بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش

سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش

سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش

هاروکی موراکامی و 1 نفر دیگر
3.9
80 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

139

خواهم خواند

52

هیچ وقت اجازه نده ترس و غرور احمقانه کاری کند آدمی را که برایت عزیز است از دست بدهی. سوکورو تازاکی ماه ها در چنبره مرگ گرفتار شده بود چون یک روز هر چهار دوست صمیمیش به او گفته بودند که دیگر نه می خواخند ببینندش نه با او حرف بزنندوهیچ وقت. او حالا به سارا دل بسته است ولی رابطه اش با او هم به در بسته خورده است. سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش رمانی است درباره عشق دوستی و سال های سال دل شکستگی.

لیست‌های مرتبط به سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش

یادداشت‌های مرتبط به سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش

            سوکورو تازاکی، در دوران دبیرستان عضو یک اکیپ 4 نفره دوستی است. او فکر می‌کند آن‌ها برای همیشه دوست خواهند ماند. با این حال پس از نقل مکان سوکورو به شهر توکیو، ناگهان همه دوستانش به صورت غیرمنتظره ای رابطه خود را با او تمام می‌کنند و سوکورو نزدیک به دودهه از سن خود را با این سوال می‌گذراند که چرا طرد شد؟ و همین سوال درنهایت او را پس از سال‌ها به دنبال کشف پاسخ می‌کشاند.
هرکتاب موراکامی خواننده را وارد دنیایی چنان عمیق و بزرگ می‌کند که بعد از تمام کردن کتاب، احساس غریب تمام شدن دنیای موراکامی ادامه دارد! دنیای عمیقی که موراکامی شکل می‌دهد، مخاطب را چنان در خود غرق می‌کند که بعد از مدتها از شروع کردن کتابی جدید امتناع می‌کند. نوعی حس انزجار از هر کتاب دیگری غیر از کتابی که تمامش کردیم! 
پایان هرکتاب موراکامی، شبیه پایان تمام کتاب‌های عالم است! پایان زندگیِ سرد و خسته‌ی قدیم....! میخواهی با همان یک کتاب، بنشینی روی صخره‌ای در آخر دنیا، جایی که دنیا تمام می‌شود، پشت به همه‌ی دنیا و فکر کنی.... فکر کنی.... به خودت، به زندگی، به آدم‌ها، به عشق، به کودکی، به دوستی، ....
در ما خاطره‌های زیادی‌است که ذره ذره روحمان را خورده و ما بی‌تفاوت گذشته‌ایم! به زندگی بدون روحمان ادامه دادیم.... بی آنکه دنبال گذشته برویم، دنبال خودمان بگردیم، روحمان را درمان کنیم، حفره‌های قلبمان را پر کنیم و به زندگی بازگردیم! ما خسته و مریض به زندگی ادامه می‌دهیم! تمام حرف موراکامی در این داستان این است "انگار در زندگی خوابگردی می‌کنیم، انگار مرده‌ایم و هنوز حالیمان نیست" و می‌نویسد: "گذشته سیخِ درازِ تیزی شد به تیزی تیغ و یک راست توی قلبش فرو رفت. سوکورو از خودش پرسید انتظار داشتی چی؟ ظرفِ اساساً خالی دوباره خالی شده. گله از کی داری؟ آدم‌ها می‌آیند سراغت، می‌فهمند چه‌قدر خالی است، بعد می‌گذارند می‌روند. چیزی که جا می‌ماند یک سوکوروِ خالی، و بلکه خالی‌تر است. تنهای تنها. جز این است؟"
هاروکی موراکامی، نویسنده‌ای است که آثارش بیش از آن که ژاپنی باشد، غربی است. از او فرد صحبت می‌کند. از انسان‌های تنها و جهان درونی همه‌ی ما می‌نویسد. سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش، مانند سایر داستان های موراکامی داستان همین تنهایی و خلا درونی است.

