بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مرضیه احمدی نورالدین وند

@book.mrz

184 دنبال شده

97 دنبال کننده

                      [🇮🇷]
دوستدارِ
"کتاب"📚
و
"شعر"💜
و
"قهوه"☕️
و
"پاییز"🍁
و 
"ماه"🌝

                    
Book.mrz

یادداشت‌ها

نمایش همه
                خوش خوان ✔️
پر از درس زندگی ✔️
آموزنده✔️
این سه عبارت مقدمه خوبی برای معرفی کتاب میتونن باشن🌱
.
کتابیه که باید یک بار دیگه مطالعه اش کنم و هر چیزی که ازش یادگرفتم رو گوشه کناره هاش یادداشت کنم
لذت میبرم از اینکه خانوم هایی هستن که حاضرن در مسیر درست ، برای پیشرفت خودشون و کشورشون به معنی واقعی کلمه "تلاش" کنن 
و در آخر....
کاش منه #مرضیه بتونم کمی مثل مرضیه خانم کتاب بشم💔
شجاع, کوشا و مومنه!
.
📚بریم برای معرفی کتاب🙂:
این کتاب روایتی از زندگی بی‌بی مرضیه میررضایی، مادر شهید مدافع حرم حجت‌الاسلام محمود تقی‌پور است
 کتاب در پنج فصل، زندگی این مادر شهید را از کودکی، خانواده، فعالیت‌های انقلابی، اجتماعی و... ایشان روایت می‌کند.
 داستانی جذاب که نشان می‌دهد چه زنی می‌تواند این‌چنین مرد قهرمانی تربیت کند.
 دختری که پدرش پیش از انقلاب اجازه نمی‌داده او کار کند اما بعد از انقلاب کار کردن دخترش را تکلیف می‌داند!
.
پ.ن:
خوندن این کتاب رو به همه دختران و مادران توصیه میکنم👌
        
                نمیدونم داشتم شعر میخوندم یا سفرنامه؟😍
خییییلیییی قلم  و کتاب های حامد عسکری رو میپسندم چه کتاب #پریدخت  چه#خال_سیاه_عربی 🥰
پیشنهاد میکنم حتما این کتاب رو مطالعه کنید👌
.
🌱یکم از متن کتاب رو بخونیم🙂:
خدای معلم‌های دینی مدرسه مثل خودشان بود؛ خدایی با عینکی کائوچویی که یک سری مقررات دقیق و منظم وضع کرده بود سخت‌تر از مقررات مدرسه و هر کس دست از پا خطا می‌کرد، حسابش با آتش جهنم بود و سُرب داغ و میل گداخته به چشم؛ یک خدای اخمو و بی‌اعصاب که انگار همیشه از دندان‌درد رنج می‌برد و همین روی رفتارهایش تأثیر منفی گذاشته بود. از این خدا خیلی می‌ترسیدم. عینک بعدی عینک مادرم بود. مثل خودش بود این خدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی و یک بُغضی همیشه توی صدا و چشم‌هایش بود. این خدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی می‌کردم، سگ‌محلم می‌کرد؛ ولی با یک ببخشیدگفتنِ من، با یک «دوستت دارم به خدا»، با یک «مگه چند تا پسر داری که باهام حرف نمی‌زنی»، یخش می‌شکست و دوباره بغلم می‌کرد و می‌گفت: «پسر خوبی باش! من خیلی ناراحت می‌شم که سرت داد می‌زنم. دلم ریش می‌شه تا برگردی و بگی ببخش.»
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

بریدۀ کتاب

صفحۀ 19

بعید است بدانید آمریکایی‌ها چه آدم‌های مؤمن و خداشناسی بودند! آن‌ها آن‌قدر به خدا ایمان داشتند که پیروزی‌هایشان بر وحشیان سرخ‌پوست را هم مدیون لطف خدا می‌دانستند. باورتان نمی‌شود؟ این نمونه را ببینید: کاپیتان جان میسون در مسیر خود برای تصاحب سرزمین‌های جدید، به سرزمین قبیله‌ی پکوئوت رسید. جایی در کنار رود میستیک در لانگ آیلند. سرخ‌پوستان پکوئوت با خوش‌حالی از افراد کاپیتان میسون استقبال کردند اما افراد میسون مامورینی وظیفه‌شناس بودند که بنا نبود وظیفه‌ی مقدسشان تحت تأثیر احساساتشان قرار بگیرد. آن‌ها مأموریت داشتند برای گسترش تمدن، زمین فراهم کنند. زمین‌هایی که رئیس‌جمهور جکسون درباره‌ی آن گفته بود:" انبوهی از مردم متمدّن منتظر سکونت در زمین‌های وسیعی هستند که توسط عده‌ی اندکی از سرخ‌پوستان وحشی اشغال شده است." دستور کاپیتان میسون روشن و صریح بود! نیروهای میسون باید به جای جنگ با مردان قبیله‌ی پکوئوت( که موجب کشتار بیش‌تری می‌شد!) چادرهای قبیله را آتش می‌زدند و زنان و کودکان سرخ‌پوستی که از آتش فرار می‌کردند را با شمشیر می‌کشتند. نتیجه البته به نفع تمدن تمام شد! حدود چهارصد زن و کودک سرخ‌پوست در آتش کباب شدند و بوی سوختگی منطقه را فرا گرفت! سربازان میسون پس از اتمام مأموریت زانو زدند و دعا کردند و خدا را سپاس گفتند که چنین پیروزی سریعی را نصیب آنان کرد. دکتر کاتن مدر_کشیش پیوریتن_ پیروزی افراد میسون را این‌گونه توصیف کرده است:" در آن روز حداقل ۶۰۰ سرخ‌پوست به جهنم واصل شدند!"