یادداشت Mahsa bgbn
۵ دی - ۱۴۰۲ - ۳۹ اُم آدمهایی رو که با افتخار میگن ازدواج نکردهم تا از پدر و مادرم مراقبت کنم، هیچوقت درک نکردم. دوس دارم بیرحمانه بگم کاملا حماقت کردی دوست من! اونها انتخاب کردن بچهدار شن و بهعنوان غایت نهایی زندگیشون والدگری رو پیش گرفتن اما جامعه، وظیفهی والدین در قبال فرزند رو یک لطف تلقی میکنه و فرزندان رو لای منگنهی اخلاقی میذاره، چون پدر و مادرت بخش عظیمی از زندگی و سرمایهشون رو وقف تو کردن پس تو هم باید این وظیفه رو متقابلا جبران کنی! چرا باید مدیون کسانی باشم که یک تولد اجباری رو به من تحمیل کردن و حالا از من انتظار دارن این چند صباح زندگی اجباری رو هم وقف جبران این محبتشون بکنم! تو کدوم یک از مستندهای حیات وحش بچه وقتی از آب و گل درمیاد، پیش والدینش میمونه و باقی زندگیش رو صرف ادای دین میکنه و بعد میمیره؟ بعد از این مقدمهی کاملا بدیهی که متاسفانه بخشی از جامعه از جمله نزدیکان خودم، مخاطبش هستن باید بگم اولین نمایشنامهی مارتین مکدونا به این موضوع پرداخته. پیرزنی ۷۰ ساله و پیردختر ۴۰ سالهاش... این مادر و دختر رابطه بسیار سمی پر از تنفر و عقدههای ناگشوده با هم دارن. پیرزن که تقریبا علیل و فرسوده و خودخواه و رو مخه مدام به دخترش دستور میده غذامو درست کن، چایی بیار، تلویزیون روشن کن، رادیو رو فلان کن، بيسکوئيتمو بهمان کن و.. به نوع لباس و ارتباطهای اجتماعی دخترش هم گیر میده که با فلانی حرف نزن، فلانجا نرو، اینو نپوش. زشته! تو یه دختر جوونی! متاسفانه این وضعیت اقتضای سن آدمهای پیره و کم و بیش خیلیاشون اینطوری میشن اما خب ما فعلا نمیتونیم درک کنیم و این حجم از فشار و زورگویی میتونه خوی شیطانی آدم رو بیدار کنه! دختره کینه و تنفر زیادی از مادر به دل داره و هر تلاشی میکنه تا دقش بده و انصافا خوب هم از خجالتش درمیاد. طوری که کمکم مادره از سیاه به خاکستری و دختره از سفید به خاکستری تغییر رنگ میدن. و من عاشق اینجور داستانهام که بین شخصیتها که همزمان مظلوم و ظالمن درگیر دوراهی شم و مدام موضع عوض کنم. این کشمکشهای آزاردهنده جایی به اوج خودش میرسه که معشوق روزهای جوانی دختره یهو سر و کلهش پیدا میشه و دیگه داستان هی دااارک و دااارکتر میشه:)))) جا داره از مترجم هم کلی تقدیر و تشکر کنم که اینقدر خوب، دیالوگها رو درآورده بود. خلاصه کلی کیف کردم و کلی حرص خوردم و نصف شب میخواستم از دست این دوتا سر به خیابون بذارم. تهش مثل بریتماری توی دلم جیغ کشیدم و گرفتم خوابیدم.
16
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.