محمدرضا زاهدی

محمدرضا زاهدی

@mrzbook

52 دنبال شده

53 دنبال کننده

            تجربه‌ و آگاهی را دوست دارم
برای همین کتاب میخوانم
          
mohammadrezazahedi42
Overweary1400
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        سه‌شنبه‌ای سرد و بی‌روح. حال گرفته‌ای داشتم. شب قبل کتاب را تمام کرده بودم و ذهنم آغشته به افکار بود. اصلا چه شد این کتاب سید مهدی را خواندم؟ آها یادم آمد. این روزها بحث سوریه و ظهور و... داغ است و همین مرا شکار قلم سید مهدی کرد. سید مهدی کم‌کم دارد برایم رفیق بزرگتر می‌شود. از « کرشمه خسروانی » رفاقتمان آغاز شد و با « دموکراسی یا دموقراضه » و... ادامه‌دار شد و حالا «کمی دیرتر».
صبح باید سر کلاس هشتمی‌هایم می‌رفتم. با من درس قرآن دارند ولی چون ایام امتحانات است و درس را به صفحات مطلوب رسانده‌ایم دلم خواست حرف بزنیم. چقدر حرف‌زدن را دوست دارم. کی بشر می‌فهمد گفت‌وگو می‌تواند خالق معنا برای دوام حیات باشد؟ و چقدر این روزها باید حرف زد. افسوس که گم کرده‌ایم یکدیگر را.
بگذریم. از دانش‌آموزانم دو سوال را پرسیدم. اول اینکه «آیا دوست دارید امام زمان بیاید؟» و دوم «چرا دوست دارید امام زمان بیاید؟» پاسخ‌ها برایم عجیب نبود. همه بچه‌ها همان حرف‌های معمول جامعه را می‌زدند. عده‌ای اصلا برایشان مهم نبود امام زمان باشد یا نباشد و آنها که به امام اهمیت می‌دادند منفعت خویش را جویا بودند. یکی می‌گفت آقا بیاید تا ظلم از دنیا برود. دیگری می‌گفت آقا بیاید تا اقتصاد درست شود. آن یکی می‌خواست آقا در ایران قیام کند تا دهن مردم آن‌سوی دنیا را سرویس کنیم و از این جور حرف‌ها. لابه‌لای سخنان مختلف ابهام خودم را بیان کردم که اگر آقا آمدند و صلح برقرار نشد چه؟ اگر جنگ‌ها ادامه پیدا کرد چه؟ اگر تورم صفر نشد چه؟ مگر در زمان علی بن ابیطالب عدالت تمام و کمال برقرار شد؟ آیا در آن زمان عاشقان علی به او پشت کردند؟ آیا نباید امام را صرفا بخاطر اینکه انسانی الهی است و دیدارش زیباترین اتفاق دنیاست دوست داشت؟ و ده‌ها سوال دیگر که باعث شد کل کلاس ساکت شویم و اندک تأملی داشته باشیم. و چقدر سکوت خوب است اگر زاینده فهم و هنر و ادراک باشد.
سید مهدی در «کمی دیرتر» قصد دارد اندکی عقیده عامه را درباره امامشان رشد دهد. غالب ما مدعیان اینطور خیال می‌کنیم که معصوم برای ماست و باید آنچه می‌خواهیم انجام دهد. به گفته نویسنده «ما طالب امام نیستیم ما طالب حل مشکلاتمان بوسیله امام هستیم» و این یعنی خطر. انتظار اشتباه توقع بیهوده می‌سازد. اگر به درستی منتظر اماممان نباشیم، رفته‌رفته رد‌پای معصوم از قلبمان پاک می‌شود. می‌ترسم از آن روز که امامم نگاهش را از من دریغ کند...

