شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
 ماه آسمان

ماه آسمان

10 ساعت پیش

        قول، فاتحه‌ای بر رمان پلیسی یا آغاز یک تباهی یا شاید اصلا یک نام گول زننده برای اثر انتخاب شده، باور کنید نامش جنون محض است، نه چیز دیگری جز این.
 اثری ساختارشکن، نه این خود ساختار است، قتلی رخ داده، پلیس رفته بالای سر جنازه،  اطلاعات را چیده کنار هم، مظنون شناسایی شده و خب در نهایت پرونده بسته، امااا یک جای کار می‌لنگد و از همین لنگش است که قصه ساخته میشود.
 در جریان یک پرونده بودیم، معما داشتیم، فراز و فرود های معرکه، شخصیت های باور پذیر، نکات  و در روانشناسانه، تحلیل های پلیسی، اشتباه، خطا،ذکاوت و در نهایت جنون محض آدم یک کتاب دیگه چه میخواد؟!
من عاشق توصیف کردن هستم، عاشق  کتاب هایی که با توصیف فراوان برای خواننده  تصویر خلق میکنن، قول، با وجود اندک لحظات این‌چنینی، کتاب بسیار جذابی بود. 
به علاوه تمام لحظات دلهره‌ی افراد روستا، انتظار کشیدن ها، عصبانیت ها و استرس ها رو میشد تجربه کرد. میشد حال ماتئی، رییس، هنسی و فون‌گون‌تن را فهمید.
یکسری نمادها‌ی تکرارشونده‌ی خوب داشت، دامن قرمز کوتاه، آلبرتک، توضیح بدید خانم، خیلی خوب بود، قشنگ آدم رو تحریک میکرد.
تا فصل آخر عملا شگفتانه‌ی خاصی در داستان نیست، روایت در نهایت سادگی پیش میره، نه خبری از اتفاقات عجیب و غریب هست، نه رو دست زدن به خواننده، نه راوی نامعتبر، نه کلک و حقه و فصل آخر بوم مثل بادکنک‌ تو صورتت منفجر میشه(شاید هم بمب تو‌ دستت که لت و پارِت کنه چون با بادکنک نهایتا چند دقیقه تو‌‌ شوک‌ باشی ولی اتفاق بیش از این حرف‌هاست)
چند تا کتاب مدام میاد تو ذهنم که قول سه/هیچ‌(گاهی هم پنج‌/هیچ) ازشون جلوتره(قاتلان بدون چهره، معمای آقای ریپلی، بیمار خاموش، همیشه یک‌نفر دروغ میگوید)
به‌همون اندازه که از قاتل همیشه یک‌نفر دروغ میگوید بیزام، از این زن در قصه هم بیزارم،‌‌ حتی بیش از آلبرتک! هر چند انگیزه ها فرق داره، شاید هم نداره، قاتل اونجا هم هدفش مثل اینجا بود، بله، انگیزه یکی بود فقط روش هاشون فرق داره، بله. هدفی که وسیله را توجیه میکنه.
در نهایت یه جمله به ذهنم رسید.
شاید آن‌کس که چاقو در قلب مقتول فرو کرده، متهم ردیف اول نباشد، شاید...
با تشکر از باشگاه کاراگاهان، که یه جورایی خونه‌ی دومم تو بهخوانه، بابت این کتاب شگفت‌انگیز.
این دومین باره که از همراهی باشگاه تا این حدف خوشحال و راضی‌ام، تا حد شعف...




      

26

joiboy

joiboy

10 ساعت پیش

        عجیب ترین کتابی که تا الان خوندم واقعا. اصلا حرف زدن درباره این کتاب خیلی سخته. یعنی هر بار یکی میپرسه چجوری بود این کتاب واقعا نمیدونم چی جواب بدم. کتاب خوبی بودا و نکته بدی هم ازش تو ذهنم ندارم ولی خب چون عجیبه کتابش واقعا حرف زدن دربارش سخته. و البته اولین کتاب من از موراکامیه که میخونم. و همین طور اولین کتاب از ادبیات ژاپن.

