بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

عبدالامیر

@abdolamir

4 دنبال شده

12 دنبال کننده

                      
                    
abdolamir.110

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

عبدالامیر پسندید.
عبدالامیر پسندید.
عبدالامیر پسندید.
عبدالامیر پسندید.
عبدالامیر پسندید.
            ما تُرک ها در مواجهه با فردی نابغه و تاثیر گذار، از شدت تحسین می‌گوییم: (آنالار نه اوغلاننار دوغوب) مادران این سرزمین چه فرزندانی زاییده اند.
تنها گریه کن را که می خواندم با خود می گفتم: اشرف سادات! چه پسری تربیت کردی!؟
چقدر فرصت پرواز برایش، بوجود آوردی؟!
چی کار کردی که بین و تو پسرت یک میلی متر فاصله نبود؟
مگر می شود که مادری، محرمِ خصوصی ترین و محرمانه ترین حالات پسر باشد؟
مادری که با فرزند در سلوک اش همراه و همقدم است.
در آخرین دیدار مادر و فرزندی؛ پسر به مادر می گوید این آخرین دیدار مان است.
دفعه ی بعد دیدارمان سر پُلِ صراط. مادر نمی‌گذارد دلش بلرزد.
به قول اشرف سادات آدم یه کفتر از زندگیش بره بیرون، چشمش دنبالشه، فکر نکنید من از سر بچه ام گذشتم، در مقابل دین آره اما.
الهی مادران سرزمینم چنین بادا. 

کتاب #تنها_گریه_کن را قبل عید ۱۴۰۱ خواندم.
قلم لطیفِ خانم اکرم اسلامی در انتقال بدون تکلف خاطرات راوی بسیار تاثیر گذار بود.
در مدت مطالعه کتاب دو چشم شهید معماریان را در مقابلم حس می کردم.
عجیب این شهید نظر می کند...
عید امسال، در محل شهادت شهید معماریان، راوی می گفت: شاید به دعوت شهید معماریان اینجا آمدید...
          
عبدالامیر پسندید.
عبدالامیر پسندید.
عبدالامیر پسندید.
            در یک کلام کتابی به غایت تلخ! تهران و حتی ایرانی که درآن عشق وجود ندارد و مردم باید آن را خریداری کنند. شرکت هایی که به مردم تلقین می کنند با عشقی که از ما می‌خرید حسی ناب و زندگی مرفه را تجربه می‌کنید و مردمی که صبح تا شب کار می‌کنند تا بلکه روزی بتوانند عشق بخرند! شبکه های اجتماعی ای که پر از فیلم و عکس از شرق نشینان تهران است و حسرت غرب نشینان بینوا را برمی انگیزد. من این کتاب را هم دوست داشتم و‌هم نه! دوست داشتم به خاطر قلم توانمند نویسنده، دوستش نداشتم، به خاطر تلخیِ بیش از حد آن! نمی‌دانم شاید در سبک ادبیات گمانه زن و پادآرمانشهر این تلخی عادی باشد و من زیادی حساسم!
داستان با خودکشی دختری به نام نیلوفر شروع می شود و پیگیری کارآگاه پلیسی به نام شهریار که مادرش صاحب یکی از همین شرکت های فروش عشق است! خودکشی و اعتیاد و خیلی از خلاف هایی که در غرب تهران برای اداره ی پلیس عادی شده و این قبیل پرونده ها معمولا زود  مختومه می‌شوند. اما انگار این پرونده برای شهریار معمولی نیست و رازهای زیادی در پشت آن نهفته است ...
          
عبدالامیر پسندید.
            به نام خدا
۱
هر کتابی نوشته محسن کاظمی و هدایت‌الله بهبودی خواندنی هستند چون دست روی سوژه‌های مهمی می‌گذارند؛ و این کتابی نوشته محسن کاظمی است.
۲
میانگین سنی نیروهای کف خیابانی و چریک مبارز با سلسله پهلوی و دستگاه امنیتی آموزش‌دیده‌اش، به زور از ۳۰ سال رد می‌شده. جوانانی بعضاً تحصیلکرده بهترین دانشگاه‌های کشور که در اوج جنگ سرد شوروی و آمریکا و غلبه ایدئولوژی‌های مبارزاتی کمونیستی دنبال راهی برای سرنگونی نمایندگان امپریالیسم غرب در خاورمیانه - اسراییل و پهلوی - مبتنی بر آموزه‌های دینی یا چپ بودند. نتیجه؟ گروه‌های مبارز مسلح فداییان خلق و مجاهدین خلق و فداییان اسلام و یک‌دوجین گروهک‌های فلفل‌نمکی و جمع‌وجور دیگر: پیکار، رنجبران، هدف، فرقان، توحیدی صف و...
۳
ترکیبی از جوانانی پرشور، عملگرا، به‌ستوه‌آمده، دلسوز فقرا، پرمطالعه که البته سیر مطالعاتی‌شان، برآمده از جلسه‌های توجیه ایدئولوژیک رده‌های بالاتر بود.
۴
عزت شاهی، یکی از سرسخت‌ترین مبارزان دوران پهلوی است که کتاب قطور خاطراتش نمایش زنده زیست چریکی است. کسی که حتی نوع شکنجه‌اش هم، خاص بود: بسته‌شدن به تخت برای چندین ماه.
۵
کتاب روان است و خوشخوان و مبارز قصه را تا دوران تشکیل وزارت اطلاعات در جمهوری اسلامی پی می‌گیرد و خط به خطش رفرنس برای پژوهش بیشتر است. روحیه خاص جناب عزت شاهی هم در لابه‌لای سطور قابل تصویر است.
۶
خواندنش برای هر ایرانی بالای ۱۸ سالی لازم است.
          
عبدالامیر پسندید.
عبدالامیر پسندید.
            داستان اما گیرافتادن جوانکِ طلبه‌ایست در دست اشرار لبِ مرزی و شرطِ ازادی‌اش می‌شود شفادادنِ یک کودک مادرزادیِ معلول؛و چالشِ این اسارت چند روزه‌ی سختِ حمید  باعث کنکاش صبغه و سابقه ایمانی و زندگانی‌اش می‌شود 
برای او تلخ بود؛ برای من شیرین .
داستان در بطن ماجرا اما،بازی کردنِ خدا با ایمانِ حمید بود،حمیدی که به گمانش مومن بود و درپی معنا 
و این بازی بد محکی بود برای تشخیصِ سره از ناسره ایمانش.
حمید تا رگ و پیِ ایمانش را کاوید،شعاع ایمانش را متر زد و بعد هم ایمانش را از باورهای چرکابه‌اش  شست و پهن کرد در مقابل نورِ این اتفاقِ تاریک.
حمید از پوستین طلبگی جسته بود و شده بود راویِ بددلِ شکاکِ بی‌رحم خود.
من دوسش داشتم،هم روایت را و هم نوع نگارش را.
جملات کوتاه و لیز بودند؛سُرَم می‌دادند تندی به صفحات بعدی،توصیفات کوتاه و دقیق و حسی نویسنده برایم ملموس بود .
نقطه عطفش و گره‌‌ها و گره‌گشایی‌ها هم الحق خوب بودند،اینکه دستِ نویسنده را نمیشد بخوانم سرعت خوانشم را می‌برد بالا.
خیلی وقت بود داستانی به این تُند و تیزی نخوانده بودم.
خوشمان آمد.
          
عبدالامیر پسندید.