بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

نگار بارانی

@negar.barani

23 دنبال شده

24 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                جستارها چون چیزی شبیه گفت و گوی ذهنی نویسنده هستن و گویی نویسنده تلاش نمیکنه به متن سروسامان بده، با زبان محاوره متن رو مینویسه،این موضوع هم ترجمه ی متن رو بسیار سخت میکنه که در بیشتر ترجمه ها این ضعف به چشم میاد و واقعا نمیشه گفت ایراد از مترجمه چون جمله های متن اصلی اغاز و پایان مشخصی ندارن طبیعیه که سخت خوانده میشن، طوری که بعضی از پاراگرافا رو باید برگردی از اول بخونی تا موجه منظور نویسنده بشی. دوم اینکه اگه صحبت از مسائل اجتماعی و دغدغه های ذهنی نویسنده باشن خوبه ولی اون جایی که نویسنده به سمت جیتارهای تخصصی میره ،در واقع به هر موضوعی میخواد نوک بزنه بک سری اطلاعات وارد کتاب میشه که ممکنه مخدوش باشه یا علمی نباشه، اونجاهاست که خوندن جستار اذیتت میکنه. ولی خب با تمام این حرف ها من این ڗانر رو دوست دارم ،جستار اولش رو بیشتر از بقیه دوست داشتم.در مورد ترجمه احساس میکنم مترجم تلاشش رو کرده بود ولی خب محاوره ای بودن کتاب واقعا ترجمه رو سخت میکنه
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            کتاب بیست و ششم سال 1402
اولین کتابی که ازهاروکی موراکامی خوندم به نظرم از اون دسته کتابی بود که از اول جذاب و آدم خوب درگیر کتاب میشد  و هی میخواستی ادامه بدی ببینی آخرش چی میشه به نظرم کتاب زیبا و همزادپندارانه ای بود
قصه یه روند ساده و خطی داره که گره ها دونه به دونه باز میشن کتاب در مورد تنهایی ماست و اینکه شکست های عاطفی چه تاثیر بدی روی روح و روان ما میزارن
دلیل اینکه یک ستاره کم دادم اینه که کلا از کتاب یا فیلم های که پایان باز دارن و ادمو میزارن تو خماری خوشم نمیاد کاش پایانش جور دیگه ای رقم میخورد و برای اولین بار توی زندگیم حس میکنم نویسنده باید کتابو ادامه میداد و حس میکنم نویسنده یه پایان بهم بدهکاره
یکی از درسای خوبی که از این کتاب یاد گرفتم اینکه با اینکه خودم آدم درونگراییم و همه چیو میریزم تو خودم آدم باید گاهی سکوت نکنه و سکوتشو بشکنه تا آسیب کمتری ببینه
درباره ترجمه باید بگم ترجمه روان و خوبی بود و جاهایی که سانسور داره رو آدم متوجه میشه
          
غوطه ور در فاجعه و انتخاب

موزه‌ی هنرهای معاصر تهران همیشه چيز ديگری بود. برای نشستن و هيچ كاری نكردن، برای سكوت كردن، و برای تامس هاردی خواندن. و شايد از اضطرارِ اين آخری بود كه می‌رفتم آن جا. وقتی تامس هاردی می‌خوانی احتياج داری در چيزی يا جایی پناه بگيری.

روی رنگ چشمهاش حساسیتی ندارم

آن شب با خاطرجمعی خوابیدم. با خاطرجمعی از اینکه تا وقتی آدم‌هایی مثل جعفر مدرس صادقی هستند دنیا هنوز جای خوبی برای زندگی کردن است. جای قابل تحملی برای زندگی کردن است. و فکر کردم خدایا از من نعمت گوش دادن به قصه های جعفر را نگیر و شعور فهمیدن آنها را بهم ببخش