یادداشت کوثر یوسفی
1403/11/18
جستار اول درباره تنهایی؛ درباره اینکه آدمهای که تنهایی را دوست دارند افسرده لزوما نیستند انگیزه کافی برای زندگی کردن و کار کردن دارند اما آیا این تنهایی تنبیه درونی است؟ تنبیه بیرونی و جامعه است؟ یک حس خوب انتخابی است یا چه ؟ اما آخر حق با آقای روانکاو بود :) وقتی برای نویسنده دیدن مادرش را تجویز کرد اینجا بود که تنهایی برایش رنگ باخت و دید زندگی بدون مناسبت های که در تنهایی رغم میزد هم میشود جلو برود و اتفاقا دل انگیزتر هم باشد . ولو به اندازه یک وعده غذای گرم که باهم میخوریم جستار دوم درباره جوانی؛ فضایی ترین ایام زندگی آدمیزاد که دائم فکر میکند دیر شده یا از چیزی عقب افتاده و جا مانده یا نشخوار فکری دارد نکند مسیر را درست انتخاب نکرده و یا فکر میکند در عالم کسی درکش نمیکند و هزاران فکر دیگه شبیه این (!) جالب بود گویا در بعضی تشویشهای ذهنی تنها نیستیم و گذراست بقول نویسنده جوانی همان لحظه ایست که آدم آینده اش را الان میداند و در خیلی از قید و بندها نیست جستار بعدی درباره چهل سالگی بود چون تجربه نکردم دقیق نمیدانم چقدر از این وصف درست است اما خب یک جای نوشته برایم دلنشین بود که عجیب بود که در سن کمتر ما به همان نتیجه رسیدیم همان حرف آقای یامین پور را گفته بود که قبلاً گفته بودیم . جستار دیوانه شبیه معنی دیوانه در ذهنم نبود دوستش نداشتم یک جمله طلایی داشت که منم مدتی است به آن فکر میکنم اینکه دوست ندارم بدون آرزو زندگی کنم در جستار وطن نویسنده معتقد بود ما ایرانیها از گذشته تا الان همه جا پراکنده ایم حس عجیب ما ایرانی ها به وطن یک مدلی است که دلم میخواهد با آدمهای سایر ملیتها حرف بزنم ببینم مثلا اسم ژاپن یا چمیدانم هر اسم دیگر اشک در چشمانشان میآورد ؟ آیا نسبت به سرود ملی همان حسی را دارند که ما؟ یا با رقص پرچم کشورشان آنها هم پرواز میکنند ؟ در یک جای این جستار کتاب نویسنده که آدم جهان دیده ای هم هست اینطور نوشته بود ایرانی ها مثل سایر ملتها نیستند که محله ای کوچک با رنگ و بوی وطن جایی بسازند و به عادت تویش زندگی کنند. وطن ثابتی در سر خود دارند که نمیشود همچون بنفشهها با خود ببرند هرجا که خواست. وطنی محصور بین کوه ها و آب های ذهن مان اما جستار آخر درباره فراق و جدایی بود سریع خواندمش به دلم نبود روی کلمات دقیق شوم جدایی و مفارقت حتی در کلمات یک کتاب هم اذیت کننده است در مجموع کتابی نبود که زیاد دوستش داشته باشم اما چون طولانی در لیست بود گفتم بخوانمش به هرحال آدم که نباید همیشه سراغ دوست داشتنیهایش برود ، همین؛ ۱۸ بهمن ۰۳ - جاده کاشان مهاباد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.