بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

Ms.nobody ؛)(=

@Ms.nobody

24 دنبال شده

110 دنبال کننده

                      کارشناسی  ارشد ادبیات کودک و نوجوان دانشگاه شیراز 
علاقه مند به تسهیلگری نگارش خلاق با کود‌کان و انواع شیوه ترویج ادبیات کودک 
 شاید مثل همه از من بپرسین: تو کی هستی؟ اصلا   می خوای توی این زندگی چی باشی؟راستش من کسی نیستم جز این که  گاهی مثل  این شعر  توی زندگی وجود پیدا کنم  "می خوام پرنده باشم رفیق بچه ها شم از قفسای بسته پر بکشم رها شم" 
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                بر خلاف انتظارم نچسب پیش رفت چون کتاب بیشتر در مورد غرغرهای یک پژوهشگر برای انجام طرح پژوهشی اش بود خیلی کمتر به دلایل اعتیاد و بحران هایی که اعتیاد برای زنان ایجاد کرده بود اشاره کرده بود.

البته همین اشاره کوتاه هم در مورد دلایل اعتیاد آدم را شوکه می کرد برخی از زنان به صورت تفریحی مصرف تریاک   را شروع کرده بودند و گمان نمی کردند به این راحتی در دام آن بیفتند بعد از تریاک به مصرف سایر موادهای مخدر رو آورده بودند. برخی از زنان توسط والدین معتاد یا شوهران معتاد دچار اعتیاد شده بودند به نوعی تاثیر محیط و اطرافیان در دچار شدن به این سرنوشت کاملا مشهود بود.

اعتیاد برخی از زنان  در کودکی و نوجوانی به شدت متاثرم کزد متاسفانه عده ی کمی به معضل اعتیاد کودکان توجه می کنند مصرف مواد زمینه ی رو آوردن به جرم و در نهایت زندان  را برای این کودکان هموار می کند نا گفته نماند برخی از کودکان کودک همسرانی هستند که در ازدواج اجباری توسط همسران خود آلوده شدند.

خلاصه این کتاب حاصل غرغرهای یک پژوهشگر استراليايي ایست که  برای انجام طرح تحقیق خود به ایران سفر می کند ایده ی او ایحاد یک درمانگاه تخصصی برای زنان زندانی ایست که اعتیاد دارند به باور او این زنان به جای زندان شدن باید تحت درمان قرار بگیرند و رویکرد تنبیه ای در متنبه شدن آنها نقش مثبتی ندارد اما در درمانگاه با ارائه رایگان متادون، سوزن و سرنگ همچنین تشکیل جلسات باز پروری توسط روانشناس و مددکار می توان به بهبود زنان معتاد کمک کرد همچنین این زنان می توانند تحت نظر پزشک و افراد متخصص از نظر بهداشت تحت درمان قرار بگیرند.

به نظرم باید ثمره این پژوهش را الان دید آیا ایده ی این پژوهشگر در سال‌های اخیر پیگری شده است یا همچنان زنان معتاد در زندان بیشتر در معرض اعتیاد و ابتلا به اچ آی وی قرار می گیرند.
        