یسری نکته های مثبتی و جذابی داشت این کتاب که بهتره بهش اشاره کنم: 
🟡اول: کتاب خیلی خوب شروع میشه و از همون اول تعلیقشو آغاز میکنه. با فصل های دانش آموز ها، و شخصیت ها مختلف، فرار کافکا از خونه. و خب همه اینا باعث میشه خیلی خوب ادامه بدید کتاب رو و یه جورایی اولش سرعتتون خیلی زیاده. و حدودا بعد از صفحه دویست کندتر پیش میرید تا دوباره آخر های کتاب.

🟡دوم: توصیفات کتاب واقعا شاهکار بود. اشخاص، چهره ها، مکان ها، طبیعت، حس ها و همه چیز توصیفاتش عالی بود. اصلا یه طوری توصیف میکنه که انگار پرتتون می‌کنه تو کتاب و تو خودش غرقتون می‌کنه. هرموقع شروع به توصیف می‌کرد من حس می‌کردم تو اون فضای ژاپنی و انیمه ای(چون واقعا نزدیک بود و خیلی شبیه به یسری انیمه ها بود تم و حال و هواش.) هستم و با شخصیت ها دارم همه اون تجربیات رو از نزدیک می‌بینم. واقعا یکی از بهترین توصیفاتی که خوندم برای همین کتابه چون با دقت جملات رو بیان میکنه و به راحتی تصویر سازی میشه تو ذهنتون.

🟡سوم: شخصیت هاش واقعا خاص بودن. واقعا خاص. متفاوت، منطقی، عمیق. و هر کدوم یه وایب خاصی رو داشتن مثل آدم های واقعی. مثلا فصل های ناکاتا خیلی بامزه، فان و طنز بود. کافکا فصل هاش مرموز و یکم جدی تر بود. و همه اینا به خاطر شخصیت هاشون بود. میس سائه کی، هوشینو و اوشیما همشون یه عقیده و طرز صحبت خاص خودشون رو داشتن. و حتی با دیالوگ ها هم می‌شد شخصیت ها رو از هم تفکیک کرد. واقعا شخصیت پردازی خیلی جالب و خوبی داشت.

🟡چهارم: درون‌مایه و مفاهیم کتاب به شدت عمیق بود. جوری که بعد این که کتاب تموم شد و من شروع کردم به نوشتن تئوری هام و نظراتم درباره کتاب دیدم انگار مغزم از هر گونه فکر و چیزی خالی شده. و اصلا نمیتونم به هیچی فکر کنم و فقط باید یه ریکاوری کنم بعد این همه درگیری ذهنی.🤣 شخصیت ها همشون یه ایده و عقیده جالبی داشتن که بیان می‌کردن. مخصوصا اوشیما. خیلی از حرف های اوشیما جالب و خفن بود و اصلا یه طورایی یه شخصیت مکمل برای پیشرفت کافکا بود تا خیلی چیزارو تجربه کنه و متوجه بشه. و همین طور همه شخصیت ها. چیزی که از سر گذروندن، میگذرونن و مسیری که جلوشونه با هدف و با دلیل جلوشون گذاشته شده بود تا یک مفهوم عمیقی رو برسونه. اون حرف اصلی کتاب رو من خیلی دوست داشتم. (حرف ها و صحبت های خیلی بیشتر و اصلی میمونه برای ویدیو این کتاب.)

🟡پنجم: هیچ دیالوگ، توصیف، تشبیه و هر چیزی که تو این کتاب پیدا کنید الکی نیومده. همش با دلیل و منطق اومده و به خوبی از همشون استفاده می‌کنه. مثلا اولین بار که اوشیما رو کافکا میبینه یه توصیفی میکنه اوشیما رو که من از همون جا حدس زدم اوشیما چطوریاست. که بعدا اواسط کتاب متوجه شدم که حدسم درست بوده. یعنی هر چیزی که میگه رو به خوبی ازش استفاده می‌کنه و اگر دقت کنید می بینید از همون اول کتاب خیلی از مسائل گفته شده یا بهش اشاره شده و هست.

