۷-۸ دی / ۱۴۰۲ / ۴۱ اُم/ آخرین کتاب ۲۰۲۳.
در باب سهگانهی لینین و مارتین کوفتی:))) مکدونا. if you know, you know👀
این تریلوژی دربارهی مردم شهر کوچک لینِین گَلوی تو ایرلنده.
و اصولا باید بهترتیب بخونینش.
۱) ملکه زیبایی لینین
۲) جمجمهای در کانهمارا
۳) غرب غمزده.
آدمای این شهر، خیلی وقته ماسک مسخره انسانیت رو گذاشتن کنار و تکلیفشون با خودشون روشنه. شهریه که این روزا دوست دارم یکی از ساکنینش بودم تا کلهی آدمهایی که آزارم دادن رو با انبری، داسی، تفنگی بپوکونم و بگم حادثه بوده. بهجای اینکه بخوام هر روز قبل خواب تو ذهنم باهاشون گلاویز شم و هر چی از دهنم درمیاد بهشون بگم و تهش وقتی به خودم میام ببینم هیچ اتفاقی نیفتاده و فقط ضربان قلب منه که تا هزار رفته بالا.
خب من از اون دستهم که امید چندانی به اصلاح انسانیت ندارم و حق یه سریا میدونم وحشیانه و in cold blood بمیرن. و حتی وقتی آخر نمایش نور صحنه رو صلیب و نامه پدر ولش میفته حرص خوردم که لنتی تو باید پلشتتر و کثیفترین از این قضیه رو تموم میکردی.
با این توضیحات معلومه که نمایشنامهی محبوبم از این سری، ملکه زیبایی لینین بوده:) اما با غرب غمزده بیشتر بهم خوش گذشت. با دیالوگهای کلمن و ولین بعد از خوندن نامه پدر ولش، هرهر و کرکر میخندیدم و دلم نمیخواست تموم شه. شاید چون میدونستم جلد آخره و قراره به زودی با دیوونههای این شهر خدافظی کنم.
در کل از خوندن این مجموعه خیلی راضیم. هر کدوم عین یه تیکه پازل همدیگه رو کامل کردن و خب شاید خود مکدونا هم نتونست این حجم از سیاهی و حیوانیت رو تحمل کنه و تهشو اونجوری تموم کرد.
تو این جلد منو بهرنگ رجبی هم با هم کنار اومدیم و با ترجمهش مشکلی نداشتم:)