                برگشتن به آغوش خیالی و نرم شعر بعد از شش سال 
سه سال پیش یکی از دانشجویان ادبیات از من پرسید: چرا با شعر میانه خوبی نداری لطفا شعر بیشتری  بخوان. 
جوابی نداشتم چون از دیدگاه آکادمیک به شعر خسته شده بودم در دانشگاه در مواجه با شعر مجبورمان می کردند دستور زبان و تفسیر شاعر را در الویت قرار دهیم و اگر می خواستیم برداشت خودمان را از شعر داشته باشیم توسط اساتید و برخی از دوستان نقد می شدیم چون تاکید داشتند هدف شاعر را بیان کنیم حتی شکل گیری تجربه ادبی ما در چارچوب  تاریخ ادبیات و معانی واژگان خلاصه می شد  اما هیچ کدام در آن لحظه در مورد خیال شاعرانه ای که آن شعر در ما زنده می کرد نگفت هیچ کس از ما نخواست تجربه ادبی
خودمان را داشته باشیم فقط در برابر چشم هایمان لطیف ترین اشعار فارسی در کلام خشک و بیات برخی از اساتید جان داد.
بعد از شش سال امروز به سراغ شعر آمدم اما نه برای ادامه ی همان دیدگاه خشک آکادمیک بلکه برای  لذت از خود شعر و خلق لحظات شاعرانه در قالب پرسه گردی ها...
  امروز برای خواندن این مجموعه از خانه بیرون زدم دلم می خواست همراه با شنیدن موسیقی مورد علاقه ام اشعار را با صدای بلند بخوانم و خیالبافی کنم.
بعد از برگشتن به خانه به ذهنم رسید جالب می شود اگر پرسه گردی هایم را با خواندن شعر بیشتر  همراه کنم چون بالاخره در اولین پرسه گردی ام شعرخوانی  برای من شبیه تماشای تکه های ابر شد  و شکل های  آنها را  به ظن خودم  حدس  زدم با خیالم نامشان را از نو خلق  کردم در حالی که برخی دیگر  همان لحظه ابر را با نام علمی اش صدا می زدند.
پی نوشت:
آقا دل من پره حالا نه تنها توی دانشگاه توی مقطع ابتدایی و متوسطه هم بچه ها به جای لذت بردن از شعر بیشتر باید دنبال آرایه بگردن ساختار شعر رو بر اساس دستور زبان تفسیر کنن در تب و تاب تفسیر و حفظ شعر از ادبیات کینه به دل بگیرن  اما لذت از شعر فراموش می شه اما پرورش خیال های شاعرانه بعد از شنیدن هر شعر کشته می شه خلاصه دلم پره چون فکر می کنم در وهله اول باید از شعر لذت برد وگرنه باختیم 
        
                یک کتاب خیلی عجیب و غریب که مطمئنا در هر کتاب فروشی انتخاب یک بزرگسال برای خرید نیست.
ماجرای کتاب در مورد یک دختر بچه است که علاقه ی زیادی به بالا رفتن دارد از  هر چیزی که فکر کنید بالا می رود اما از همان بالا پایین می افتد هر بار هم پدر و مادرش به او تذکر می دهند که بالا نرود  ولی  دختر آن قدر به بالا رفتن علاقه مند است که یک روز تصمیم می گیرد از درخت بالا برود و هیچ کس نمی تواند او را راضی کند از درخت پایین بیاید تا این که پدر و مادرش هر کدام به نوبت از درخت بالا می روند ولی وسط راه از بالای درخت پایین می افتند. دختر که انگار در بالا رفتن و پایین آمدن دیگر مشکلی ندارد و به نوعی می توان گفت حرفه ای شده است بدون آن که آسیب ببیند از درخت پایین می آید به پدر و مادرش چسب زخم می دهد و به آنها  می گوید: مگر نگفتم از درخت بالا نروید. 
داستان همین جا تمام می شود بعد از خواندن کتاب با خودم گفتم خوب تصویرگر خلاقیت و ابتکار عمل بیشتری از نویسنده داشت و مرا علاقه مند کرد کارهایش را دنبال کنم اما نویسنده از بیان این داستان چه هدفی دارد؟ 
راستش به نظرم کودک داستان آشنا بود  برای همه ما پیش آمده که مثل همین پدر و مادر  کودکان  تذکرها و نصحیت هایمان  را به خودمان برگرداندند  و به نوعی  از آن سو استفاده کردند  از طرفی کودکان واقعی نیز همانند شخصیت این کتاب دنبال تجربه و کشف محیط پیرامون خود  هستند گاهی در این مسیر گوششان به تذکر ها و نصحیت های بزرگسالانه ما بدهکار نیست در عوض ما هم سخت گیری هایمان را بیشتر می کنیم و کودک هم در مقابل لج بازتر می شود.

 من فکر می کنم برای کودکان خردسال مناسب نیست اما در آینده ی دور  شاید محض کنجکاوی خودم   برای کودکان دوره دوم دبستان بلندخوانی کردم و در حلقه ی کند و کاو همراه  بچه ها ابعاد این کتاب را بررسی کردیم.