🟡ششم: داستان به نظرم الهام از دو داستان اسطوره ایه. یکی اسطوره ابوالهول یکی اسطوره مینوتور و هزارتو. که به دوتاش هم اشاراتی داخل کتاب هست. که خیلی جذاب و جالب میکنه که از این دو اسطوره الهام گرفته موراکامی و چه جالب ازشون استفاده کرده.

🟡هفت: ترجمش خوب و روون بود. فقط اگر یکم علائم نگارشی کتاب بیشتر می‌بود بهتر می‌شد. مثل ویرگول، نقطه، دو نقطه و اینا. و مقدمه هم‌ خیلی برای فهمیدن بهتر کمک کرد.

و در کل کتاب جذاب و جالبی بود. ایرادی تو ذهنم نیست به غیر از دو سه تا ایراد داستانی که یسری چیزارو فراموش میکنه موراکامی ولی خب اونقدر ها مهم نیست. و برای کسایی که میخوان بخونن میگم بخونید و وقتی خوندید برید ویدیو منو که چند وقت دیگه تو یوتوب آپلود میشه رو درباره این کتاب ببینید که بهتر کتاب رو درک کنید.

🟣🟣اگر خوندیش با نظراتم موافق بودی؟🟣🟣


      

25

پریا

پریا

16 ساعت پیش

        دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید"...
عنوان کتابی ست به قلم احمد آلتان نویسنده و روزنامه‌نگار ترکیه ای که تمام زندگیش در یک سلول چهار متریِ کم نور خلاصه شد و این نا‌داستان شرحیست زیبا و روان و البته دل نشین از سودای رهایی.
احمد آلتان به نام این موهبت الهی که آزادی نام دارد، دردی که در این سلول های سرد متحمل شده را با نوشتن تسکین می دهد، و ماحصل این رنج ها کتابی ست با واژگان سحر انگیز که بر خلاف جثه ی کوچکش،وزنِ مفهومی بالایی را دارا ست.
همه فخر انسان به انسانیتش به سبب آزادی ست.
آزادی تنها یک کلمه نیست؛ بلکه مفهومی ست بنیادی، که انسان را از غیر انسان جدا می سازد. آزادی یک نیاز است.
در اسطوره آفرینش سر پیچی حوا برای خوردن سیب ممنوعه به شکلی نمادین نشانگر اولین تلاش انسان برای دستیابی به چیزی فرا تر از غذا بوده است. چیزی هویت ساز که به او قدرت بخشد.
حقی به حق تر از بهشت.

آلتان در جایی از خاطراتش ، عنوان کتاب را اینگونه زمزمه میکند:
دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید؛
دیگر هرگز چشمم به آسمان نخواهد افتاد
مگر از میان چهارچوب دیوارهای حیاط
به سرزمین مردگان سقوط کردم
مثل ایزدی که سرنوشت خود را نوشته باشد به دل تاریکی میرفتم؛ من و قهرمان داستانم با هم در تاریکی ناپدید میشدیم.

علی رغم دلم مردگی و تاریکیِ سیر حقیقی داستان واژگان او همچون کرم های شب تابِ کوچکی در میان صفحات کتاب می درخشند.
این کتاب تنها یک مستند نیست، شریحی ست از 
شجاعت برای بیان حقیقت، برای عشق ورزیدن و ادامه دادن راهی که به آن ایمان داریم.
      

15

محسن محمودی

محسن محمودی

18 ساعت پیش

        هر یک از داستان های این مجموعه به تنهایی توی دل خودشون دنیای بزرگی رو جا داده بودند. بیشتر داستان های این کتاب چند ویژگی مشترک داشتند که برای من خیلی جذاب بود:

۱. با شروع هر داستان احساس میکردم تا الان خواب بودم و تازه بیدار شدم. با اینکه داستان ها کوتاه بودند و معمولا بیشتر از ۳۰ صفحه طول نمیکشیدن؛ ولی شروعی داشتن که باعث میشد احساس کنی این داستان خیلی وقته که در جریانه و تو چشمات رو بسته بودی.