          
                هاروکی موراکامی داستان «سوکورو تازاکی بی رنگ و سال‌های زیارتش» را درباره مرگ و تنهایی در عصر مدرن نوشته است. سوکورو دوستانی داشته که شانزده سال پیش او را بدون دلیل رها کرده و رفته‌اند و حالا او به دنبال تک تک آنها می‌گردد تا دلیل کارشان را بپرسد.
_برگرفته از طاقچه
نام فامیل شخصیت‌های اصلی رمان (دوست‌های سوکورو) تصادفا نام رنگ‌ها است، آبی و قرمز و … و موراکامی با قراردادن شخصیتش در موقعیتی که تک تک دوستانش را از دست داده و به یاد مرگ افتاده، در جستجوی راهی است که آدمی بار دیگر می‌تواند از آن به رنگ‌های زندگی بازگردد.
این داستان ساختاری ساده و روان دارد و در واقع داستان سوکورو داستان زندگی امروزی انسان قرن ۲۱ است. انسانی که همه‌چیز دارد ولی باز هم احساس کمبود می‌کند. رنگ‌های زندگی‌اش شاد نیستند بی‌رنگند. احساس پوچی می‌کند، شبیه ظرفی خالی. ازخود ناامید می‌شود و دلیل هر اتفاقی را در درون خود می‌بیند، در صورتی که هر اتفاق می‌تواند ده‌ها دلیل خارجی دیگر داشته باشد و این ناتوانی او نیست.

اگر بخوام تمام آثاری که از موراکامی خوندم رو یه بار دیگه رتبه بندی کنم، سوکورو تازاکی بعد از جنگل نروژی در رتبه دوم قرار میگیره.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            سوکورو تازاکیِ بی‌رنگ و سال‌های سرگشتگی(سردرگمی)٬ رمانی به قلمِ هاروکی موراکامی نویسنده‌ی مشهور و دوست داشتنی ژاپنی که در دسته‌ی رمان‌های به سبکِ رئالِ‌ او جای می‌گیرد اما نویسنده در یک بخشِ کوتاه از کتاب با داستانِ شخصی به نامِ‌ «فومیاکی هایدا» و پدرِ «هایدا» کمی به مجیکال رئالیسمِ‌ مورد علاقه‌ی خود روی آورد اما اینقدر نقشِ آن داستان کوتاه بود که این کتاب رسما یک کتاب واقع‌گرایانه با پایانِ باز است.

در ابتدا لازم می‌بینم در مورد نامِ کتاب مختصری بنویسم٬ «سوکورو تازاکی» نامِ شخصیتِ اولِ داستان است٬ صفتِ «بی‌رنگ» در ادامه‌ی نامِ او نیز به دلیل این است که او به همراهِ ۴دوستِ دیگرش یک اکیپِ ۵نفره‌ی دوستی در نوجوانی تشکیل داده بودند و نامِ خانوادگیِ هر یک از ۴دوستِ او به معنیِ یک رنگ بود(کورونو یعنی علفزارِ سیاه٬ شیرانه یعنی راهِ سفید٬ آکاماتسو یعنی کاجِ قرمز و اومی یعنی دریای آبی ) اما معنیِ نامِ فامیلِ او هیچ رنگی نبود و قسمت دوم نامِ کتاب یعنی سال‌های سرگشتگی از نامِ یک اجرای پیانو (لِ مَل دو پِی) اثر «فرانتس لیست» هنرمند و آهنگسازِ مجارستانی از آلبومِ «سال‌های سرگشتگی» او گرفته شده است که این اجرا به شرحی که در داستان رمان می‌خوانیم در زندگیِ شخصیت‌های داستان گره خورده است. در موردِ‌ نامِ کتاب نوشتم چون باید عرض کنم که متاسفانه بسیاری از مترجم‌ها بدون آگاهی از منظورِ نویسنده و تسلط به داستانِ کتاب معنیِ لغتِ اسم را از دیکشنری استخراج و به «سال‌های زیارت» ترجمه کرده‌اند که فقط به حالِ آنان تاسف می‌خورم و خوشحالم که مدت‌هاست آثارِ موراکامی را به انگلیسی می‌خوانم نه ترجمه‌های احمقانه‌ی برخی از مترجم‌ها که توسطِ یکسری ناشرِ پول‌پرست چاپ و منتشر می‌گردد.

