یادداشت Mahsa bgbn
۱۰ - ۱۵ آذر ۱۴۰۲ | کتاب سیوهفتم. این از خلاصه داستان برا اونایی که خلاصه دوس دارن: «داستان دربارهی مادر مجردیه که سالهاست از شوهرش جدا شده و خونه و محل زندگیش رو عوض کرده، اما یک روز شوهره پیداش میشه و مزاحمتهایی ایجاد میکنه. بینشون درگیری پیش میاد و درنهایت مادر و دختر، اونو میکشن! همسایهشون که یه معلم ریاضی ناراحت تنهای به شدت نابغهست و عاشق مادرهست، متوجه قضیه میشه و بهشون پیشنهاد میده نقشهای بچینن تا پلیس از ماجرا بو نبره. از اونور هم دوتا کارآگاه جنایی خفن درگیر پرونده میشن و خلاصه ما موش و گربه بازیهای اینا رو میخونیم. با اینکه از همون اول قاتل و مقتول و انگیزه قتل مشخصه، اما داستان هیجان زیادی داره و ما خدا خدا میکنیم تا اینا لو نرن.» و ریویوی گودریدزم رو هم اینجا کپی پیست میکنم که صبح روزی که تمومش کردم، نوشتم و خوندنش ممکنه اسپویل داشته باشه براتون، هرچند به همهچی سربسته اشاره کردم اما ممکنه یه کدهایی از پایان داستان بهتون بده.🫦 «خیلی کم پیش میاد برای خوندن کتابی، بیدار بمونم. درست وقتی که بهنظر میرسید همهچی تموم شده و ماجرا همونطور که انتظار میرفت، پیش میره، یوکاوا یه جملهای به یاسکو میگه که از فرط حیرت کم مونده بود دچار open lock بشم. احتمالا بپرسید اپنلاک یعنی چه؟ خب وقتی دهانت از تعجب خیلی باز شه ممکنه کوندیل بیفته جلوی دیسک مفصلی و دیگه نتونی دهانت رو ببندی🗿 بقیه کتاب رو دیگه با چشمای خیس خوندم، بعد که تموم شد پوستم زیر قطرههای خشکشده اشک، تاکسیدرمی شده بود. با اینحال هیگاشینو به این ضربه اکتفا نکرد و صفحهی آخرش یک ضربه مهلک بهم زد. شاید اولین توئیست داستان، مغز جنایتکارم رو ارضا کرده باشه اما صفحهی آخر منو فروریخت. اصلا و ابدا به هیچ عنوان، حق نداشت با ایشیگامی اینکارو بکنه. میخواستم کله صبح همزمان با مؤذن مسجد محلهمون، زوزه بکشم. آقای هیگاشینو جنایتکار بیرحم واقعی تو هستی، چطور تونستی؟؟؟ چه نیازی بود؟؟؟ و بعدش فقط داشتم به زمین و زمان فحش میدادم، میخواستم یاسکو رو با سیم کوتاتسو خفه کنم. به صورت یوکاوا چنگ بزنم و سر ایشیگامی مغمومم رو بغل بگیرم و باهاش زار بزنم.»
33
(0/1000)
فاطمه ورشابی
1402/09/18
0