بگذریم این کتاب برای من بزرگسال آموزنده بود چون  در این کتاب والدین برای علاقه ی کودک خود که بالا رفتن است هیج فکری نمی کنند و تنها راه حلی که پیش می گیرند تذکر و سرزنش کودک است در حالی که به نظر می رسد  این بالا رفتن یکی از علایق اساسی   این کودک است و من فکر می کنم  شاید این کودک در ورزش های صخره نوردی و کوه نوردی استعداد داشته باشد این والدین می توانستند این علاقه را در مسیر درست تری هدایت کنند اگر اشتباه نکنم با رعایت نکات ایمنی و زیر نظر افراد متخصص مکان هایی هست که بچه ها بالا رفتن را تجربه کنند.
این کتاب ذهن مرا درگیر کرد ما چگونه می توانیم با یک رویکرد منطقی  علایق بچه ها را در مسیر درست تری هدایت کنیم و آنها را در مسیر کشف و شهود کودکانه شان همراهی کنیم.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                
امروز بعد از تماشای اتفاقی تلویزیون و شنیدن  تحلیلهایش خواندن این داستان مسکن بود نمی دانم چرا  یاد آن شبح غمیگن انیمه شهر اشباح افتادم که همه چیز را می بلعید یا تداعی گر  یک گرگ یک اردک یک موش بود داستانی که در آن  از ترس گرگ به شکم خود گرگ پناه می برند خلاصه بگذریم این بلعیدن و هضم کردن  بد جوری ذهنم را مشغول کرده است. 

در این داستان  بلعیدن  و هضم شدن  دو کلید واژه اساسی  بودند. به گونه ای که بعد از اتمام کتاب کنجکاو شدم که در ادبیات داستانی چه پیشنه ای دارند و به جز این نویسنده چه افرادی  از آن استفاده کردند. شاید به مناسبت ذات بشر در جهان امروز  انتخاب این دو واژه  هوشمندانه  باشد.

من به نیت مولف در این داستان کاری ندارم و نظری هم نمی دهم چون باید در مورد شرایط اجتماعی و سیاسی که نویسنده از آن متاثر بوده است آگاهی داشته باشم  متاسفانه  در حال حاضر علم آن را ندارم اما  در این شک نیست از نظر تکنیک،   غنای ادبی داستان فدای زبان نمادین نویسنده شده است.



اگر بخواهم خوانش خودم را از تمساح از نو  خلق کنم بگمانم تمساح می تواند نمود خیلی چیزها باشد در جهانی زندگی می کنیم که در خطر بلعیده شدن توسط تمساح ها هستیم حالا  فکر کن تمساحی تو را بلعیده باشد تو هنوز زنده باشی اما تمساح داران و شرکا تو را مقصر بدانند و حتی بگویند اگر اتفاقی برای تمساحشان افتاد تو  مقصر هستی این در حالی ایست که روح و جسم تو  خوراک این تمساح می شود و در خطر هضم شدن قرار گرفتی.

در این شرایط ممکن است  یک عده برای رهایی تلاش  کنند اما عده ای مانند شخصیت داستان خود را می بازند به گونه ای که این اسارت را یک نوع امتیاز به شمار می آورند از وقاحت  تمساح داران و شرکا گله ای ندارند بلکه کاملا آن را حق خودشان می دانند حتی در قبال این رفتار انتظار پاداش و اجر دارند.

هیچ چیز  غم انگیز تر از آن نیست که شاهد باشی این افراد با رضای خاطر به کام این افراد می روند. ظالم حق به جانب خود را قربانی جا می زند و قربانی واقعی بی خبر از حقیقت یا شاید با انکار حقیقت،  زنده بودن خود را منکر می شود بی آن که از جهان بیرون خبری داشته باشد.

واقعا عصبانی و خشمگین هستم طرح این داستان را در واقعیت دیدم که زندگی می کنند یعنی بلعیده شدند  اما تمساح داران و شرکا اجازه نمی‌دهند آزاد شوند چون امنیت تمساح در الویت است.  این افراد بی خبر از این سرنوشت وحشتناک  ارزش وجودی شان را با این معیار تعریف می کنند و  حتی می خواهند با این طرز فکر شناخته شوند یا شاید با  افتخار سایرین را به این طرز فکر دعوت می کنند.

