معرفی کتاب سعادت زناشویی اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی مترجم سروش حبیبی

سعادت زناشویی

سعادت زناشویی

3.8
70 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

126

خواهم خواند

94

شابک
9789643625832
تعداد صفحات
136
تاریخ انتشار
1399/5/6

توضیحات

        چنان که گفتی افکارش را دنبال‌کنان گفت: بله، ما همه، و خاصه شما زن‌ها، باید کشاکش زشت و بی‌معنای زندگی را تنها طی کنیم تا به اصل پاکیزه‌ی آن برسیم. کسی تجربه‌های دیگری را باور نمی‌کند و نمی‌پذیرد. خیلی مانده بود که تو از دریای دیوانگی‌ها و بازی‌های کودکانه‌ی زندگی، که من درگیری‌ات با آن‌ها را تحسین می‌کردم بیرون آیی. این است که آسوده‌ات گذاشتم تا همه چیز را خود بیازمایی و بحران شور شبابت بگذرد و احساس می‌کردم که حق ندارم در تنگنایت بفشارم، گرچه برای من موسم این جوانی مدت‌ها بود سپری شده بود.
از متن کتاب
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سعادت زناشویی

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به سعادت زناشویی

نمایش همه

یادداشت‌ها

          برعکس تعریفاتی که از این کتاب شده، حتی از یک کتاب معمولی هم سطح پایین‌تری داره.
داستان جذاب نیست، قابل پیش‌بینیه، محتوا خیلی عمیق نیست، مطالب خیلی آموزنده‌ای نداره.
تنها چیزهایی که می دونستم و تا حدی با خوندن این کتاب دوباره یادآوری شد برام، اینا بود:
*هیچ وقت نباید بذاری با حرف نزدنت، همه چیز خراب و خرابتر بشه.
*برای همسرت خودافشاگری داشته باش و جوری براش امن باش که اون هم برای تو، خودافشاگری داشته باشه.
*صحبت‌های موقع عصبانیت رو جدی نگیر.
*زنان نیاز به صحبت دارند برای تخلیه، مردها نباید مشکلاتی که خانوم بیان می‌کنه رو به عنوان نقص داشتن خودشون برداشت کنند.
*فاصله سنی توی ازدواج مهمه و خیلی مهمه که دونفر از یک رده سنی باشند.
*زن‌ها نیاز دارن همیشه مثل روز اول بهشون توجه بشه و مثل روز اول دوست داشته بشن.
و البته برعکس چیزی که کتاب نشون داده بود، *معتقدم عشق واقعی چند سال بعد از ازدواج به وجود میاد نه قبلش یا در اوایلش. اون اتفاقات جذاب قبل و اوایل ازدواج صرفا هیجانات و تغییرات هورمونی اند و گذرا. ممکن نیست زوجی با همون شدت احساسات تا انتها پیش برند.
و در نهایت زندگی، این نیست که همسرت رو به عنوان ِ والدِ بچه‌هات دوست داشته باشی، بلکه باید همسرت رو به عنوان همسرت و تنها همراهت در زندگی دوست داشته باشی، وگرنه باختی.
این اولین تجربه من از تولستوی بود و احتمالا آخریش، خیلی تاثیرگذار بود‌
        

20

          《سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست،
عاشق كم است، سخن عاشقانه فراوان..
عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می كند از جمله عظمت دوست داشتن را…
از شباهت به تكرار می رسیم، 
از تكرار به عادت، 
از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت.... 
_نادر ابراهیمی🤍》

شما در زندگی به دنبال چه نوع سعادتی هستید؟
یا بهتر است بپرسم، رسیدن به چه هدفی را سعادت در زندگی می‌دانید؟

نمی‌دانم ماریا برای جناب تولستوی نماد چه نوع فردی است، ولی برای من نماد فردی است که هدف خود را به اشتباه انتخاب کرده‌ یا در اواسط مسیر، هدف اصلی را فراموش کرده و دل به لذت‌های کوتاه‌مدت سپرده‌است و غرق در این دنیای تجملی شده است!

ماریا نوجوانی بیش نبود که والدین خود را از دست داد، مدتی بعد جای این فقدان و ناامیدی را با عشقی پرسوز پر کرد.
هدفش را خوشبختی در ازدواج و زندگی مشترک قرار داد..
ولی زندگی مشترک با تصوراتش تفاوت های زیادی داشت!

