بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

فائزه مجردیان

@r_mojaradian

14 دنبال شده

15 دنبال کننده

                      -شاید کمی شعر
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

باشگاه رواق

205 عضو

تصویر دوریان گری

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            سارتر به عنوان یه اگزیستانسیالیست همواره با هر نوع جبرگرایی درگیره. یکی از جبرگراترین اندیشه‌ها اندیشه اسطوره‌ایه که هم تو این نمایشنامه و هم تو نمایشنامه مگس‌ها دیدم که چقدر سر ناسازگاری باهاش داره.
برای فهم این نمایشنامه نیازه کلیتی از پیش و پس قضیه تراوا رو بدونیم:
زئوس دستور به ازدواج تثوس ( مادر آشیل ) که خودش جزو المپیانه با پله پادشاه سرزمین ایجاینا که انسانه، میده. مراسمی برگزار میشه که تو این عروسی همه خدایان دعوت بودند غیر از اریس که خدای حسد و کینه‌ست. اریس کینه به دل میگیره و از بیرون دیواره‌های قصری که توش عروسی در حال برگزاری بوده، سیبی طلایی به دوران کاخ پرت می‌کنه که روش نوشته شده بوده «برای زیباترین زن دنیا». طبعا بین خانومای مجلس کشمکشی پیش میاد و بین آتنا، هرا و آفرودیته دعوایی در میگیره. شکایت پیش زئوس میبرن که داوری کنه و زئوس چون میدونسته هر کدوم رو که انتخاب کنه یه شری به پا میشه، میگه زیباترین پسر دنیا ( پاریس ) بهترین داور برای این قضیه‌ست.
از این ور داستان همون‌جوری که تو نمایشنامه اومده، هکوب قبل از به دنیا اومدن پاریس خواب بدی میبینه و پریام برای اینکه پاریس موجب خرابی تروا نشه اون رو می‌فرسته تو کوه گله‌ها رو بچرونه ولی طی یه فرایندی بعد از سال‌ها پاریس دوباره به کاخ بر میگرده.
حالا اون سه تا الهه میان پیش پاریس که بینشون داوری کنه. هرا به پاریس قول حکومت یونان رو میده. آتنا حکومت تروا و آفرودیته قول عشق زیباترین زن یونان که پاریس در مقابل این سومی نمیتونه مقاومت کنه و سیب به آفرودیته میرسه.
دوباره کات. پاریس هلن رو میدزده که البته دزدیدن تعبیر درستی نیست چرا که هلن عاشقش میشه و با اراده خودش با اون می‌ره برای همین تو داستان میگه به منلائوس میگه آفرودیته پشت سر پاریس مخفی شده بود.‌ سیر این داستان نشون دهنده تقدیره، تقدیری که هم پاریس محکومش بوده و هم هلن. اما سارتر قرائت دیگه‌ای داره.
.
نقطه اصلی نمایشنامه مکالمه‌ای بود که بین منلائوس، هلن و هکوب شکل گرفت. هلن داشت تمام تلاشش رو میکرد که اثبات کنه تقصیر آفرودیته بوده که این جنگ شکل گرفته و هزار جان پاک قربانی شدند. از این طرف هکوب استدلال می‌کنه که هلن الکی قضیه رو گردن خدایان میندازه. همه این اتفاقات با اراده خود هلن بوده و اون مقصره همه چیزه و منلائوس باید اونو بکشه. اما میبینم که منلائوس ظاهراً متقاعد میشه که هلن بی تقصیره و تو داستان اصلی هم که تو اودیسه روایت میشه میبینیم هلن بدون هیچ مزاحمتی به سرزمین خودش بر میگرده و به خوبی و خوشی به زندگی ادامه میده.*
تضاد اصلی همینه. هکوبِ اراده‌گرا با تمایزی که بین آسیا ( به مثابه انسان‌های آزاد از جبر خدایان ) و اروپاییان ( مجبور به عمل به امر خدایان ) میذاره، در نهایت با اینکه‌ اسیره ولی در آزادی رستگار میشه ( پوسایدون بهش این قول رو میده که امواج دریا تو را خواهند بلعید و به بردگی نمی‌رسی ) ولی هلن هر چند بر تخت میشینه اما هزار نفرین پشت سرش هست و ظاهراً وقتی پاش به یونان برسه قراره کشته بشه. 
سارتر با این خوانش دوباره از ادبیات اسطوره‌ای یونان میخواد بگه که در دوگانه هکوب ( اراده ) و هلن ( جبر ) خوشا آزادی!



* دریفوس شرح بی‌نظیری از اینکه چرا کسی تو یونان هلن رو مقصر نمیدونه تو کتاب «زئوس غریبه نواز» ارائه می‌کنه.