سوکورو تازاکی شخصیتِ اول رمان٬ نوجوانی‌ست که در شهر ناگویا زندگیِ ساده‌ای دارد٬ او ۲ خواهر دارد و پدری که شغلش مشاور املاک است و به واسطه وضعیت اقتصادی در دورانِ خاصِ ژاپن ثروتِ قابل توجهی جمع‌آوری نموده و مادری که خانه‌دار است. سوکورو با ۴تن از دوستانِ مدرسه‌ی خود(اِری کورونو٬ یوزوکی شیرانه٬ کِی آکاماتسه و یوشیو اومی) به واسطه‌ی علاقه به انجام‌ کارهای فوق‌العاده‌ی دانش‌اموزی یک اکیپِ دوستی تشکیل می‌دهند٬ اکیپی ساده و بی‌آلایش که هر ۵نفر آنان از اینکه کنار یکدیگر هستند لذت می‌برند. وقتی دورانِ مدرسه به پایان می‌رسد سوکورو که به ایستگاه‌های قطار و خود قطار علاقه داشت تصمیم می‌گیرد راهی توکیو شود و در دانشگاهِ آنجا در رشته‌ی مهندسیِ ساخت و تجهیزِ راه‌آهن تحصیل کند و ۴دوست دیگر او در ناگویا ماندند و در همان شهر به دانشگاه رفتند٬ جمع دوستی آن‌ها پابرجا بود فقط به واسطه بزرگ شدنِ آنها کمی دیدارها دیر به دیر انجام می‌شد٬ مثلا سوکورو دو هفته یکبار یا ماهی یکبار به شهر خود سر می‌زد و با تلفن سریعا دور هم جمع می‌شدند اما یکبار که در تعطیلات میان ترم سوکورو به خانه برگشت دید دوستانش تلفنِ او را جواب نمی‌دهند و بدون هیچگونه توضیح و دلیلی او را از خود ترد و از جمعِ دوستی بیرون انداخته‌اند. سوکورو به مانند شخصی که در تاریکیِ شب از کشتی به اقیانوس پرتاب شده٬ زندگی برایش تیره و تار گشت به شکلی که ۶ماهِ تمام فقط و فقط به دنبال مرگ بود اما زندگی او را از خود نراند و سوکورو به شکلی که در داستان می‌خوانیم زندگی را گذراند و پس از ۱۶ سال در سنِ ۳۶ سالگی با دختری به نامِ «سارا کیموتو» آشنا و عاشقِ او می‌گردد و سارا او را که در این سال‌ها شبانه‌روزی تلاش کرده گذشته را فراموش کند و گذشته مانند یک غده‌ی سرطانی در بدنش باقی‌مانده٬ تحریک نمود تا با باز کردن زخمِ عفونیِ باقی مانده از گذشته(رفتن به سوی ۴دوست) علتِ ترد شدنِ خود را بیابد تا روحِ او آزاد شود که بعد ... .

داستانِ این رمان٬ غمِ عجیبی در قلبم به وجود آورده به شکلی که وقتی چشمانِ خود را می‌بندم سوکورو را روی یک صندلی با چشمانِ خمار که در دنیای تنهاییِ خود به رفت و آمدِ قطارها و مسافرها خیره شده تصور می‌کنم.  

پایانِ کتاب باز هست اما من با شناختی که از موراکامی پیدا کرده‌ام و خط داستان و نشانه‌هایی که موراکامی در کتاب قرار داده بود٬ چنین جمع‌بندی می‌کنم که سارا پس از اینکه سوکورو به تلفن‌های شبِ آخر پاسخ نداد به سرِ قرار حاضر نمی‌شود و سوکورو که این بار دیگر توانی برای تحملِ این درد در وجودش باقی نمانده در مقابل زندگی تسلیم شده و خود را زیر یک قطار می‌اندازد.