اولین مشکل 
تبدیل لذت های اولیه رابطه‌شان به روزمرگی و 
دومین مشکل
عادت کردن بر این خوشبختی بود..

ماریا دیگر خوشبختی را نمی‌دید، اصلا وجود خوشبختی را حس نمی‌کرد، حتی حس می‌شد که از آن خسته شده است.!
دیگر این نوع خوشبختی را لذت‌بخش نمی‌دانست و به دنبال دیگر لذت‌ها رفت!

《زندگی مشترک را نمی‌توان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چیزی ، قطعاً خراب خواهد شد
چیزی فرو خواهد ریخت
چیزی دگرگون خواهد شد
چیزی - به عظمت حرمت - که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است》

اشتباهات ماریا را خیلی خوب فهمیدم و درک کردم، برایم جالب است که درآخر هم به درستی متوجه اشتباهاتش نشد!
چقدر زیبا عذاب وجدان را توصیف کرده بود!
چیزی از آن نمی‌گویم، امیدوارم هیچوقت همچین حسی را تجربه نکنید..

ولی می‌شود گفت که "او" در مقابل ماریا اشتباهی نداشت؟
او که می‌دانست ماریا دختر ساده ای است که از روستا به این مجالس اعیانی آمده، او که با سادگی های ماریا آشنایی داشت، چرا هیچوقت لب به سخن باز نکرد؟
واقعا چرا انقد گفتن از ناراحتی‌ها و نارضایتی ها سخت است؟
در آخر اینکه در هیچ زندگی، یک نفر به تنهایی مقصر نیست..

آلبر کامو راست گفته است که؛
 همهٔ بدبختی انسان‌ها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی‌زنند.❤️‍🩹


*نکته دیگری که در کتاب به آن پرداخته شده، بحث تفاوت سن بالا در ازدواج است.
اختلاف سن موضوعی نیست که قابلیت تعمیم دادن داشته باشد (به روحیات و شخصیت هر فرد بستگی دارد) ولی ازدواج با تفاوت سنی یک دهه و بیشتر به صورت ناخودآگاه باعث می‌شود یک زوج، در دو دنیای متفاوت زندگی کنند و همدیگر را به درستی درک نکنند..
یکی به تازگی وارد دوره‌ی شور و هیجان جوانی شده و دیگری از آن خارج شده است!
خیلی سخت می‌شود که این دو بتوانند باهم ارتباط مؤثر برقرار کنند..
در این کتاب هم در بیان جزئیات احساسات و تفریحات این موضوع را بیان می‌کند.(یکی از بخش های موردعلاقم در کتاب همین بود:)🩵)


*لطفا به این کتاب فقط به چشم یک داستان نگاه نکنید، و آن را با دقت بخوانید! 
به جای کتاب‌های روانشناسی مختلف دررابطه با زندگی مشترک، این دست از کتاب‌ها را بخوانید!
        

69

          سعادت زناشویی را تمام کردم.
یک رمان کوتاه از تولستوی.
ماجرای زندگی یک دوشیزه‌ی روسی‌ست. از همه جالب تر اینکه زبان روایت کتاب اول شخص است. یعنی از زبان خود آن دختر. (در طول داستان خیلی با خودم فکر کردم که چطور یک مرد این‌طور به خوبی مثل یک زن نوشته است. فقط باید در برابر این همه عظمت در نوشتن سر فرود آورد.)
همه‌ی زندگی  در هدفی بامفهوم سعادت تعریف می‌شود. این دختر که ابتدای داستان هفده سال دارد برای سعادت‌ش در زندگی و پر شور کردن آن با عشق تلاش می‌کند.  در نظرش زندگی زناشویی  آن سعادت است. ولی زمان همه‌چیز را عوض می‌کند. 
داستان بسیار بسیار خوب و اندازه پرداخت شده است. از توصیفات گرفته تا گره‌افکنی ها.
یک شاهکار که می‌تواند پنجره‌ای به نام  سعادت در زندگی زناشویی را برای شما باز کند تا با دیدن آن درک بهتری از سعادت و عشق داشته باشید.
#کتاب‌هایی‌که‌از‌خوردنشان‌لذت‌برده‌ام
#سعادت_زناشویی
#لئو_تالستوی
#سروش_حبیبی
#انتشارات_چشمه