۲. پایان هایی داشت که به اندازه شروع داستان ناگهانی بودن. همانطوری که گفتم احساس میکردم تو وسط یک جهان یا داستان عجیب افتادم؛ و بر خلاف بیشتر کتاب ها، پایان داستان بعد از به اوج رسیدنش نبود بلکه هر لحظه ممکن بود تموم بشه. و همین باعث میشد سعی کنم تا جایی که میشه از فرصتم استفاده کنم. انگار که فقط برای چند لحظه بهم اجازه دادن داستان رو تجربه کنم.

۳. شخصیت های داستان... نمیدونم چطور توصیفشون کنم. بطرز دلنشین و جذابی واقعی بودن و مرموز. تقریبا همه داستان هاش بدون این شخصیت پردازی ها ضعیف و کم ارزش میشدن؛ هرکدوم از شخصیت ها نقص های ظاهری یا اخلاقی داشتن که باعث میشد خیلی احساس واقعی تری به داستان ببخشن و راحت تر بشه باهاشون ارتباط گرفت. چیزی که متوجه شدم اینه که بیشتر از اینکه دنبال کشف اتفاقات داستان باشم، دنبال شناخت شخصیت ها بودم و دقیقا همین شروع و پایانشون رو جذاب میکرد.

اما! چرا یک و نیم ستاره کم دادم؟
دوتا داستان آخر نسبت به داستان های اول یکم افت داشتن و به خوبی قبلیا نبودن. ولی بازم از خوندنش خیلی لذت بردم!
      

23

آناهیتا

آناهیتا

19 ساعت پیش

        از ساعت ۱۰ شب که کتابو تموم کردم سردرد گرفتم. خیلی زور داره که ۸۰۰ صفحه خوندم و الان یه حال کثافتی ام 😅 که نمیدونم خوبه یا بد. جهت اسپویل نشدن فقط بگم یه گلوله حروم یکی از شخصیت های داستان😅 
و اما در مورد نویسنده .. من برخلاف اکثریت که علی محمد افغانی رو با این رمانش می شناسند اول کتاب دیگر اون یعنی «شلغم میوه بهشته» رو خونده بودم و با قلم نویسنده و توصیفات دقیق و صحنه پردازی های عالی اش آشنا بودم و نکته برجسته قلم افغانی استفاده از اصطلاحات فولکلور و ضرب المثل ها، کنایه هایی که بعد از گذشت زمان تقریبا از زبان عامیانه ما حذف شدن و توی کتاب به وفور با اونها برخورد می کنیم و عالیه اما فضای هر دو داستان میشه گفت یه جورایی مشابه هستش و دغدغه های مشابهی رو در هر دو داستان میتوان پیدا کرد. نهایتا کتابی که یه جورایی شناسنامه داستان ایرانی هست و آقای نجف دریابندری اون رو قابل قیاس با آثار بالزاک و تولستوی میدونه «قطعا» ارزش خوندن داره و یک نکته منفی فقط اضافه گویی های نویسنده در بخش هایی از کتابه که کمی از حوصله خواننده خارجه. در کل تجربه جالبیه که در این برهه زمانی ایران و با اینهمه تحولات نسبت به یک قرن پیش، کتابی رو که در فضای اون روزها نوشته شده رو بخونیم و من لذت بردم🩷
      

15

        نثر کتاب بد نبود و پس از حدود 20 صفحه پیش‌ رفتن، به نثر نه چندان جالبِ آن عادت کردم.

ویــراستـــاری: به نظرم این کتاب اصلا از چند کیلومتری خانه و دفتر یک ویراستار هم رد نشده است و بلافاصله پس از ترجمه به چاپخانه سپرده شده تا تشنگان مطالعۀ این داستان زیبا؛ بیش از این منتظر نمانند.