در انتها ضمن منظور نمودنِ ۵ستاره برای این رمان و قرار دادنش در لیستِ‌ کتاب‌های موردعلاقه‌ام٬‌ خواندنِ این کتاب را به تمامِ عاشقانِ موراکامی و دوستانم پیشنهاد می‌کنم و نظر شما را به تماشای اجرای پیانوی(لِ مَل دو پِی) توسطِ یکی از عاشقانِ موراکامی از لینکِ زیر جلب می‌کنم:

https://www.youtube.com/watch?v=mmjcPkZEpsw
          
            کتاب بیست و ششم سال 1402
اولین کتابی که ازهاروکی موراکامی خوندم به نظرم از اون دسته کتابی بود که از اول جذاب و آدم خوب درگیر کتاب میشد  و هی میخواستی ادامه بدی ببینی آخرش چی میشه به نظرم کتاب زیبا و همزادپندارانه ای بود
قصه یه روند ساده و خطی داره که گره ها دونه به دونه باز میشن کتاب در مورد تنهایی ماست و اینکه شکست های عاطفی چه تاثیر بدی روی روح و روان ما میزارن
دلیل اینکه یک ستاره کم دادم اینه که کلا از کتاب یا فیلم های که پایان باز دارن و ادمو میزارن تو خماری خوشم نمیاد کاش پایانش جور دیگه ای رقم میخورد و برای اولین بار توی زندگیم حس میکنم نویسنده باید کتابو ادامه میداد و حس میکنم نویسنده یه پایان بهم بدهکاره
یکی از درسای خوبی که از این کتاب یاد گرفتم اینکه با اینکه خودم آدم درونگراییم و همه چیو میریزم تو خودم آدم باید گاهی سکوت نکنه و سکوتشو بشکنه تا آسیب کمتری ببینه
درباره ترجمه باید بگم ترجمه روان و خوبی بود و جاهایی که سانسور داره رو آدم متوجه میشه
          
            برای معرفی این کتاب میخوام اول از نامش شروع کنم . برای برخی از افراد شنیدن ترکیب نام کتاب و اسم نویسنده کمی عجیب و غریب به نظر میرسه(سوکورو تازاکی بی رنگ و سالهای زیارتش از هاروکی موراکامی).
اگر با سبک کتابهای موراکامی آشنا باشید می دونید که موراکامی نام کتابهاش رو از نام موزیک ها و کتابهای مورد علاقه اش انتخاب میکنه و نام این کتاب هم از"سوییت سالهای زیارت فرانتس" الهام گرفته شده و این موسیقی در قسمتهای مختلف این کتاب هم جاری ست.

نکته بعد درباره عنوان"بی رنگ" بعد از اسم سوکورو تازاکی(شخصیت اصلی کتاب) است.سوکورو که در تمام زندگی اش خودش رو آدمی معمولی،بدون داشتن خصوصیتی بارز و ویژگی منحصربه فرد میدونه در واقع عنوان بی رنگ را برای خود برگزیده،شخصی بدون رنگ و بدون هیچ امتیاز ویژه ای(در جمع دوستان و در زندگی).

داستان این کتاب درباره جوانی است به نام سوکورو تازاکی که سالها با فکر مرگ دست و پنجه نرم میکند چون یک روز هر چهار دوست صمیمی اش یکباره او را طرد و به عبارتی از گروه دوستی اخراج کردند و او بی هیچ توضیحی پذیرفت؛ اما سالها بعد تصمیم میگیرد دوستانش را ببیند و علت را جویا شود.

بعضی از مسائل همچنان در داستان گنگ و مبهم باقی موند اما به پیکره داستان خللی وارد نشد،مگر نه اینکه حتی در زندگی واقعی هم اتفاقات زیادی رخ میده و هرگز علت بروز آنها مشخص نمیشه و گاهی برخی مسائل همچنان مبهم می مانند.

سبک این کتاب رئال است و وقایع و اتفاقات موجود به شدت ملموس و قابل باور است بطوریکه به یاد می آوریم ما هم تجربه های زیادی در طرد شدن و طرد کردن داریم. ما هم ممکن است گاهی و یا در برهه خاصی از زمان خود را "بی رنگ" بدانیم اما آیا در واقعیت هم همینطور است؟

اگر تا به حال از موراکامی کتابی نخوندید با خوندن این کتاب ممکنه به سبک این نویسنده علاقمند بشید.