اللّٰهم عجل لولیک الفرج
      

5

        دو سه روزی بیشتر نمی‌شود که این کتاب را به پیشنهاد امید، رفیق خوش‌قلم و کتابخوانم، از شهر کتاب تبریز خریده‌ام. در مسیر بازگشت به هتل گسترش شروع به خواندنش کردم. کامران محمدی روانشناسی‌خوانده خوش‌فکری‌ست که می‌کوشد در دل داستانی از جنس خیانت، تفاوت‌های زن و مرد، مشکلات زناشویی و ... را نیز جای دهد. اما خط اصلی داستان یک کلمه است؛ «خیانت».
شاید غالب آدم‌ها تا وقتی خیانتی نبینند، کثافت موجود در ذات این کلمه را باور نکنند. همه ما میدانیم خیانت بد است حتی کسی که خود خائن است نیز  به دونی این صفت واقف است اما خیانت‌دیده عمق پستی و پلیدی این امر را درک می‌کند. آنجاست که با تمام ذرات وجودش، می‌خواهد زمان به عقب برگردد تا این صحنه را از نو برنامه‌ریزی کند و نگذارد کار به آنجا برسد.
در مرام لوطیان، پهلوانان، مافیاها و حتی خلافکاران، «خیانت» بدترین ظلم به یک شخص تلقی می‌شود و اگر اقدام به گرفتن جان شخص کنی، چه بسا تحملش آسان‌تر از تاب در برابر خیانت است.
خیلی برایم جالب بود که مشاهده کردم این موضوع آنقدر خطرناک است که حتی انسان‌های خوب و مومن و شایسته روزگار را نیز به ورطه خطا و اشتباه می‌کشاند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
این آیه قرآن کریم در سوره انفال آمده است و جالب است که به مومنین هشدار می‌دهد که خیانت نکنید یعنی حتی آدم‌هایی که باور به اصولی درست دارند هم می‌توانند در صراط خیانت قرار بگیرند.
وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ ۚ وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
جای دیگری در سوره آل عمران اشاره می‌کند که یکی از صفات انبیاء خائن‌نبودن است. پس معلوم می‌شود که از واژه‌ای معمولی سخن نمی‌گوییم. این واژه می‌تواند شالوده و ساختار فکری حیات یک انسان را تغییر دهد و انسانی دگرگون بسازد.
خیانت همواره یکی از ارکان مهم روایت‌ها، داستان‌ها، فیلم و سریال‌ها و... بوده است. چرا؟ واقعا چرا این‌قدر انسان‌ها به دام این واژه می‌افتند؟ چگونه می‌شود که زنی یا مردی همسر و خانواده خود را کنار بگذارد و شرافت و تعهدش را لکه‌دار کند برای هیچ و پوچی؟! و چگونه می‌شود که برادری حق برادر دیگرش را فراموش کند و خودخواهانه رنجی را نصیب او سازد؟! و چگونه و چگونه و چگونه های دیگر.
آه از خیانت! این واژه شوم.
      