باز هم یادآوری می کنم با نیت مولف کاری ندارم و فکر می کنم در جهان امروز  این هضم شدن  و بلعیده شدن توسط تمساح   می تواند  نمودی  از هر وضعی   باشد. این را  هم نوشتم تا از خودم بپرسم چگونه می توان آدمها را از پدیده نوظهور تمساح نجات داد؟ راستش  این  سوالی ایست که در  داستان تمساح  به جوابش دست نیافتم.
        
                مثلث  شکنجه دوزخ 
 
از زمانی که دلیل آمدن  به جهنم را بازگو کردند  تا پایان نمایش منتظر بودم که شاهد تحول آنها باشم و از همان ابتدا  امید داشتم بتوانند  از  جهنم همدیگر  رها شوند  اما به ماهیت شکنجه گر خویش  ادامه دادند، درست  به همان  شیوه ای  که در زمان حیات   آدم‌های  اطرافشان  را شکنجه کرده بودند.

شاید این رنج و عذابی که در زمان حیاتشان باعث شده بودند  به آنها هویت و معنا داده بود. به همین دلیل  تا زمانی که جلاد درون   خودشان  را  نپذیرند  و  انکارش  کنند  تا ابد  در  جهنم یکدیگر  اسیر خواهند ماند. یکی از شخصیت های نمایش این را  فهمیده است  شاید   در دقیقا  زمانی  باز می شود که او  به آن  پی برده  است اما  شجاعت پذیرفتنش را ندارد.

نمایش را  سر فرصت یک بار دیگر  باید بخوانم  تا بفهمم چه طور جلاد یکدیگر  می شوند  اما چیزی که برایم  بارز بود یک مثلث برزخی بود :
ضلع اول: گارسن کسی که وقتی زنده بود نمی توانست یا بلد نبود یا اصلا نمی خواست کسی را  دوست داشته باشد  حتی بعد از مرگش هم این شکنجه را ادامه داد یعنی با بی  اعتنایی کردن به بقیه 

ضلع دوم: استل  کسی که متقابلا می خواهد دوست بدارد و دوست داشته شود به نظر معمولی می آید  اما  انگار این دوست داشته شدن به او هویت و معنی می دهد به خاطر همین وقتی متوجه می شود  به خواسته اش نمی رسد هویت و معنای زندگی را  از بقیه سلب می کند  و به حریم  شکل گیری هویت سایرین  تجاوز می کند تا خلا درونش رو پر کند. 

ضلع سوم: اینس کسی که به نظرم در  این نمایش خیلی پیچیده است نمی توانم ابعاد مبهمش را  واکاوی کنم اما یک  مانع  بین استل و گارسن  است اینس می خواهد آنها  را کنترل کند هویتشان را معنی کند بیشتر از آن  دو به وضعیت جهنم آگاه هست حتی در  یک دیالوگ می گوید   برای ادامه زندگی اش  به عذاب دادن دیگران محتاج است  تا بتواند وجود خودش  را  تحمل کند  یعنی اینس خودش را  دوست ندارد و از خوش متنفر است  بنابراین  بخیلانه نمی گذارد که انسانها خودشان  یا همدیگر  را دوست داشته باشند.

آدمهای  این نمایشنامه بر اساس شباهت  شکنجه هایشان  بهم نزدیک می شدند و ارتباط برقرار می کردند مثلا استل و اینس هر دو سلطه گر بودند پس از این نظر بهم نزدیک می شدند  یا گارسن و اینس به دلیل عدم توانایی در دوست داشتن با هم ارتباط برقرار می کردند.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                در ابتدای یادداشت خاطر نشان شوم از این داستان نسخه های دیگری هم هست و یادداشت من  اصلا درباره آنها نیست.
پس از شنیدن این داستان موزیکال الان ذهنم پر از ایده و سوالات رنگارنگ است  تلفیق موسیقی و ادبیات کودک چه قدر می تواند برای ترویج کتابخوانی الهام بخش باشد و  چه گروه هایی در این حوزه  فعالیت می کنند  تا همکاری  موسیقی و ادبیات را هنگام کتابخوانی امکان پذیر کنند.