کیف کردم از خوندنش🌱
راستی ترجمه کتاب هم واقعاً عالی بود.👌🌱

شروع:۹۹/۱۰/۲۳
پایان:۹۹/۱۱/۲🌱
          
            خب باز هم سلام!
من از موراکامی فقط ۲تا کتاب از داستان های کوتاهش رو خونده بودم و این کتاب اولین داستان کامل بود!
برای کسایی که کتاب رو نخوندن بگم که این کتاب پایان باز داره :) من زیاد با داستان هایی که پایان باز دارن حال نمی‌کنم و شاید اگه می‌دونستم سمتش نمی‌رفتم.

خلاصه ی کوتاهی درباره ی ماجرای کتاب:
ماجرا درباره ی سوکورو تازاکی بی‌رنگ و دوستان رنگ‌و وارنگش بود.
راوی کتاب از دوران دبیرستان سوکورو شروع به تعریف زندگی سوکورو میکنه و اینکه چی‌شد وقتی به سنی رسید می‌خواست خودش رو بکشه!!

نظر من درباره ی این کتاب:
خب این کتاب مجبورم کرد به شلف های گودریدز یه شلف جدید اضافه کنم به نام «داستان های عجیب غریب»!
این داستان واقعا عجیب بود!!!
یه متنی توی کتاب بود که می‌گفت: “انگار شب روی عرشه ی کشتی باشم و یکهو پرتاب شدم وسط اقاینوس. تنهای تنها.”
راستش من هم وقتی خوندن رو شروع کردم همین حس فرق شدن و تنهایی عجیب غریب رو داشتم.
خیلی عجیب بود و من هنوز حس گنگی به داستان این کتاب دارم:|

حس گنگ اول بخاطر پایان باز کتاب!

حس گنگ دوم بخاطر دوست های رنگی تازاکی.
چرا بعد از اینکه تصمیم گرفتن همچین کاری با تازاکی بکنن، تازاکی همچین واکنشی نشون داد؟
چرا اون موضوع ناراحتش کرد؟چرا؟ ینی در این حد دوستی براش مهم بود؟
همه ی انسان ها توی زندگی‌هاشون، افرادی که براشون مهم بود رو ازدست دادن ولی خیلی ها اینقدر تحت تاثیر قرار نگرفتن!
چرا تازاکی انقدر تحت تاثیر قرار گرفت؟ تازه تازاکی هم خیلی با دوستانش صمیمی نبود. توی داستان جایی نبود که راوی بگه، تازاکی همچین رازی رو با فلانی درمیون گذاشت. یا می‌خواست فلان کار رو کنه از یکی از دوستاش نظر خواست!!!! حتی وقتی که دبیرستانش تموم شد، دوستاش تازه فهمیده بودن که تازاکی به کدوم دانشگاه درخواست داده!!!

حس گنگ سوم:
سارا!!
یه شخصیت عجیب بی‌رنگ!
یه زن قشنگ که سفر زیاد میکنه!
چرا برای همچین شخصی گذشته ی تازاکی مهم بود؟ چرا اون رو وادار کرد با دوستاش حرف بزنه؟ چرا تازاکی بهش نگفت به‌توچه؟:|

حس گنگ چهارم:
بازهم دوستای رنگی‌رنگی تازاکی!
اولاً راوی داستان تازاکی نبود، پس چرا هروقت می‌خواست از دوستای تازاکی حرف بزنه همش از خوبیاشون میگفت؟
مثلا فلانی ورزشکاره، فلانی پیانیسته، فلانی درس‌خونه، فلانی مهربونه. ولی وقتی به خودش می‌رسید شروع میکرد به نالیدن؛ که آی من زشتم، من ساکتم، من حرفی ندارم برای گفتن، من هیچ استعدادی ندارم، من بی‌رنگم و از این حرفا!!!!!!
و اینکه همه ی دوست‌های رنگی‌رنگی تازاکی بعذ از دبیرستان تغیر اساسی کردن و از اون شخصیت های خوب و دوست داشتنی‌شون زمین تا آسمون فاصله گرفته بودن!
جوری که صددرصد تازاکی هم نمی‌خواست بعد از مدت‌ها دیگه ببیندشون:)