در کلِ کتاب، چندین بار واژه‌هایی با املای نادرست یا غلط‌های چاپی دیده می‌شد. در بسیاری موارد هم در ترتیب گفتگوهای شخصیت‌های داستان؛ نوعی سردرگمی و جابجایی و اشتباه دیده می‌شد که در سرتاسر کتاب شاهدش بودیم.

بعضی جاها هم یک بخش قصه با گفتگویی تمام شده بود و برای ورود به فضای جدید یا به قول سینمایی‌ها سکانس جدید؛ حتی زحمت یک اینتر زدن و شروع یک پاراگراف جدید را هم به خودشان نداده بودند و آدم نمی‌دانست چطور یک دفعه وسط فضایی جدید و گفتگویی تازه با شخصیت‌هایی دیگر فرود آمده است!

کاش برای چنین کتاب‌هایی، کمی بیشتر ارزش قائل می‌شدند و دقت بیشتری به خرج می‌دادند. کاش ...!

کتاب از بخش‌های زیر تشکیل شده است:
ـ مقدمۀ مترجم: در بارۀ نویسنده

ـ قسمت اول: داستان پسربچه‌ای که روزی اندوه را کشف کرد
1ـ به دنبال کشف اشیا          2ـ درخت پرتقال شیرین کوچک          3ـ انگشتان لاغر من          4ـ پرنده، مدرسه، گُل          5ـ می‌خواهم ببینم که در زندانی جان می‌سپاری

ـ قسمت دوم: آن گاه بود که مسیح کوچک با تمام اندوهش ظاهر شد
1ـ خفاش          2ـ فتح          3ـ از هر دری سخنی          4ـ دو تنبیه فراموش نشدنی          5ـ درخواست دلپذیر و غریب          6ـ چیزهای ناچیزی که ایجاد محبت می‌کند          7ـ مانگاراتیبا          8ـ بسیاری درخت پیر وجود دارد          9ـ اعتراف نهایی

و اما قصه از زبان قهرمان داستان که یک کودک حدود پنج و نیم ساله است، بازگو می‌شود که او را «زه زه» صدا می زنند و او که چون بسیاری هم‌سالانش در جهانی رویایی زندگی می‌کند؛ از دریچۀ منطق و احساس یک کودک، به انسان‌ها و روابط آنان و رویدادهای تلخ و شیرین زندگی می‌نگرد و تحلیل‌های خاص خود را دارد که در بیشتر مواقع با نظرات اطرافیان تفاوت‌هایی از زمین تا آسمان دارد.

* این زلزلۀ نازنین و دوست‌داشتنی؛ از فقر خانواده و درد پدر و تلاشش برای شاد کردن او، 
ـ از بیکاری پدر و کار کردن مادری که یک سرخ پوست است و بسیار زحمتکش، 
ـ از خواهران و برادرانش و ارتباطات خود با آنان، 
ـ از تلاشش برای کمک به اقتصاد خانواده با واکس زدن، 
ـ از عزت نفسی که در برخورد با افراد دیگر که می‌خواهند به او کمک کنند و او با احترام آن را رد می‌کند، 
ـ از مادربزرگ پیر و کم حوصله‌اش، 
ـ از دایی‌اش که دانشمند است و پاسخ تمام پرسش‌های او را می‌داند، 
ـ از خواهری که تا پای جان از او در حریم خانواده دفاع می‌کند، 
ـ از درس‌ها و عبرت‌هایش از برخوردها و تنبیه‌های گاه سخت و وحشتناک خانواده، 
ـ از محبت یک مرد پرتغالی که ابتدا تنبیهش می‌کند ولی کم‌کم با او دوست می‌شود،
ـ و بالاخره به او علاقه‌مند و شیفتۀ محبت او می‌شود،
ـ تا جایی که از او می‌خواهد با پدرش صحبت کند و او را از خانواده‌اش بخرد، 
ـ هم‌چنین از بزرگترین ضربۀ روحیش که شنیدن مرگ صمیمی‌ترین دوستش، یعنی همان پرتغالی است، 
ـ و در پایان از خداحافظی اجباری‌اش با دنیای رویایی کودکی و پشت سر نهادن آن،
ـ و در عین حال؛ به زبان برادر کوچکش با او سخن گفتن و رعایت حال او را کردن،
ـ و یادداشتی در بزرگسالی برای پرتغالی نوشتن می‌گوید و در تمام این ماجراها ما در کنار اوییم و از این اندیشۀ پختۀ او در آن سنّ کم، نه تنها متعجب شده‌ایم که سرگردانیم و به آسانی نمی‌توانیم باورش کنیم.

