یادداشت آزاده اشرفی

آزاده اشرفی

آزاده اشرفی

4 روز پیش

        ‍ «سوکورو، یک چیز دیگر هم هست که می‌خواهم یادت بماند. تو بی‌رنگ نیستی. آن اسم‌ها فقط اسم بودند. می‌دانم که ما هی برایت دست می‌گرفتیم و سربه‌سرت می‌گذاشتیم، ولی واقعا یک شوخی مسخره بود. سوکورو تازاکی یک آدم فوق‌العاده و رنگ‌دار است.»

و همه چیز شاید از یک شوخی مسخره شروع شد.سوکوروی آرام،پناهنده و حامی،کسی که تا سال‌ها خبر نداشت نقشش در دنیای دوستانش چه بود.و این دریغ کردن،مبنای آینده‌ و اکنون سوکورو را رقم زد.ما در حال زندگی می‌کنیم یا شانزده‌سال پیش؟مگر تفکیکی بین امروز و دیروز او هست که پیوند بین افکارش را سوا کنیم،که کی و کجا اتفاقی برای سوکورو تازاکی افتاده که رنگ‌های او را محو یا درهم کرده؟شاید یک دست گرفتن ساده در دنیای نوجوانی،یا طرد کردن بی‌دلیل،بی‌توضیح در ابتدای جوانی ساده به نظر برسد،اما هاروکی موراکامی انگار که خودش همه زخم‌ها را لمس کرده،چنان هر "آن" را به قبل و بعد وصل می‌کند که قانع شوی دنیای آدم‌ها گاه با یک کلمه ناگفته چنان ویران می‌شود که آینده مفهوم گرمش را از دست می‌دهد.
سوکورو شاید همان آدم قوی،مصمم و باهوش گذشته است.موفق و پشتکارگیر،زندگی مناسبی را برای خودش طرح‌ریزی کرده. درست مثل ایستگاه‌های قطاری که به منظمی ساعت هویر توی دستش کار می‌کنند.مثل اندام سالمش که با شنا،رژیم و دوری از دود و الکل خوب نگهش داشته.اما این تنهایی، تمایز روزهای شاد و بی‌غم نوجوانی با اکنونش شده.سوکورو تنها و تهی‌ست و هیچ چیز آرامش نمی‌کند.حتی اگر این ریتم متوازن و آرام زندگی،آرزوی آدم‌های دیگر باشد.
سارا در این داستان انگار‌ کاتالیزر سوکورو بود و نه هیچ چیز دیگر.شاید نویسنده قصد داشت در لایه سطحی عشق سارا و سوکورو را نمایش دهد اما در نهان،آن‌چه دست سوکورو را می‌گیرد از این رابطه،پس زدن ترس و روشن شدن گذشته‌ای بود که در خودش سرکوبش کرده بود.تا جایی که ما دنبال وصال یا روشن شدن رابطه‌شان نبودیم.
و انگار این جسارتی که سوکورو برای یافتن اختفای زندگی نیاز داشت،نیازمندی همه رفقایش بود.وقتی که آو و آکا را دید یا حتی کورو،همه اقرار کردند از کذب حرف‌های شیرو اطلاع داشتند.فقط اگر سوکورو حرف‌ می‌زد... 
و همین است که آدم‌ها نبودنشان را به گردن دیگری می‌اندازند و بهانه‌ها جور می‌شود.
سوکورو اگر این شجاعت را در خودش بالا نمی‌آورد،آن بخش تاریک و ساکن در سوکورو بی‌دلیل می‌ماند.و حالا حتی برای سکوتش هم دلیل دارد.
سوکورو به هر گوشه برای یافتن این پازل چرخید و انگار که دیگر آدمی مهم نباشد،فقط خودش را در هر کنجی بگردد و دلیل دیگران برایش فرقی نکند.
درلحظاتی که سوکورو خود را در خانه شیرو تصور می‌کرد در حال اقدام به قتل،یا دقایقی که در خانه‌اش،شیرو رو تصور می‌کرد که کف خانه با لباس‌های دریده و غرق درد می‌گرید، لحظاتی بود که من عمیقا عذاب کشیدم.انگار که این زخم بی‌اعتمادی آن‌قدر به او چسبیده باشد که حتی خودش هم،خود را باور نکند و مرتب دنبال لحظه‌ای باشد که خطایی مرتکب شده.حالا زمانی بود که آدم‌ها می‌گفتند ما صداقتت را قبول داریم اما سوکورو خودش را رد می‌کرد.لحظاتی که در تنهایی پی دلیل این کناره‌گیری می‌گشت.
موراکامی زخم‌های نوجوانی را خوب واکاوی کرده بود.سرگذشتی که پس از هر زخم گریبان آدم‌ها را می‌گیرد.آدمی که تا دم مرگ می‌رود و بعد که برمی‌گردد،دیگر هیچ از من اجتماعی‌اش باقی‌نمی‌ماند.یا آو که شوریدگی و شیطنتش به واسطه آن اتفاق رو به زوال می‌رود و شاید حالا موفق باشد،اما خودش نیست.یا آکا که بخشی مخفی از خودش را به نمایش گذاشته بود و انگار کس دیگری باشد.
و کورو،اری،که برای رهایی از استیصال،مهاجرت کرد اما دردهاش در سرما،در تاریکی و تنهایی بیرون می‌آیند.حتی اگر ظاهر خوشبختی داشته باشد.و این عمیق بودن لایه‌های فکری آدم‌های این کتاب بی‌نظیر بود‌.آدم‌هایی که ظاهری‌ موفق و موقر دارند. اعتبار اجتماعی و زندگی موجهی دارند اما در ظاهر،فقط برای فرار از حقیقت،پوچ بودند.و موراکامی برای همه این تحولات دلیل قانع کننده داشت.داستان در هیچ جا پای‌ منطقش نمی‌لنگید.پشت هر اکت شخصیت‌ها دلیلی محکم و اثبات شده بود.و شاید همین بود که من داستان را سریع تمام کردم اما در سکوت به کلماتی که دقایق زیادی چشمم را خیره کردند،فکر می‌کردم.
اگر پایان‌بندی داستان فرم نتیجه‌گیری نداشت و سوکورو در تراس زمانی که به رفتار شیرو فکر می‌کرد به قطعیت نمی‌رسید،لذتم بیشتر می‌شد.
سال‌های زیارتی که سوکورو طی کرد شاید هرگز پایان نگیرد و با بودن یا نبودن سارا،به تنهایی بتواند برایش بجنگد،راه پیدا کند یا در رکود بماند.اما آن‌چه که در این داستان قلبم را از ابتدا تا لحظه آخر چنگ زد این بود که...
سوکورو تازاکی من بودم...

سوکورو تازاکی بی‌رنگ سال‌های زیارتش/ هاروکی موراکامی
ترجمه امیرمهدی حقیقت/ نشر چشمه

      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.