حس گنگ چهارم:
شـــیــــرو!
وقتی بهش فکر میکنم مغزم جوابی نداره:|
و خیلی دارم سعی میکنم اسپویل نکنم:)
حس گنگ چهارم افتضاح من رو درگیر خودش کرده. شاید بعدا بتونم چیزی اضافه کنم ولی الان نه:(

این کتاب، داستان عجیبی داشت؛ نمیدونم الان چه حسی دارم، فک کنم بیشتر عصبی هستم بخاطر پایان باز کتاب، بخاطر زندگی بی‌رنگ سوکورو! تقریبا گنگ هم هستم بخاطر دوستای عجیب سوکورو. بخاطر عوض شدن یهوویی آدم ها. تازه هیجان زده هم هستم، چون این کتاب عجیب ترین داستانی داشت که من تاحالا خونده بودم!!

من نمیدونم از این کتاب خوشم اومد یا ازش متنفر شدم.
نمیدونم به هاروکی فحش بدم یا عاشقش باشم!
الان فقط یک «نمیدونم» گنده توی مغزم پیچ‌پیچ میخوره:)))

پ.ن:اولین ریویوی طولانی من. در تاریخ ۲۶اردی‌بهشت۹۹
          
            سوکورو تازاکیِ بی‌رنگ و سال‌های سرگشتگی(سردرگمی)٬ رمانی به قلمِ هاروکی موراکامی نویسنده‌ی مشهور و دوست داشتنی ژاپنی که در دسته‌ی رمان‌های به سبکِ رئالِ‌ او جای می‌گیرد اما نویسنده در یک بخشِ کوتاه از کتاب با داستانِ شخصی به نامِ‌ «فومیاکی هایدا» و پدرِ «هایدا» کمی به مجیکال رئالیسمِ‌ مورد علاقه‌ی خود روی آورد اما اینقدر نقشِ آن داستان کوتاه بود که این کتاب رسما یک کتاب واقع‌گرایانه با پایانِ باز است.

در ابتدا لازم می‌بینم در مورد نامِ کتاب مختصری بنویسم٬ «سوکورو تازاکی» نامِ شخصیتِ اولِ داستان است٬ صفتِ «بی‌رنگ» در ادامه‌ی نامِ او نیز به دلیل این است که او به همراهِ ۴دوستِ دیگرش یک اکیپِ ۵نفره‌ی دوستی در نوجوانی تشکیل داده بودند و نامِ خانوادگیِ هر یک از ۴دوستِ او به معنیِ یک رنگ بود(کورونو یعنی علفزارِ سیاه٬ شیرانه یعنی راهِ سفید٬ آکاماتسو یعنی کاجِ قرمز و اومی یعنی دریای آبی ) اما معنیِ نامِ فامیلِ او هیچ رنگی نبود و قسمت دوم نامِ کتاب یعنی سال‌های سرگشتگی از نامِ یک اجرای پیانو (لِ مَل دو پِی) اثر «فرانتس لیست» هنرمند و آهنگسازِ مجارستانی از آلبومِ «سال‌های سرگشتگی» او گرفته شده است که این اجرا به شرحی که در داستان رمان می‌خوانیم در زندگیِ شخصیت‌های داستان گره خورده است. در موردِ‌ نامِ کتاب نوشتم چون باید عرض کنم که متاسفانه بسیاری از مترجم‌ها بدون آگاهی از منظورِ نویسنده و تسلط به داستانِ کتاب معنیِ لغتِ اسم را از دیکشنری استخراج و به «سال‌های زیارت» ترجمه کرده‌اند که فقط به حالِ آنان تاسف می‌خورم و خوشحالم که مدت‌هاست آثارِ موراکامی را به انگلیسی می‌خوانم نه ترجمه‌های احمقانه‌ی برخی از مترجم‌ها که توسطِ یکسری ناشرِ پول‌پرست چاپ و منتشر می‌گردد.