3

        الان که دارم درباره کتاب می‌نویسم، برق رفته‌ است و حدود 45 دقیقه می‌شود که غرق خواندن صفحات پایانی کتاب منصور ضابطیان بوده‌ام. شاید سفرنامه برای خیلی از آدم‌ها که ایده‌آل‌گرا هستند یا دوست دارند وقتشان را صرف خواندن کتب علمی، سیاسی، مذهبی و... کنند، جالب نباشد اما ضابطیان آنقدر صمیمی می‌نویسد که احساس می‌کنی با یک رفیق دو سه ساعتی وقت‌گذراندن هم ایده بدی نمی‌تواند باشد و با او همراه می‌شوی.
من از ضابطیان دو کتاب خوانده‌ام (سباستین - استامبولی) که هر دو برایم بخاطر مقصد مسافر جذاب بودند. سباستین درباره کوبا بود و استامبولی درباره ترکیه و بیشتر شهر استانبول. در مورد کوبا هیچ نمی‌دانستم و فقط تشنه بودم تا کسی برایم کمی از آن تعریف کند اما درباره ترکیه قضیه فرق می‌کرد. مدتهاست که به شکل عجیبی نمی‌توانم در برابر دیدن فیلم و سریال‌های ترکی مقاومت کنم هر چند که دوستان سریال‌بینم تا این موضوع را می‌فهمند شکوه می‌کنند که مگر آدم سریال‌های مثلا نت فلیکس رو ول می‌کنه بره بشینه سریال ترکی ببینه؟! این جمله‌ها را قبلا درباره علاقه‌ام به سینمای هند و بالییود هم با تمسخر بیشتر شنیده‌ام. خب این هم خاصیت بد هنر است که عده‌ای از هنردوستان را از انعطاف می‌اندازد و حاضر نیستند چیزی غیر از هنر را ببینند. بنظر شما قاب دوربین در یک فیلم اهمیت بیشتری دارد یا آنچه از جنس محتوا و فرهنگ یک ملت به شما ارائه می‌کند؟ خودم هم نمی‌دانم شاید جفتش اگر کنار هم بود بهتر می‌شد.
بگذریم برای من مهم بود که ضابطیان استانبول سریال‌های مورد علاقه‌ام را تعریف می‌کند یا تحریف. اما بی انصافی است اگر نگویم که نه تنها با سریال‌هایم تطابق داشت بلکه فراتر هم رفته بود و چیزهایی را از ترکیه نشانم داد که در سریال‌ها نمی‌توان یافت.
من همیشه فرهنگ مافیایی ترکیه را دوست داشتم و سریال‌هایش را دنبال کردم شاید هم از بیرون جذاب باشد و اگر در استانبول با آنها روبه‌رو شوی فرار را بر قرار ترجیح دهی.
اول‌بار سریال معروف Çukur یا همان گودال را دیدم و بعد از آن چند ماهی به دنبال سریالی بودم که به همان اندازه مرا مجذوب خویش کند تا آنکه به طور اتفاقی به این سریال برخوردم Eşkıya Dünyaya Hükümdar Olmaz یا همان راهزنان بر دنیا حکومت نمی‌کنند. جالب است بدانید که قسمت این سریال‌ها به زبان اصلی و نه دوبله چیزی قریب به ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه هستند و تقریبا دیدن ۳ قسمت برابری می‌کند با دیدن یک فصل از سریال مثلا breaking bad. اما آیا این باعث می‌شود تا تسلیم شوم؟ خیر. آیا سبب می‌شود تا بین راه از سریال خسته شوم؟ خیر. آیا موضوع سریال کلیشه‌ای است و می‌توانم ادامه را حدس بزنم؟ بله. و باز هم می‌بینم و غرق می‌شوم.😁
خیلی حرف زدم مرا عفو کنید بخاطر هیجانی که نسبت به ترکیه و فرهنگ و زبانش دارم و از ضابطیان هم ممنونم بخاطر سفری که به ترکیه داشتیم و حال مرا خوب کرد.
      

42

        عده قلیلی از شعرا هستند که غزلیاتشان از منظر شاخص‌های ادبی، محتوای عرفانی و غنایی، وزن و تنغیم و آهنگ در اوج است. برای مثال خود حضرت لسان الغیب هم گاهی از خودش عقب می‌افتد و حافظ همیشگی نیست. این خاصیت شعر است. شاعر اگر بخواهد اصل را رعایت کند، بایستی آنچه در درون دارد را به زبان آورد نه اینکه صرفا کلمات را کنار هم بچیند و ریتمی اختیار کند. این است که استاد مرحوم، هوشنگ ابتهاج می‌فرمود که در بهترین حالاتم شاید سی درصد آنچه در دل داشته‌ام را توانستم با کلمات بیافرینم. پس شاعر باید موسیقی بداند، فرم بفهمد، محتوا بشناسد و از همه مهم‌تر بتواند خلق کند. شاید بتوان گفت همه این‌ها متکی به تجربه وجودی یک انسان از طبیعت باشد. شاعر باید طعم زندگی را بچشد تا خالق اثری شود. هر چقدر جوشش درونی او بیشتر باشد اثر او خلاقانه‌ تر و منعطف‌تر می‌شود.
فاضل نظری شاعری‌ست که در زمانه ما جوشش خوبی دارد. حالاتش در ابیات کمی اوج می‌گیرد و در بسیاری از ابیات، حداقل محتوا و فرم ادبی و بیانی را با خود دارد. به گمان، ریتم و آهنگ غزلیاتش، نقطه ضعف اوست و شاید به همین دلیل است که خودش هم اشعار را خوش‌آهنگ نمی‌خواند.
خاطرم هست که یوسفعلی میرشکاک می‌گفت: ما خود را گول زدیم یعنی بیدل دهلوی ما را به اشتباه انداخت و فکر کردیم که می‌توانیم چون قُدما غزل بسراییم و حافظ و سعدی نوینی در عصر جدید خلق نماییم. نمی‌دانم چقدر آینده این سخن را تصدیق می‌کند اما فی‌الحال آنچه از شاعران اخیر می‌بینیم خلاف این را بیان می‌کند.
      