        

29

          کتابو که تموم کردم  یاد جمله دکتر شریعتی در کتاب کویر افتادم که میگه "دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال" (عشق مثل آتشی میمونه که پس از مدتی فروکش  میمونه، ولی دوست داشتن مثل خاکستر گرمی که تا مدتها حرارتشو داره)

از اول که کتابو شروع میکنی بیانگر شور شیرین عشق و مرحله شیدایی رابطه و تاثیرات آن بر زندگی دختری ۱۷ ساله به نام ماریا که قبل از آن، زندگی چندان با نشاطی نداشت. رابطه با مردی ۳۶ ساله به نام سرگی میخائیلویچ که در اصل از دوستان پدر ماریا  بود. اولایی که رابطشون شکل میگیره عشق اینجا مثل مخدر میمونه و مثل تمامی روابط دیگه به شور و سرمستی اولیه طی میشه... اما به مرور زندگی آنها دچار ملال و روزمرگی میشود و زن و شوهر از هم فاصله میگیرن (مثلا یجای داستان که میگه زن تا حدی نیاز به عشقشو رو فرافکنی میکرده رو احساسی که از توجه بقیه تو مراسمات میگرفته) 
و در پایان که اون زوج باهم صحبت میکنن و به اون نکته پی میبرن که عشق‌ و شیدایی اولیه‌شون تبدیل به دوست داشتن شده (یعنی شور و شوق فراوان رابطه این زوج جاشو به عشق به فرزنداشون و زندگی که تا حالا ساختن میده...)

[و اینجای داستان این پرسش برام ایجاد شد؛ چیزی که من بابتش نگرانی دارم، ملال و روزمرگی پس از ازدواج و حین زندگی متأهلی...]

در کل تولستوی نویسنده ای هست که بیشتر به مسائل اخلاقی تاکید داره و در پایان آثارش سعی میکنه نتیجه گیری اخلاقی کنه.
و اینجا هم فکر میکنم بیشتر همون مطلبی که اول متن گفتم رو میخواد بگه (جا نشین شدن عشق با دوست داشتن و ناپایداری اون)
        

15

من همیشه ب
          من همیشه برای فهم بهتر آثار تولستوی اونا رو برای خودم تو یه خط زمانی مرتب می‌کنم :) چون به نظرم میشه یه سیر مشخصی رو تو آثارش دنبال کرد.
ولی الان تو جایابی این داستان یه مقدار دچار مشکل شدم...

تولستوی اصولا هر چی به اواخر عمرش نزدیک می‌شیم معنوی‌تر میشه و بیشتر از مسائل این دنیایی دور. 
همچنین، تو کتاب‌های اخیرش کمتر‌ به اشراف پرداخته و بیشتر به دنیای آدمای عادی سر زده.

از جهت این مورد اخیر می‌تونم این اثر رو تو جای مشخصش قرار بدم ولی از جهت مورد اول نه 🤔

 🔅🔅🔅🔅🔅

داستان از زبون یه دختر اشراف‌زادهٔ نوجوون روایت میشه که همهٔ سال‌های عمرش رو تو ملک روستاییشون گذرونده و حالا بعد از مرگ مادرش خوشی‌های زندگی براش رنگ باختن...
ماریا در همین اثنا بعد از یه وقفهٔ چند ساله دوباره با دوست قدیم پدرش مواجه میشه که ۱۷ سال ازش بزرگ‌تره و بین این دو نفر یه رابطهٔ عاطفی شکل می‌گیره...