 داستان موزیکال  پیتر و گرگ  محصول کانون پرورشی فکری   اولین مواجه من با این  سبک از ترویج کتابخوانی ایست. در این  محصول  متن داستان و موسیقی از سرگئی پروکفیف است همچنین  متن   با صدای  گوشنواز فریدون دائمی  روایت می شود.  راوی در ابتدا هر کدام از شخصیت های داستان را معرفی می کند و پیش از شروع داستان  یادآوری می کند هر کدام از شخصیت های داستان  با صدای کدام ساز های موسیقی همراه می شوند. به نوعی با این ابتکار کودکان به شکل غیر مستقیم با انواع ساز و صدای آنها آشنا می شوند.

عجالتا هدف از این یادداشت پرسیدن یک سوال بود آیا مروجانی می شناسید که موسیقی و ادبیات کودک را تلفیق می کنند و آیا نمونه مشابه دیگری از داستان پیتر و گرگ  می شناسید  بیشتر  منظورم همنشینی هدفمند موسیقی در ادبیات کودک است .
.
        
                

 پیش از شروع کتاب می خواستم با داستان واقعی کودکی آشنا شوم که در پایان یک دیکتاتوری  تازه می فهمد هر آنچه که باور داشته دروغی بیش نبوده است و برای فهمیدن حقیقت باید روایت زندگی اش را از نو باز تعریف کند. 
 راستش این کتاب را خواندم چوک  برای نوشتن داستان جدید به منبع الهام جدیدی نیاز داشتم داستانم در مورد  پسری ایست  که زاده یک حاکمیت دیکتاتوری ایست در دوران کودکی و نوجوانی تحت تاثیر ارعاب و تبلیغات رسانه و مدرسه بزرگ می شود .خانواده اش با وجود دانستن ماهیت دیکتاتور و مخالفت با آن  سعی می کنند  برای زنده ماندن پسرشان  با شیوه هایی چون دروغ ،سکوت و انکار با مدرسه و رسانه شریک جرم شوند.در نتیجه  پسر  به دلیل عدم آگاهی از جانب افراد مطلع  طرد و تحقیر می شود حتی   مورد  خشونت قرار می گیرد  گاهی  از جانب حامیان دیکتاتور مورد سو استفاده قرار می گیرد و خود را به خطر می اندازد  تا این که  به مرور زمان می فهمد   چیزی در زندگی اش درست نیست انگار بخشی از زندگی اش ناقص است و انگار هر بار که حقیقت را فهمیده  کسی یا کسانی آن را تحریف کردند خلاصه برای پسر   چرایی این همه تناقضی که در اطرافش می بیند  سوال است به همین دلیل  از همان کودکی و نوجوانی دچار بحران هویت و عدم اعتماد می شود تا  روزی  که  بالاخره پدرش اعتراف می کند:تمام حرف هایی که زدیم دروغ بوده است حالا خودت برو حقیقت را پیدا کن.
پس از شنیدن این حقیقت بحران هویت  پسر  بیشتر از قبل می شود   احساس نا امنی می کند فکر می کند امین ترین انسان های زندگی اش به او خیانت  کردند  با این که  دلیل تناقض ها و نکات مبهم زندگی اش را  فهمیده است  از دست همه ی اطرافیان  فرقی نمی کند چه کسی باشد  عصبانی ایست و از همه دوری می کند تا حقیقت را خودش پیدا کند اگر پیدا کردن حقیقت مساوی با ...