7

        گاهی اوقات حس می‌کنم این کتاب‌ها هستند که ما را بسته به شرایط و درگیری‌های فکری و سوالات ذهنی‌مان انتخاب می‌کنند نه ما. بنظر شما عجیب نیست که سر کلاس می‌روی درحالیکه کتاب ابن مشغله نادر را زیر بغل خود زده‌ای و در ابتدای سخن، دانش‌آموزی سوالی را در باب انتخاب شغل از تو می‌پرسد و تو خرسندی از این که می‌توانی پاسخ‌های خوب و قابلی را تقدیم سوالش کنی؟ این پیش‌‌آمدها را اول بار نیست که تجربه می‌کنم و باز می‌گویم که کتاب‌ها ما را انتخاب و به پای منبر خویش دعوت می‌کنند.
قبلا هم گفته‌ام که قلم نادر معجزه است و کلمه‌ دیگری را شایسته توصیف قلم او نمی‌دانم. ضعیف‌ترین اثر نادر هم در برابر آثار بسیاری از نویسندگان در صدر قرار می‌گیرد چرا که نادر از دل می‌نویسد از یقین می‌نویسد از چیزی که همه وجودش آن را پذیرفته و تجربه کرده می‌نویسد برای همین شیرین است و بازی با کلماتش شما را دلزده و ناخوش نمی‌سازد. نادر بخوانید چرا که نادر، در روزگار ما نادر است.
      

0

        مدتهاست که میخواهم وقت بیشتری روی قرآن بگذارم. سالهاست که قرآن را از بَرَم، میخوانم، نگاه میکنم اما دریغ از ذره‌ای تفکر و تدبر. آغاز دهه سوم زندگی برای من عایدی مهمی داشت و آن هم تغییر نگاه و شکل تفکر کردن بر روی آیات قرآن و دیگر کلمات دینی بود. در این دو سه سالی که دهه سوم زندگی از عمرم کاسته، تلاشم بر این واقف شده که مسیر فهم قرآن را به درستی طی کنم. عده زیادی راه را برعکس می‌روند. فهمی از مسائل دینی دارند و برای آن فهم به دنبال دلیل و مدرک و استنتاجی از قرآن هستند. اینکه تفسیر به رأی است. باید کوشید تا کلمات قرآن را با ذهنی به دور از تعصبات و عقاید شخصی، تدبر کرد و فهم حاصل از آن را نیز ارجاع به کسی نداد چرا که تدبر در گام اول موظف است فردیت انسان را رشد دهد.
سوره منافقون ۱۱ آیه دارد که بایستی علاوه بر تأمل در تک تک آیات به دنبال فهم شبکه معنایی سوره نیز بود. چرا که بنظر می‌آید جزء معنادار قرآن سوره است. برای مثال آیات انتهایی سوره در باب انفاق صحبت میکند و دیگر آیات تصویری واضح از منافق می‌سازد. به راستی چه ارتباطی میان کلمه « انفاق » و « نفاق » وجود دارد که به شکل حیرت‌آوری از یک ریشه نیز هستند؟
باید قرآن را  بارها و بارها خواند و مرتبا در آن تعمق کرد چرا که قرآن آمده است تا  فردیت ما را بسازد، روحمان را جلا دهد و انسانی متعالی از یکایک ما بیافریند. چنانچه فردیت ما ارتقا یابد، جامعه نیز دگرگون خواهد شد.
اما برسیم به این کتاب. صاحب اثر مرد خردمندی است که همواره افسوس می‌خورم از اینکه سیاست این حکیم فرزانه را به خود تخصیص داد و جهان عرفان و فلسفه و اخلاق و تفسیر و تدبر را بی‌بهره از فرمایشاتش گذاشت.
این کتاب آن چیزی که میخواستم نبود لکن بدین معنا نیست که سخنان بی‌حاصل و خالی از لطف بودند. نیتم از خواندن سوره منافقون حل شدن نفاق در وجود خودم و آگاهی از ابعاد فردی آن بود که این کتاب تا حدودی رهنما بود اما بیشتر نفاق مصطلح و مکشوف در جامعه را مورد خطاب و بررسی قرار داده بود. لذا به جهت فهم کلیات و ارتباط اولیه با سوره منافقون  توصیه به خواندنش می‌کنم. باشد که تدبیرگر امور راه بَرَد ما را آنگونه که خود صلاح بیند.
      

