بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

دانش‌آموز

@A.f.

212 دنبال شده

102 دنبال کننده

                      
انديشيدن مانند با چشم ديدن نيست؛ زيرا گاه چشمها به صاحبانش دروغ مى گويند، ولى خرد به آنكه از وى اندرز خواسته، نيرنگ نمى زند.
https://t.me/khodemoni_book

                    

یادداشت‌ها

                ماجرای استعمار۱
ماجرای استعمار از نوع اروپایی‌اش دیگر با این لفظ معنا و تعریف نمی‌شود، بلکه تضاد معنایی دارد. وقتی وارد منطقه‌ای شدی و جمعیت آن را از ششصد هزار نفر به پانصد نفر رساندی یعنی پاکسازی نژادی کرده‌ای. نه آقا این کار اسمش استعمار نیست و اسم دیگری دارد.
چقدر این روزها شبیه آن روزها عمل می‌کنند اما کسی که برایشان نامه را می‌خواند کور است.
به حکم نسخهٔ تکاملی خودشان هم که حساب کنیم انسان امروز راهکار مقابله با «سگ‌های تحریک» شده را با تجربه‌ای تلخ آموخته است.


جملات پایین را از کتاب بخوانیم!؟
«اسپانیایی‌ها روبه‌رو شدن با بومی‌ها را در آنروزها این‌گونه توصیف کرده‌اند: در یک دست انجیل داشتیم و در دست دیگر یک بطری شراب؛ تفنگی را هم به پشت انداخته بودیم.»
ستایش مردگان از آیین‌هایی بود که در میان بسیاری از سرخپوست‌ها رایج بود؛ اما آن‌ها که در آغاز سفید ها را به نام «پسران آسمان» و «نجات‌بخش‌هایی که از قعر اقیانوس برای رهایی آن‌ها آمده بودند» می‌شناختند، اکنون با شگفتی می‌دیدند که این «رنگ پریده‌ها» حتی به اجساد مردگان آنها هم رحم نمی‌کنند و به چیزی جز طلا نمی‌اندیشند.
        
                بریده‌ای از کتاب:
...هانری چهارم در داستان فوق الذکر( داستانی با همین نام) انسان نجیب و خوش قلبی است که به خاطر این فرانسویان ِ قابل تحسین، عشق عمیقی در ضمیر دارد. برای این فرانسویان که از پادشاه گرفته تا دهقانِ یقه دریده اش همه ،شرافتمند و نیکو خصال نمودار می‌گردند.جوانمردی و شجاعت از «دارتانیان» گرفته تا «آنژپترو» جزو خصایص ذاتی این افراد است.هنگامی که هانری چهارم را به قتل می رسانند من نیز با همان صمیمیت افراد معاصر با شاهِ مهربان می‌گریم و به راویاکِ قاتل لعنت می فرستم.او (هانری چهارم)قهرمان مطلوب و جوانمرد و بزرگ همهٔ داستانهایم بود.
ژاکوب از بس تعریف و تمجید فرانسه را از من شنید، خود نیز به آن دل باخت.گاهی از هانری چهارم یادآوری می‌کرد و می‌گفت:
_این شاه زاده چه مرد شجاعی بود!
شوق و ذوق تون تاب(ژاکوب) هیچ وقت از حد متعارف نمی‌گذشت.او_کسی که معمولاً از همه پر چانه تر بود _ در این مورد (هانری چهارم و فرانسهٔ عزیز) بی سخن می‌ماند و تا زمانی که من  قصه گویی می‌کردم،از من چیزی نمی پرسید.وقتی برای یک موضوع نامعلوم کمی مکث می‌کردم او فورا می‌پرسید:
_تمام شد؟
_نه هنوز
_پس خواهش میکنم مکث نکن!
یک بار با تعجب زمزمه اش را شنیدم :
_ چه شانسی! این فرانسوی‌ها همه اش خوش و راحت میگذرانند!
_چطور؟
_چطور ندارد. من و تو الان ناچاریم که توی آتش بلولیم، مثل محکومین؛ مثل سیاه ها کار کنیم در حالی که آنها با طراوت هستند؛ از جایشان تکان نمی‌خورند. به این می گویند زندگی.
_اما آنها هم کار می کنند.
آن گاه ژاکوب منصفانه متذکر می گردد:
_ولی در قصه های تو از کارشان خبری نیست.
این تذکر مرا به فکر انداخت.من ناگهان متوجه شدم که در اغلب کتاب‌هایی که می‌خوانم، هیچگاه کسی نمی‌گفت این همه آقازاده و غیره از کجا نان می‌خورند، یا لااقل کار میکنند یا نه؟
هر وقت مذاکرات ما ختم می شد یا سست می‌گشت ژاکوب می‌گفت:
_خوب، حالا من می‌روم چرتی بزنم.
او همان جایی که نشسته بودیم، دراز می‌کشید و فورا صدای منظم خروپفش  بر می‌خواست و نشان می‌داد که به خواب رفته است...