راستش بعد از خواندن این کتاب راحت تر توانستم شخصیت داستانم را درک کنم نویسنده این کتاب از دورانی صحبت می کند که پدر و مادرش یواشکی رادیو گوش می دهند یواشکی وقایع سیاسی کشور را تحلیل می کنند  در برابر دروغ هایی که جامعه و مدرسه به کودکشان تزریق می کنند اکثرا بی تفاوت و خنثی رفتار می کنند یا این که اگر بخواهند بخشی از حقیقت را بگویند با پرخاش و خشونت رفتار می کنند به گونه ای که کودک دچار ترس و بی اعتمادی می شود بنابراین به عنوان یک کودک محکوم به نادیده  گرفته شدن است  او باید به تنهایی جواب سوال هایش را پیدا کند جهان او  پر از نا امنی و تناقض است همه فکر می کنند او به عنوان کودک متوجه دروغ هایشان  نیست اما کودک آگاه است او می داند بخشی از حقیقت را از او پنهان کردند او به نوع خود حقیقت را در می یابد اما نمی تواند بیانش کند  او خشمگین است  که چرا کسی او را به عنوان کودک  به رسمیت نمی شناسد. 
در پایان برایم سوال است فعالین کودک و متخصصان در این زمینه چه پیشنهادی می دهند یک والد در زمانه دیکتاتوری چه جوابی می تواند به سوال های کودکش بدهد؟ آیا فجایع خونبار دیکتاتور را بی پرده بگوید بدون آن که ملاحظه روح و روان کودک را داشته باشد   یا این که بر حقیقت سرپوش بگذارد و حقیقت را برای مراقبت از کودک پنهان کند به راستی  آیا این رفتار می تواند از کودک مراقبت کند؟ آیا این رفتار باعث بحران هویت و بی اعتمادی کودک نمی شود؟
کاش  به  کودک زمانه دیکتاتوری توجه می شد کاش دنبال راهکارهایی گشت  که کودک زمانه دیکتاتوری به رسمیت شناخته شود حقیقت به کودک گفته شود اما بر اساس تفاوت فردی و ویژگی های روانشناختی کودک بازگو شود.

 کودک زمانه دیکتاتوری بیاموزد چگونه از سلامت روح و جسمش مراقبت کند به گونه ای که  امنیت جسم و جانش را در الویت قرار بدهد در مبارزه های خشونت بار گاه  مسلحانه  هر دو طرف کودک سرباز  نباشد  خلاصه به جای این که به کودک بگویند بزرگ می شوی خودت می فهمی یا هنوز سنت برای درک این چیز ها قد نمی دهد به جای دروغ گفتن و دیکته کردن جواب های پیش پا افتاده با کودک همراه شد کودک در مسیر پیدا کردن جواب هایش بداند تنها نیست کسی او را می بیند  کسی همراه اوست کسی در کنار اوست تا با هم جواب را پیدا کنند. 
جان کلام این که بحران هویت کودک زمانه دیکتاتوری شوخی بردار نیست.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                به قول یکی از بچه ها موضوع کتاب مشابه یکی از کتاب های کودک است پس من بدون تردید سایر کتاب های مشابه را انتخاب می کنم.
 
 به نظر من نسبت به کتاب های مشابه به یک دلیل نمی تواند انتخاب من برای بلندخوانی باشد مگر این که در فعالیت پس از خواندن در مورد این که چرا یک فیل نمی تواند به عنوان حیوان خانگی نگه داشته شود؟ با بچه ها گفت و گو کنم حتی در این باره فیلمی پخش کنم که چگونه شکارچیان به حیات وحش حمله می کنند حیوانات را از محیط زندگی و خانواده خود جدا می کنند تا به عنوان حیوان خانگی  اسیر شوند.
 البته انتخاب همچنین منبعی باید با توجه به سن کودک باشد  اما نه شاید بهتر است  در راستای این اثر کتاب کودک دیگری خواند که به ابعاد غیر انسانی  قاچاق حیوانات و فروش آنها به عنوان حیوان خانگی اشاره شده باشد. حتی می توان به آن سوال اشاره نکرد در ابتدا  دو کتاب را در راستای هم خواند خود بچه ها به این موضوع توجه کنند.

 در لایه های پنهان کتاب یک سوال برای من مطرح می شود چرا اکثر حیوانات خانگی از حیات وحش هستند در عصر حاضر یکی از چالش هایی که محیط زیست با آن رو به روست  همین امر است که شکارچیان غیر قانونی به وحشیانه ترین شکل ممکن حیوانات را اسیر می کنند زیستگاه آنها  را آتش می زنند تا بتوانند انها را شکار کنند حتی تصورش هم سخت است حیوان کوچکی را از مادرش جدا می کنند تا او را  در یک قفس زندانی کنند .