ماجرای زندگی این کودک بازیگوش و شیطنت‌هایش، چیز تازه‌ای نیست و ما در اطرافمان بسیاری از این شیطنت‌ها را شاهدیم و شاید بسیاری از آنها تنها ما را به لبخند یا خنده‌ای کوتاه وا می‌دارد و اثر دیگری بر ما نمی‌گذارد.

اما در این میان برخی شیطنت‌ها به خودِ کودک، ما یا دیگر اطرافیان آسیب‌های جدی می‌زند و برای جلوگیری از تکرار آنها، غالبا دست به واکنش‌هایی ناخودآگاه می‌زنیم که اثرات تخریبی وحشتناکی بر کودک و روح و روان او می‌گذارد و معمولا هم تنبیه بدنی یا زندانی کردن او است.

و گاه تهدیدهایی که کودک به عینه آنها را می‌بیند و چون تخیل و تصور فوق‌العاده نیرومندی دارد و گاه بین رویا و واقعیت هیچ تفاوتی نمی‌بیند یا نمی‌خواهد ببیند؛ از تصوراتش وحشت کرده و در این حال نیاز به حمایت دارد؛ بنابراین از کاری که انجام داده، اظهار پشیمانی می‌کند و ما در این مواقع اصرار می‌کنیم که همان جا بمان تا ادب شوی!

بدیهی است ماندن او در آن شرایط، باعث آزار شدید او شده و به عنوان یک واکنش دفاعی تصمیم به مقابله با ما و به اصطلاح لجبازی کردن می‌گیرد. و این چرخه مدام تکرار می‌شود و ما هیچ‌وقت متوجه نخواهیم شد که چرا از این تنبیه‌ها درس عبرت نمی‌گیرد و درست رفتار نمی‌کند.

یک دلیل دیگر هم فراموشکار بودنِ اوست که ممکن است، اصل ماجرا از یادش برود و یا آن‌گونه بیندیشد که خودش را مقصر نداند و در این صورت بزرگترهای تنبیه‌کننده را متجاوز به حق و حقوق خود خواهد دید.

بهترین کار در این موارد روشن‌کردن موضوع برای او، همراه با تنبیه متناسب با خطا و اشتباه او است.
این مسئله در بارۀ نوجوانان نیز تا حدودی صادق است.

نویسنده احساسات این کودک شیرین‌سخن و شیرین‌رفتار را به زیبایی توصیف نموده و معرفی اشخاص، مکان‌ها و اشیا، بسیار جاندار و واقعی و ملموسند و انسان به‌سادگی می‌تواند آنها را تصور کند و در خیال خودش ببیند؛ درست همان‌گونه که در واقعیتِ دورانِ کودکیِ نویسنده وجود داشته‌اند.

صداقت نویسنده نیز یکی دیگر از دلایل زیبایی این ماجراها است و انسان را به همراهی با این داستان وا می‌دارد و تا پایان منتظر نگاه می‌دارد که آخرین قطره‌های این شربتِ‌شیرین هم از دست نرود. 

