پاییز آمد اولین کتابی بود که در پاییز شروع و به پایان رسید .. بدلیل آمدن نیرو منابع انسانی ودجا کلاس آخر تشکیل نشد . علاقه ای به شرکت در مراسم نداشتم. دنبال استخدام در ودجا نبودم و نیستم هرچند تصمیم تقدیر تا اطلاع ثانوی بمدت دوسال مرا دانشجوی وزرات خواسته . آمدم خوابگاه بعد یک استراحت کوتاه تصمیم گرفتم در این روزهای آخر آبان این چند صفحه کم کتاب را تمام کنم.
کتاب الکترونیک خوانده بودن را خیلی وقت بود بعد اتمام اشتراک بینهایتی که با اعظم خریدیم تجربه نکرده بودم زندگی در تهران مجبورم کرد دوباره به کتابهای الکترونیک روی بیاورم.
پاییز آمد در مسیر رفت و آمد مترو و دقیقا در دل پاییز شروع به خواندنش کردم.
حرفهای در کتاب با آن مواجه میشدم که در کمتر کتاب شهدایی دیده بودم البته که ناگفته نماند خیلی وقت بود کتاب شهدایی نخوانده بودم .
از اینکه در آن زمان آن هم یک فرد سپاهی اینقدر نگرش بازی داشته واقعا لذت بردم و خب شخصیت فخری برایم دوست داشتنی بود با او دویدم، با او اضطراب گرفتم، با او درد کشیدم، با او گریستم، با او نامه نوشتم
قلم نویسنده شیوا بود . کتاب را وقتی میخواندم مشخصا سو بالا میزد که نویسنده این روایت یک زن است و ما داریم داستان را از زاویه نگاه یک زن میخوانیم جزییاتی که کمتر کسی شاید به آن توجه میکرد. با آنجای متن تفریظ رهبر درباره این کتاب موافقم : عشقی آتشین، عزمی پولادین، و ایمانی راستین چهرهنگار زندگی این دو جوان است که با نگارشی زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن امثال این حقیر را خجالتزده میکند و فاصلهی نجومیشان با این مجاهدان واقعی را آشکار میسازد.
روایت عاشقانه این کتاب واقعا بینظیر بود با چاشنی مزاحهای نمکین دلنشین و البته ایشان اگر خجالت کشیدند که بهتر است من بروم سر به بیابان بگذارم بعد خواندن کتاب
و البته صحبت زهرا نجاری عزیز که گفت کلا از زن های در خانه ننشین خوشم می آید. باید بگویم من هم عمیقاً همینطور (!)
یک جمله از احمد هم بنظرم نیاز هست به آن بیشتر فکر کنم.
جمله ای که تابستان گذشته وقتی آذین به ایران آمده بود یک مسیر کامل خیابان انقلاب را درباره اش بحث کردیم و حرف زدیم
احمد میگفت : جمهوری اسلامی جمهوری تامین دنیای ما نیست، جمهوری تامین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوانها.
باید بیشتر فکر کنم ....
۲۹ آبان ۰۳