🔅🔅🔅🔅🔅

نیمهٔ اول داستان خیلی عاشقانه و لطیفه و من از توصیفات احساسی این بخش بسی لذت بردم.
ولی خب اصولا قرار نیست اوضاع اینقدر خوب و قشنگ باقی بمونه...
البته که همچنان از توصیفات زیبای تولستوی حظ کردم :)

تولستوی دوباره اینجا نقدش رو به مجالس اعیان روسیه و روابط آزاد مرد و زن تو این مجالس می‌کشه وسط.
البته تو این داستان اوضاع اصلا به وحشتناکی آنا کارنینا نیست!
دقیقا به همین دلیل من با پایان‌بندی داستان مشکل داشتم... حس می‌کردم «باید» می‌شد که همه چیز درست بشه ولی خب نظر تولستوی‌ از درست شدن با نظر من فرق داشت 😄

 🔅🔅🔅🔅🔅

حالا چرا میگم جای داستان برام واضح نیست؟

ببینید تو آنا کارنینا در کنار عشق «منفی» آنا، تولستوی به ما یه روی مثبتی هم از زندگی خانوادگی در قالب عشق لوین به همسرش نشون میده.
تو مرورم از آنا کارنینا گفتم که چقدر از این بخش‌ها لذت بردم... مخصوصا اینکه حس می‌کردم خیلی با تجربهٔ زیستهٔ خودم هم‌خوانی داره.

ولی این داستان با اینکه پیش از آنا کارنینا نوشته شده (۱۸۵۹ در برابر ۱۸۷۸)، بیشتر به نظرم به سمت دیدگاه‌های سونات کرویتسر (۱۸۸۹) از عشق و زندگی خانوادگی متمایله تا به سمت اون چیزی که تو آنا کارنینا شاهدش هستیم 🤔

البته که سونات کرویتسر به مرااااااتب نابودتر از این کتابه 😅 اونجا قشنگ تولستوی هر چی عشق دنیایی و رابطهٔ زن و شوهری هست رو می‌شوره می‌ذاره کنار 🙄😄 البته من خیلی از مقدماتش تو اون کتاب رو قبول دارم ولی با نتیجه‌ای که تهش می‌گیره موافق نیستم... کلا هم سونات کتابیه که بسیار بیشتر از این «سعادت زناشویی» ذهن و قلب آدم رو می‌گزه... 

ولی خب کلا نیاز دارم به خودم یادآوری کنم که ما فقط یک نوع عشق و روابط خانوادگی نداریم :) و با این یادآوری مدل جمع‌بندی تولستوی‌ تو این کتاب رو بهتر می‌تونم درک کنم.
منتها، همچنان اون نوعی که می‌پسندم و دوست دارم همون مدل لوین و همسرشه ☺️

 🔅🔅🔅🔅🔅

من نسخهٔ صوتی کتاب رو با صدای خانوم مریم محبوب گوش دادم و از اجراشون راضی بودم. برای اینکه بتونم کتاب رو تموم کنم و بدونم تهش چی میشه دیگه هر کاری از کارای خونه که به نظرم می‌رسید رو انجام دادم 😂 ولی باز تهش مجبور شدم صفحات آخر رو متنی بخونم 😄 (یه داستان جذاب کلا یکی از راه‌های مجرب برای بالا بردن انگیزهٔ انجام کارای خونه‌ست 😄).
        

49

ت

ت

1403/1/2

        اگه سرگی میخائیلیچ دنیایی جدا از دنیای ماشا برای خودش به «بهونه‌»ی سن زیادش نساخته بود، هرگز این عشق نمی‌مرد. اختلاف سنی واقعاً مسئله‌ای بین ماشا و میخائیلیچ نبود تا وقتی‌که میخائیلیچ بهش دامن زد.
و این‌طور شد که دوتا آدمی که یه مرز اختلاف سنی بین خودشون چیدن و دنیای خاص خودشون رو به‌وجود آوردن، اجازه‌ی ورود دیگری رو به جهانشون نمی‌دن. این‌طوری شکاف بینشون ایجاد می‌شه و این شکاف نمی‌ذاره که برای همدیگه زندگی کنن و به قول سرگی میخائیلیچ به سعادت برسن.
به‌هرحال فکر می‌کنم در نهایت تولستوی می‌خواست به این جمله برسه که «هرچیزی رو مسئله بدونی، برات مسئله می‌شه» درحالی‌که کوچکترین اشاره‌ای بهش نکرده بود و این است هنر یه نویسنده!
داستان حوادث جالبی نداشت ولی مفاهیم جالب و تازه‌ای رو به زبان داستان منتقل می‌کرد. 
دوم فروردین‌ماه ۱۴۰۳ در ۱۱:۵۷


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2