2

        سال گذشته بود که موبایلم زنگ خورد و برای یک سفر قرآنی 5 روزه به زابل، دعوت شدم. خاطرم نیست چه روزی بود که از مهرآباد تهران به فرودگاه زابل پرواز کردم اما این را به یاد دارم که هفته‌ای یک پرواز بیشتر نبود. فرودگاه زابل بسیار خسته و در حال تعمیر بود. فرودگاهی با سالن داخلی به کوچکی یک آپارتمان ویلایی در شمال تهران و محوطه‌ای در حال ساخت. یک باند فرود هواپیما که آسفالتش آدم را یاد جاده قدیم قم - کاشان می‌انداخت. از هواپیما که پیاده شدم، چیزی نمانده بودم کت در دستم را باد ببرد. گرد و خاک عجیبی چشم را نوازش می‌کرد. به سرعت به سالن داخلی فرار کردم و با استقبال میزبان رو به رو شدم. او می‌گفت نگران نباشید بادهای 120 روزه است. بد موقع به زابل آمده‌اید یکم هوا بدقلقی می‌کند. تازه فهمیدم چرا هواپیما با تاخیر بلند شد و خلبان به سختی آن را نشاند.
سفر 5 روزه‌ای که داشتم نگاهم را به زندگی و شرایط اطرافم خیلی تغییر داد. مردمی خون‌گرم، قانع و پهلوان که با امکاناتی ناچیز در موقعیتی از وطنشان زندگی می‌کنند که جز سختی، رنج، مصیبت، جنگ، قتل، بلای طبیعی، بیکاری، بیماری، بی‌آبی و نا‌امنی، چیزی به آنها اعطا نمی‌کند اما ایستاده‌اند چرا که سرزمین‌شان است و خاک را نباید رها کرد.
خواندن این کتاب، یادآور خاطرات و مشاهداتم بود. کتاب قلم روان و داستان گیرایی داشت اما برای نشان‌دادن فرهنگ و آداب و رسوم و معضلات و مشکلات سیستان و بلوچستان چونان قطره‌ای در برابر دریا بود.
باشد که نویسنده‌ای فنّان بنویسد آنچه شایسته تحریر و تقریر است.
      

2

        سلام
یکی از موضوعات مهمی که در انتخاب شرکاء زندگی‌مان (رفیق - همسر و...)  باید مد نظر قرار دهیم نگاه آنها به مسائل مالی و خاصه « پول » است.
متأسفانه یا خوشبختانه ، « پول » در جهان امروز می‌تواند شاخص مهمی برای مقایسه افراد با یکدیگر باشد.
این کتاب در صفحه ۵۳ چند ویژگی مالی مثبت شریک زندگی را توضیح می‌دهد که حقیر به طور خلاصه در اختیار شما می‌گذارم:
۱) تشویق به واقع‌بینی در امور مالی زندگی (ما گاهی آن‌قدر درگیر تشویق دیگران به انجام‌دادن کاری غیر‌ممکن می‌شویم که پاک فراموش می‌کنیم شاید این‌گونه انتظارات بی‌جا باعث بدبختی آنها شود.)
۲) استفاده نکردن از پول برای تحقیر دیگران
۳) انتقال ندادن ناامیدی و خشم حاکی از بدست نیاوردن ثروت
۴) ایجاد الگوهای خوب رفتاری مثل مصرف‌گرا نبودن به معنای منفی آن
۵) داشتن دید باز در تجربیات اقتصادی و صداقت در بیان آنان (مثلا اگر شخص شکست اقتصادی داشته بیاد صادقانه همه رو بگه و از خودش تعریف نکنه و اشتباهاتش رو بپذیره)
۶) شنیدن سخنان طرف مقابل و تحمیل‌نکردن نظرات خود
      