شاید در ظاهر یک کتاب کودک محتوای خوبی داشته باشد  اما صرف نظر از آن باید دید که در لایه های پنهان کتاب ممکن است چه ایدولوژی وجود داشته باشد؟ بعضی از کتاب های کودک ممکن است مبلغ کلیشه های غلط جنسیتی باشند بعضی از کتاب های کودک ممکن است  نه تنها انسان، زندگی و محیط زیست  پاس بدارند بلکه آن را ناچیز جلوه دهند. بعضی از کتاب های کودک ممکن است  در خدمت  شست و شو کننده گان مغز باشند که...
به هر حال لایه های پنهان کتاب مهم است هنگام خوانش کتاب باید با طرح فعالیت هایی با کودک در مورد آن گفت و گو کرد تا از همین سن بیاموزد در مطالبی که می خواند تامل کند در عصری که عده ای با تبلیغات در پی کودک سرباز هستند  به راحتی پذیرای همه ی اطلاعات نباشد پیش از هر چیزی مهم است  کودک به عنوان انسان   دیدگاه انتقادی داشته باشد و من این را یک حق برای کودک می دانم .

پی نوشت:
یادمه یه روز حوالی حافظیه یه شتربان دیدم که همراه شترش راه می رفت به بینی شتر طنابی بسته بود با شدت تمام اون رو می کشید من می تونستم درد و رنج شتر رو از چشماش بخونم حوالی ظهر این شتر نیاز به استراحت داشت نمی دونستم دلم برای صاحبش بسوزه یا برای خود شتر 
یک آن به آینده سفر کردم انگاری دخترم همراهم بود اصرار می کرد که سوار شتر بشه اما من چشمای خسته ی شتر رو می دیدم شتری که نای راه رفتن نداشت از این که هی طناب رو بکشن به بینیش فشار بیاد خسته شده بود دختر بچه من اینو نمی دید دوست داشت سوار شتر بشه من از خودم پرسیدم چه طور می تونم بهش بگم دلم نمی خواد شتر رو اذیت کنیم بحث من با دختر خیالی بالا گرفت به جای خاصی هم نرسیدیم الان فکر می کنم باید براش یه داستان می گفتم اما اگه لج می کرد که باید سوار بشه اون وقت من باید چی کار می کردم جز این که من فهمیدم یکی از ارزش های زندگی که کودک من با ادبیات و بازی می تونه باهاش آشنا بشه همین عشق به حیوانات و محیط زیست هست 
        

باشگاه‌ها

مدرسه هنر آوینیون

154 عضو

نوشتن با تنفس آغاز می شود: پیکربخشی صدای معتبرتان

دورۀ فعال

لیست‌های کتاب

نمایش همه
گربه را دیدند سنگی نشسته‌بود ساکت و آرامماه از آن بالا چه دید؟

جهان از زوایه دید دیگری

9 کتاب

برای چرایی این لیست دوست دارم یک خاطره تعریف کنم یک روز سر کلاس یکی از همکارها اتفاق جالبی افتاد که برای من تازه کار درس زندگی بود. تصور کنید یکی از بچه ها سر کلاس از زوایه دید متفاوتی ساختمان را نقاشی کشیده بود متاسفانه به خاطر ارائه زاویه دید متفاوت از ساختمان و فراتر رفتن از چارچوب طرح درس آن جلسه مورد تمسخر دوستانش قرار گرفته بود. بعدها که همکارم این خاطره را تعریف می کرد از او شنیدم که برای دلداری دادن به این دانش آموز در مورد خلاقیت و زاویه دید متفاوت به روشی که برای بچه ها قابل فهم باشد سر کلاس حرف زده بود. راستش این خاطره برای من تازه کار به این دلیل آموزنده است که گاهی فراموش می کنیم حقیقت هر چیزی در جهان می تواند از زوایای دید متفاوتی به تصویر کشیده شود و متاسفانه اگر دانش آموزی بخواهد یک مبحث را از چند زاویه دید کشف کند در سیستم آموزشی که سر و تا پایش اصرار به همانند سازی دارد به طرد شده گی و کج فهمی محکوم می شود. در واقع این لیست برای یادآوری به خودم است که برای گذر از همانند سازی سیستماتیک این روزهایمان کاش همراه کودک در مسیری قدم گذاشت که دیگری و حقیقت را از زوایای متعدد کشف کند.

فعالیت‌ها