من از خواندن این کتاب بسیار لذت بردم، روح نویسندۀ کتاب ـ آقای واسکونسلوس ـ شاد و یادش گرامی باد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

پیچک

پیچک

دیروز

        فرهاد مِهراد (۲۹ دی ۱۳۲۲ در تهران – ۹ شهریور ۱۳۸۱) معروف به فرهاد، خواننده، آهنگ‌ساز و نوازندهٔ پاپ راک اهل ایران بود. وی از خوانندگان صاحب نام راک ایرانی بود که نخستین آلبوم راک اند رول انگلیسی ایران را منتشر کرد. آنچه که او را از دیگر خوانندگان هم نسلش متمایز می‌کند، خواندن ترانه‌های اجتماعی است که در آثار موسیقی او متبلور شده ‌است. این عنصر در مضامین تمامی ترانه‌های او کاملاً به چشم می‌خورد. همچنین او را به عنوان یکی از اولین خوانندگان سیاسی ایران نیز می‌شناسند. وی در اوایل دهه ۱۳۵۰ ترانه‌هایی با مضامین سیاسی، انتقادی می‌خواند و در زمستان ۱۳۵۷ ترانه انقلابی «وحدت» را خواند، اما پس از انقلاب تا سال ۱۳۷۲ از ادامه کار منع شد.
از معروف‌ترین آهنگ‌های او می‌توان به «مرد تنها»، «بوی عیدی»، «جمعه»، «آیینه‌ها»، «خسته»، «اسیر شب»، «هفته خاکستری»، «شبانه ۱ و ۲»، «گنجشکک اشی مشی»، «کودکانه»، «سقف»، «آوار»، «وحدت»، «نجواها»، «کوچ بنفشه‌ها»، «برف»، «مرغ سحر»، «گل یخ»، «شب تیره» و… اشاره کرد. وی آهنگ‌هایی نیز به زبان‌های غیر فارسی دارد.
با تأمل در ترانه‌های این هنرمند، نکته‌ای که بیش از هر چیز نظر شنونده را به خود جلب می‌کند، جایگاه شعر و ترانه از دیدگاه اوست. ایشان به درک و فهم شعر بسیار معتقد بود. حس شعر و مفهوم آن را به خوبی در می‌یافت و به ترانه‌ای که انتخاب می‌کرد اعتقاد داشت. درک حس واژگان و ضرباهنگ آن‌ها و نحوه ادای آکسان‌ها و ویبراسیون‌ها جهت تبلور حس کلمات و مفهوم ترانه در آثار به جای مانده از او قابل تأمل است. تمام ترانه‌هایی که او حاضر به اجرای آن‌ها شد از زبان حال خود و به نوعی از زبان حال مردم و جامعه بود. به عارف قزوینی ارادت داشت و او را اوّلین شاعری می‌دانست که شعرهای اجتماعی گفته ‌است. همچنین به اشعار دیگر بزرگان عرصه شعر و ادب نیز توجه داشت. قصیده طولانی «تو را ای کهن بوم و بَر دوست دارم» سروده مهدی اخوان ثالث را با دادن تغییراتی از خود و «کوچ بنفشه‌ها» سروده محمد رضا شفیعی کدکنی را نیز با تغییراتی از خود به عنوان ترانه‌هایی برای اجرا انتخاب کرد.
      

17

        سلام و نور بر شما

_جملاتی از کتاب
مادر می گوید خیال بزرگ ترین موهبت هر انسانی است. آن بیرون آدم ها عاشق می شوند، اما عشق شان می گذارد می رود. ثروتمند می شوند اما ثروت شان یک شبه به باد می رود. آدم ها یکدیگر را به توهم ساختن جهانی بهتر می کشند، اما جهان به هیچ وجه بهتر نمی شود. در جهان خیال اما می توان صاحب ابدی همه چیز شد. می توان هر چیزی را به دلخواه ساخت. در جهان خیال هر انتخاب امکانی دیگر را منتفی نمی کند. اینجا جهان بدون مرز و دود و خون و تلخی است. می توان همه چیز را یک جا داشت. 


