بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ویرانه های من ؛ جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها

ویرانه های من ؛  جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها

ویرانه های من ؛ جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها

3.6
18 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

24

خواهم خواند

25

ویرانه‌های من با زیرعنوان جستارهایی درباره‌ی روان رنجور و آدم‌ها، به تجربه‌های نویسنده از تنهایی، درد، تاریخ‌نگری و البته تاب‌آوردن بازمی‌گردد. در هفت متن این کتاب نویسنده تکه‌هایی از زندگی خود را با مسائل زیستی در هم می‌تند و سعی دارد مخاطب را همراه کند. در جایی از برادرش می‌گوید که در هفده‌روزگی از دنیا رفته و نه هیچ عکسی از او هست، نه هیچ قبری. از واژه و مفهوم چندگانه‌ی «وطن» می‌نویسد تا مشاهده‌ی حرکت بدن به سوی پیری و مسئله‌ی میل به «جوانی». در اکثر این جستارها مادر، پدر، ادبیات، شهر رشت و خانه تکرار می‌شوند. محمد طلوعی بی‌پرده از تنهایی و وجوه آن در زندگی‌اش روایت می‌کند و می‌کوشد آن را نمونه‌ای از تاریخ یک اندوه بنمایاند؛ منتها اندوهی که سرشار از عیش زیستن و نور است.

لیست‌های مرتبط به ویرانه های من ؛ جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به ویرانه های من ؛ جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها

zeinvzfh

1403/01/06

                به نام خداوند رنگین کمان 

من خیلی دوست داشتم این کتاب رو
حس کردم حرف هایی که دلم رو هم تلنبار شدن یکی دیگه تو سن بزرگسالی اونارو به نحو احسنت نوشته و واقعا خوش به حالش که بین این همه رنج نوشتن رو بلده.

بعضی جاهاش بغض کردم و بعضی جاهاش خندیدم
اون جایی که به دختره فرانسوی گفته بود ریدی به زندگیم😂 
یا جایی که اجاق بود

اما  اینکه رفته اینور اونور رو گشته مثل حسرته برام
میدونم که تو بزرگسالی ، نمیدونم قراره چه اتفاق هایی بیفته اما حسرتشون رو میخورم که انگار اون سالارو رد کردم.

ی جایی نوشتم که تو ۲۰ سالگی ترس ۴۰ سالگی دارم ، منظورم سن ۴۰ سالگی نبود منظورم روح ۴۰ سالگی بود.
دوستم میگفت من دوست ندارم کسی باشه که بیشتر از سنش میفهمه

این کتاب مثل یک آهی بود برام که مدت ها پیش تو سینه ام جا خوش کرده بود

حیف که اومده بودن اشراق و اونموقع نمیشماختمشون ؛
اگه ببینمشون میپرسم آخرش فهمیدی کی از شماره سعید تنهایی رو بهت پیشنهاد داده بود ؟
یا اینکه حست چی بود وقتی جایی جز وطن‌ت بودی یا جایی که جلوی اون خرابه وایساده بودی تو لبنان و حست چی بود.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                بسم‌الله 
می‌دانستم قرار است از نثر محمد طلوعی لذت ببرم، اما گمان نمی‌بردم اینقدر زیاد!
می‌دانستم کسی که جستارنویسی و روایت‌نویسی تدریس می‌کند احتمالا خودش کتاب درخوری نوشته؛ وقتی با سه تا کتاب جستار دیگر همزمان خواندمش, دیدم واقعا یک سر و گردن بالاتر است.

طلوعی جزو اولین‌ تاجران ادبی‌ای بوده که جستارنویسی را از آن ور آب‌ها، برای ادبیات ایران سوغات آوردند. احتمالا کشتی‌ای که روی عرشه‌اش ایستاده بوده، پرچمی با این عنوان داشته «شخصی‌ترین چیزها، عمومی‌ترین چیزها هستند/یونگ» 

کتاب را پراکنده خواندم. برایم مثل جعبه شیرینی‌ای بود که می‌خواستم سر فرصت و به حکم لذت، طعم هر ردیف را امتحان کنم. 
جستار اول را آخر از همه خواندم و تازه فهمیدم یک پیشگفتار و یادداشت غیر رسمی نویسنده‌ی  بوده.

ضمیر ظالم برایم از همه انسجام بیشتری داشت و از ساختار جستاری قوی‌تری پیروی می‌کرد. همه تمثیل‌ها بجا و به قاعده بودند. آنقدر که دلت می‌خواست با کفشدوزک پنج خال، از طبقه یازدهم تنهایی پر بزنی و بروی!
در خوانش دروازه بی دروازه پی بردم نویسنده ذاتا آدم کندی است؛ و این یعنی اگر تعریف جوانی در سرعت حیات و انجام کارهاست، اساسا هیچوقت جوان نبوده! همین کندی افکار و احساساتش به او اجازه می‌دهدکه بنویسد، توی غربت آشپزی کند، سفر برود و در ورزش‌های تک‌نفره قابل باشد.
پیاده‌روی بزرگ را قبلا در مجله ناداستان خوانده بودم. آنجا خوشم نیامد، اینجا هم. آنجا هم از اینهمه دیوارکشی یک مرد بین خودش و پدرش تعجب کردم، اینجا هم.
دستورالعمل اجاق را دوست داشتم چون رگ و ریشه شمالی دارم. چون فرهنگ و اصطلاحاتش برایم طعم حلوای دو رنگ لوزی و رشته خشکار می‌دهد.
طریق طاری شدن می‌توانست دلیلی برای این ادعای من باشد که هرکس ایران را دوست دارد و خودش را ایرانی می‌داند، از هویت دینی خالی نیست. نمی‌تواند باشد. تاریخ و جغرافیا و ژنوم و فرهنگش اجازه نمی‌دهد.
دربارنداز را که بخوانی، تا مدتها به یخچال خانه‌ای فکر می‌کنی که عکس تمام زوج‌های متارکه کرده‌ی فامیل روی آن چسبیده است. زوج‌هایی خندان و خوشبخت و زیبا.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.