سوکورو تازاکی شخصیتِ اول رمان٬ نوجوانی‌ست که در شهر ناگویا زندگیِ ساده‌ای دارد٬ او ۲ خواهر دارد و پدری که شغلش مشاور املاک است و به واسطه وضعیت اقتصادی در دورانِ خاصِ ژاپن ثروتِ قابل توجهی جمع‌آوری نموده و مادری که خانه‌دار است. سوکورو با ۴تن از دوستانِ مدرسه‌ی خود(اِری کورونو٬ یوزوکی شیرانه٬ کِی آکاماتسه و یوشیو اومی) به واسطه‌ی علاقه به انجام‌ کارهای فوق‌العاده‌ی دانش‌اموزی یک اکیپِ دوستی تشکیل می‌دهند٬ اکیپی ساده و بی‌آلایش که هر ۵نفر آنان از اینکه کنار یکدیگر هستند لذت می‌برند. وقتی دورانِ مدرسه به پایان می‌رسد سوکورو که به ایستگاه‌های قطار و خود قطار علاقه داشت تصمیم می‌گیرد راهی توکیو شود و در دانشگاهِ آنجا در رشته‌ی مهندسیِ ساخت و تجهیزِ راه‌آهن تحصیل کند و ۴دوست دیگر او در ناگویا ماندند و در همان شهر به دانشگاه رفتند٬ جمع دوستی آن‌ها پابرجا بود فقط به واسطه بزرگ شدنِ آنها کمی دیدارها دیر به دیر انجام می‌شد٬ مثلا سوکورو دو هفته یکبار یا ماهی یکبار به شهر خود سر می‌زد و با تلفن سریعا دور هم جمع می‌شدند اما یکبار که در تعطیلات میان ترم سوکورو به خانه برگشت دید دوستانش تلفنِ او را جواب نمی‌دهند و بدون هیچگونه توضیح و دلیلی او را از خود ترد و از جمعِ دوستی بیرون انداخته‌اند. سوکورو به مانند شخصی که در تاریکیِ شب از کشتی به اقیانوس پرتاب شده٬ زندگی برایش تیره و تار گشت به شکلی که ۶ماهِ تمام فقط و فقط به دنبال مرگ بود اما زندگی او را از خود نراند و سوکورو به شکلی که در داستان می‌خوانیم زندگی را گذراند و پس از ۱۶ سال در سنِ ۳۶ سالگی با دختری به نامِ «سارا کیموتو» آشنا و عاشقِ او می‌گردد و سارا او را که در این سال‌ها شبانه‌روزی تلاش کرده گذشته را فراموش کند و گذشته مانند یک غده‌ی سرطانی در بدنش باقی‌مانده٬ تحریک نمود تا با باز کردن زخمِ عفونیِ باقی مانده از گذشته(رفتن به سوی ۴دوست) علتِ ترد شدنِ خود را بیابد تا روحِ او آزاد شود که بعد ... .

داستانِ این رمان٬ غمِ عجیبی در قلبم به وجود آورده به شکلی که وقتی چشمانِ خود را می‌بندم سوکورو را روی یک صندلی با چشمانِ خمار که در دنیای تنهاییِ خود به رفت و آمدِ قطارها و مسافرها خیره شده تصور می‌کنم.

پایانِ کتاب باز هست اما من با شناختی که از موراکامی پیدا کرده‌ام و خط داستان و نشانه‌هایی که موراکامی در کتاب قرار داده بود٬ چنین جمع‌بندی می‌کنم که سارا پس از اینکه سوکورو به تلفن‌های شبِ آخر پاسخ نداد به سرِ قرار حاضر نمی‌شود و سوکورو که این بار دیگر توانی برای تحملِ این درد در وجودش باقی نمانده در مقابل زندگی تسلیم شده و خود را زیر یک قطار می‌اندازد.

در انتها ضمن منظور نمودنِ ۵ستاره برای این رمان و قرار دادنش در لیستِ‌ کتاب‌های موردعلاقه‌ام٬‌ خواندنِ این کتاب را به تمامِ عاشقانِ موراکامی و دوستانم پیشنهاد می‌کنم و نظر شما را به تماشای اجرای پیانوی(لِ مَل دو پِی) توسطِ یکی از عاشقانِ موراکامی از لینکِ زیر جلب می‌کنم:
https://www.youtube.com/watch?v=mmjcPkZEpsw