راوی داستان (ماکسیمم گورکی) و تون تاب ِ کشتی یا همون ژاکوب که بیسواده و ماکسیم براش کتاب میخونه ، هر دو روس هستند و فقط از راه داستان و قصه‌های نویسنده های فرانسوی هست که با اون سرزمین آشنا شدن، در حالیکه تا حالا حتی یک وجب از این کشور رو ندیدن و با مردمانش معاشرتی نداشتن اما عاشق اون سرزمین ،پادشاهِ نیکو خصالش و حتی دهقان یقه دریده اش شدن(:

✓ و این یعنی بزرگ شدن چتر امپراتوری فرانسه با استفاده از ابزارِ هنر و هنرمندانشان




        
                آدام جوابی نداد. سرش را بلند کرد و با چشم‌های آبی هوشیار و نگاهی محکوم کننده به ریچارد خیره شد. آنگاه لبهٔ کاپشنش را کنار زد و ریچارد با شگفتی دید صورتی از لای آستر کت آدام را نگاه می‌کند، صورت قهوه‌ای رنگ و نوک تیز با یک جفت چشم طلایی و دماغ سه گوشِ خیس.
ریچارد گفت: توله سگ است.
آدام با لحن قاطع که جای گفتگویی باقی نمی‌گذاشت گفت: بچه روباه است.
چند لحظه طول کشید تا ریچارد سنگینی مفهوم کامل این کلمات را بر وجدانش حس کند و لحن اتهام آمیز در زهنش جا بیفتد. 
و بعد با وجود لحن قاطع آدام، تصمیم گرفت با او بحث و مخالفت کند. می‌کوشید لحنش قانع کننده و محکم باشد هر چند صدایش قاطعیت لازم را نداشت: تو که نمی‌دانی، منظورم این است که صد در صد مطمئن نیستی.
آدام نگاهی از سر مهربانی به او کرد و گفت: وقتی روباه ببینم می‌شناسم.
ریچارد با دقت بیشتری به گوش‌های نوک تیز و صورت کشیده‌ای که از میان کاپشنِ آدام به او نگاه می‌کرد خیره شد و به اجبار اعتراف کرد که خیلی شبیه روباه است: کجا پیدایش کردی؟
همین جا نگاه کن لای این علف‌های بلند پشت درخت، مثل همیشه همین طور نشسته بودم تا تو برسی که زوزه و فین فین شنیدم. از سرما گریه می‌کرد، بدبخت بیچاره هنوز می‌لرزد.
بار دیگر لحنش اتهام آمیز بود. 
ریچارد مژه‌ای زد: فکر می‌کنی چطور آمده اینجا؟



منظور از «لحن اتهام آمیز و نگاه محکوم کننده» اینه که شب قبل پدر ریچارد روباه ماده‌ای که چند دفعه به مزرعه شون خسارت زده رو با تفنگ می‌کُشه و ریچارد از بابت کار پدر احساس شرمندگی می‌کنه هر چند در قلبش کاملا به پدر حق میده. البته در آخر هر دوشان غافلگیر  می‌شوند «:
وقتی که هنوز خانواده و رابط خانوادگی وجود داره حتما زندگی پر امید و زیباتر خواهد بود 
        