فضای کتاب سرد است، حال روزهای زمستانی با هوای گرفته دارد، درختها خشکند و هیچ برگی رویشان نیست.
راوی داستان دختری نابیناست که در کودکی در اثر حادثه ای بینایی خود را از دست داده، او که همراه مادرش در یک خانه ی ویلایی قدیمی در دروازه دولت  تهران  در انزوا ، به دور از هیچ گونه ارتباطی با انسانها زندگی میکند تمام تعاریف و توصیفاتش محدود میشود به خواص گیاهان دارویی ، فضای خانه ، حالات وحرکات و حرفهای مادرش ، کتابهایی که گاهی مادر برایش میخواند که مهمترینشان کتاب قانون بو علی سیناست و  تفکرات و اعمال  عجیب و غریب و بیمار خودش .

کتاب واقعا داستان متفاوتی داشت، پایانشم خیلی مریض و کمی ترسناک  بودو در کل تجربه ی جالبی بود .
      

13

        فهرست کتاب، داستانی از تنهایی، غم فقدان، دوستی، تعلق، محبت، زندگی و البته کتاب‌هاست.

داستان از منظر دو شخصیت یعنی موکش و آلیشیا در لندن روایت می‌شود. موکش پیرمردی کنیایی که سالهاست به انگلیس مهاجرت کرده و دوسالی است که همسر کتاب‌دوستش، ننا را در اثر سرطان از دست داده است. او سه دختر دارد که بعد از فوت همسرش خیلی مراقبش هستند.

آلیشیا دختر نوجوانی که با برادر بزرگترش، ایدن و مادری که افسردگی دارد در خانه‌ای پر از غم و وحشت زندگی می‌کند. او به تازگی در تعطیلات تابستان به پیشنهاد برادرش و از روی بی‌میلی در کتابخانه به عنوان کتابدار شروع به کار کرده است.

داستان حول زندگی این دو شخصیت، اتفاقاتش و آشنایی و دوستی عجیب‌شان در کتابخانه می‌چرخد.

آلیشای کتابداری که هیچ از کتاب‌ها نمی‌داند و پیرمردی که برای خارج شدن از حاشیه‌ی امنش، برای اولین بار پا به کتابخانه می‌گذارد.

و فهرست کتابی که آلیشیا به طور اتفاقی پیدا می‌کند. حسی او را به سمت کتاب‌های این فهرست می‌کشد. همزمان با خواندن کتاب‌ها، آن‌ها را به موکش معرفی می‌کند که باعث می‌شود آن‌ها بدون آنکه وجه اشتراکی داشته باشند، دنیایی مشترک بیابند و سفره‌ی دلشان را پیش یکدیگر باز کنند. دوستی‌ای که فکرش را هم نمی‌کردند.

فهرست کتاب از آن داستان‌هایی‌ست که از جادوی کتاب‌ها حرف می‌زند. از این اشیای بی‌جان و کارهایی که از دست‌شان بر می‌آید. چه آدم‌ها که از ورطه نابودی نجات یافتند و چه آد‌م‌هایی که به واسطه‌ی کتاب‌ها به هم نزدیک شدند.

در کنار همه‌ی این‌ها، تا به حال کتابی که در آن از اصطلاحات زبان هندی، فرهنگ و جشن‌هایشان در معبد و یا غذاهایشان نخوانده بودم و این موضوع برایم جدید و جالب توجه بود.

با وجود کشش داستان، همان‌طور که گفتم این کتاب جز کتاب‌های راحت‌خوان محسوب می‌شود و به طور کل می‌توان موضوعش را کمی کلیشه‌ای دانست. همچنین در برخی قسمت‌ها اشکالات نگارشی دیده می‌شد که از نشر میلکان انتظار نمی‌رفت.

در مجموع این کتاب را به دوست‌داران کتاب و کتابخانه، افرادی که با غم فقدان دست و پنجه نرم می‌کنند و علاقه‌مندانِ ادبیات داستانی، پیشنهاد می‌کنم.

احتمالا می‌توانید از این کتاب در استراحت‌های عصرگاهی در کنار نوشیدن چای، لذت ببرید.
      

12

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.