15

باشگاه‌ها

نمایش همه

🌱 تولدی دوباره 🌱

257 عضو

نامه های بلوغ

دورۀ فعال

قند پارسی

323 عضو

شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی بر اساس نسخه مسکو و مقابله با نسخه ژول مول

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

شور شیرین: گفت وگو با علی دوایی مدیر دبستان و متوسطه ی اول نیکان

0

شور شیرین: گفت وگو با علی دوایی مدیر دبستان و متوسطه ی اول نیکان

1

شور شیرین: گفت وگو با علی دوایی مدیر دبستان و متوسطه ی اول نیکان

0

کمی دیرتر
          سه‌شنبه‌ای سرد و بی‌روح. حال گرفته‌ای داشتم. شب قبل کتاب را تمام کرده بودم و ذهنم آغشته به افکار بود. اصلا چه شد این کتاب سید مهدی را خواندم؟ آها یادم آمد. این روزها بحث سوریه و ظهور و... داغ است و همین مرا شکار قلم سید مهدی کرد. سید مهدی کم‌کم دارد برایم رفیق بزرگتر می‌شود. از « کرشمه خسروانی » رفاقتمان آغاز شد و با « دموکراسی یا دموقراضه » و... ادامه‌دار شد و حالا «کمی دیرتر».
صبح باید سر کلاس هشتمی‌هایم می‌رفتم. با من درس قرآن دارند ولی چون ایام امتحانات است و درس را به صفحات مطلوب رسانده‌ایم دلم خواست حرف بزنیم. چقدر حرف‌زدن را دوست دارم. کی بشر می‌فهمد گفت‌وگو می‌تواند خالق معنا برای دوام حیات باشد؟ و چقدر این روزها باید حرف زد. افسوس که گم کرده‌ایم یکدیگر را.
بگذریم. از دانش‌آموزانم دو سوال را پرسیدم. اول اینکه «آیا دوست دارید امام زمان بیاید؟» و دوم «چرا دوست دارید امام زمان بیاید؟» پاسخ‌ها برایم عجیب نبود. همه بچه‌ها همان حرف‌های معمول جامعه را می‌زدند. عده‌ای اصلا برایشان مهم نبود امام زمان باشد یا نباشد و آنها که به امام اهمیت می‌دادند منفعت خویش را جویا بودند. یکی می‌گفت آقا بیاید تا ظلم از دنیا برود. دیگری می‌گفت آقا بیاید تا اقتصاد درست شود. آن یکی می‌خواست آقا در ایران قیام کند تا دهن مردم آن‌سوی دنیا را سرویس کنیم و از این جور حرف‌ها. لابه‌لای سخنان مختلف ابهام خودم را بیان کردم که اگر آقا آمدند و صلح برقرار نشد چه؟ اگر جنگ‌ها ادامه پیدا کرد چه؟ اگر تورم صفر نشد چه؟ مگر در زمان علی بن ابیطالب عدالت تمام و کمال برقرار شد؟ آیا در آن زمان عاشقان علی به او پشت کردند؟ آیا نباید امام را صرفا بخاطر اینکه انسانی الهی است و دیدارش زیباترین اتفاق دنیاست دوست داشت؟ و ده‌ها سوال دیگر که باعث شد کل کلاس ساکت شویم و اندک تأملی داشته باشیم. و چقدر سکوت خوب است اگر زاینده فهم و هنر و ادراک باشد.
سید مهدی در «کمی دیرتر» قصد دارد اندکی عقیده عامه را درباره امامشان رشد دهد. غالب ما مدعیان اینطور خیال می‌کنیم که معصوم برای ماست و باید آنچه می‌خواهیم انجام دهد. به گفته نویسنده «ما طالب امام نیستیم ما طالب حل مشکلاتمان بوسیله امام هستیم» و این یعنی خطر. انتظار اشتباه توقع بیهوده می‌سازد. اگر به درستی منتظر اماممان نباشیم، رفته‌رفته رد‌پای معصوم از قلبمان پاک می‌شود. می‌ترسم از آن روز که امامم نگاهش را از من دریغ کند...

اللّٰهم عجل لولیک الفرج
        

5

طوبای محبت 1

2

طوبای محبت 1

0

طوبای محبت 1

0