باشگاه‌ها

باشگاه ۱۶هزارتایی‌ها

124 عضو

دیار اجدادی

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

کتاب از فصل دوم انگار یه کم داره بهتر میشه، هرچند که هنوز اون گسستگی کلی‌ش پابرجاست. مطالبی که از اینجا به بعد می‌نویسم برداشت‌های من از کتابه و احتمالا با مطالعه‌ی متن عین این عبارات رو به صراحت پیدا نخواهید کرد. پیشاپیش بابت طولانی شدنش هم عذر میخوام: یکی از مهم‌ترین بخش‌های این فصل «گونه‌های ساختار بین‌رشته‌ای» هست اما قبل از رسیدن به اونجا چند نکته‌ی منفرد که در ادامه ذکر میشه هم جالب بود. ۱-آموزش و پژوهش «رشته‌ای» بعضی از نیازهای بشری رو پاسخ نمیده و فراگیرانش رو بدون مهارت‌هایی که لازم دارن در دنیای بیرون رها می‌کنه و از این جهت نیاز به ساختارها و برنامه‌های بین‌رشته‌ای احساس شده. ۲-با حجم انبوه اطلاعات و دانش‌ها، دسترسی به اون‌ها و برقراری ارتباط بین‌شون خیلی مهم‌تر از یاد گرفتن خود اون دانش‌ها و اطلاعات در ساختارهای رشته‌ای هست. ۳-آموزش و پژوهش رشته‌ای همچنان مزایایی داره و باید حفظش کرد و در عین حال بعضی‌ جاها برای عدول از استاندارد‌های رشته‌ای و ورود به فضای بین‌رشته‌ای مجاز و موجه‌ایم. کارهای بین‌رشته‌ای اصولا با نوعی سطحی شدن همراهن و ما نمی‌تونیم «عمق» کارهای رشته‌ای رو برای همیشه رها کنیم. ۳-مشاهدات ما نظریه‌بار(theory laden) هستن و دانشمندان و پژوهشگران باید برای رها شدن از این وضعیت نامطلوب، نقشه‌ی شناختی یا مدل‌های ذهنی خودشون رو در مسیر پرداختن به فعالیت‌های بین‌رشته‌ای کامل کنن و سالم نگهش دارن. ۴-هر رشته‌ای زبان و اصطلاحات خاص خودش رو داره و این‌ها باید جداگانه به فراگیران آموزش داده بشن و یادگیری التقاطی این اصطلاحات باعث میشه اون آدم کارکردهای حرفه‌ای خودش رو از دست بده و نه تنها نتونه به مرز علم و فناوری ملحق بشه بلکه از برقراری ارتباط با خروجی‌های آموزش رشته‌ای هم ناتوان بشه. بنابراین باید از این «تربیت نامناسب» و «آموزش ناهماهنگ» اجتناب کرد. ۵-جانِ فعالیت‌های بین رشته‌ای، تسلط فراگیران به «ایده‌های مختلف» هست. این ایده‌های مختلف در حوزه‌های مختلف دانشی وجود دارن و هرچقدر برنامه‌ی بین‌رشته‌ای اون‌هارو بیشتر پوشش بده، فراگیران هم توفیقات بیشتری کسب می‌کنن. جایی که ایده‌ها بین رشته‌ها و حوزه‌های مختلف اشتراک پیدا می‌کنن، اونجا دقیقا فضای کار بین‌رشته‌ای هست. ۶-تخصص و عمق یعنی توانایی درک و تشخیص الگوهای معنادار در یک حوزه‌ی خاص. اگر مطالعات بین‌رشته‌ای اجباری بشه آدم‌های تک‌بعدی به شدت عقب میفتن و ضعیف میشن و از این جهت فرصت فعالیت رشته‌ای و بین‌رشته‌ای باید فراهم باشه و هرکس بسته به استعداد خودش، میدان فعالیتش رو انتخاب کنه. ۷-فعالیت بین‌رشته‌ای در سازمان‌ها و نهادهایی مثل دانشگاه باید به رسمیت شناخته بشه و نظام‌های پاداش و اصول تشویق بر اون مبنا تدوین بشه، در غیر این صورت افراد دانشگاهی هیچ تمایلی به شرکت در فعالیت‌های بین رشته‌ای نخواهند داشت. / خب اینجا رسیدیم به ساختارهای میان رشته‌ای. کلا این interdisciplinarity یک عنوان عام هست که اقسام دیگری رو پوشش میده. من در ترجمه‌ها کمی تغییر ایجاد می‌کنم: ۱-تقاطع رشته‌ای(cross disciplinary) ۲-بین‌رشته‌ای(inter) ۳-چند رشته‌ای(multi) ۴-تکثر رشته‌ای(pluri) ۵-فرارشتگی(meta). بین شماره‌های ۲ و ۳ و۴ مولفان نتونستن وجه تمایزشون رو خیلی روشن و شفاف بیان کنن و منم خیلی بهشون گیر نمی‌دم. فرارشتگی اون چیزی هست که مثلا در فلسفه‌ی علم خودم به شخصه دنبالش بودم و فرارفتن از همه‌ی ساختارها و چارچوب‌های علمی موجود و حتی بهره‌گیری از ظرفیت‌های غیرعلمی برای فهم و دست‌یابی به حقیقته(و به نظرم واضحه که اساسا جنس این کار فلسفیه). فرارشتگی نه فقط ایجابی و برای دست‌یابی حقیقت، که برای رهیافت‌های سلبی و خرابکارانه و انتقادی هم مورد توجهه. مثلا مطالعات پسااستعماری قراره علوم‌انسانی فعلی رو از چارچوب و فرض‌های «غربی» خودش آزاد کنه و انحصار رو بشکنه(قابل توجه مدافعان علوم انسانی اسلامی). تقاطع رشته‌ای هم یک نوع خیلی ساده‌ی کار بین‌رشته‌ای هست و همین که روش‌های یک حوزه رو برای موضوع یک حوزه‌ی دیگر به کار ببریم کار متقاطع کردیم. در بین‌رشته‌ای و چند رشته‌ای و تکثر رشته‌ای نمیشه خیلی دقیق خط کشید اما در کار بین‌رشته‌ای ما شاهد ظهور حوزه‌های پژوهشی جدید هستیم اما در چندرشته‌ای و تکثر رشته‌ای اصلا چنین انتظاری نداریم و مرزهای دانش حفظ میشن و صرفا همکاری‌هایی این وسط شکل می‌گیره. در تکثر رشته‌ای هم گویا یک همکاری خیلی وسیع بین متخصصان مختلف هست که هدفش «حل مسائل عمومی» یا «برنامه‌ریزی‌های کلان اجتماعی» ئه و یه نوع همکاری سیستمی بین آدم‌ها و تخصص‌های مختلفه. بین‌رشتگی تقریبا همون چیزیه که بهش می‌گن مرز دانش و در آکادمی‌های پیشرو هم احتمالا دنبال چنین چیزی هستن. ازون طرف چندرشتگی سه تا هدف اصلی داره که با بین‌رشتگی و تکثر رشته‌ای متمایزش می‌کنه: الف)کارهای پژوهشی مشترک که در اون متخصصان حوزه‌های مختلف روی موضوع واحدی کار می‌کنن ب)تربیت آدم‌های حرفه‌ای با مهارت‌های متناسب با نیازهای فردی و اجتماعی ج)تربیت نیروهایی که در کوتاه مدت بتونیم ازشون برای رفع نیازهامون(چه در سطح پژوهشی و چه در سطح نیازهای بنیادی) استفاده کنیم و یک نوع راهبرد کوتاه مدت برای پرورش نیروهاییه که نمی‌خوایم یا نتونستیم سال‌های متمادی براش برنامه‌ریزی کنیم./ خیلی بیشتر از این‌ها میشه نوشت اما من فعلا بیخیال میشم :)

            #یکی_از_ما_دروغ_می_گوید هم یه داستان #پلیسیه هم یه داستان #اجتماعی
شخصیت‌های اصلی داستان چند تا نوجوان دبیرستانی هستن ولی کتاب برای گروه سنی نوجوان نیست. هرچند که برای اونها هم خوندنش خیلی مناسبه.
سر یه کلاس تنبیهی یکی از دانش‌آموزان میمیره. بعد مشخص میشه که این مرگ در واقع یک قتل بوده و چهار نفری که توی کلاس همراه او بودن متهم به قتل میشن. این چهار نفر به نوبت سی فصل داستان رو روایت می‌کنند.
هر چهار نفر دلیل کافی برای #قتل داشتن و هر چهار نفر هم به نظر بی‌گناه میان.
اما چیزی که توی این کتاب مهمه پیدا کردن #قاتل نیست. مهم اون حسیه که از سرگذشت این افراد منتقل میشه. اونها چه قبل از #جنایت و چه بعد از اون در موقعیت‌های آشنایی قرار می‌گیرن که ممکنه برای هر کدوم از ما پیش اومده باشه یا پیش بیاد. تصمیمی که توی اون لحظه می‌گیریم خیلی مهمه.
نکته بعدی آسیب بزرگ #قضاوت شدنه. نه فقط به خاطر اتهام به قتل، بلکه به خاطر ماجرایی که شاید افراد زیادی درگیرش باشن اما همون افراد با حرفها و رفتارشون باعث آزار کسی بشن که دستش رو شده.
اگه فرزند #نوجوان دارید حتماً این کتاب رو بخونید و اگر فرزند بالای پانزده سال دارید این کتاب رو در اختیارش بگذارید.
          
اگر تا حالا مطالعه در این زمینه نداشتید پیشنهاد می‌کنم اول آشنایی با ادیان حسین توفیقی رو مطالعه کنید که مختصره و نثرش آموزشی هست. این کتاب باتوجه به حجمش یکم مفصل‌تره
            این کتاب مدخل خوب، مختصر و مفیدی است برای آشنایی با تاریخ صدر اسلام از پیش از بعثت تا پایان حکومت امویان؛ از آن جایی که بخشی از این کتاب را مدت‌ها پیش خواندم و بخشی دیگرش را همین روزها، هر چه به ذهنم می‌رسد می‌نویسم.
تحلیل قابل قبولی از شرایط جغرافیایی، اجتماعی و فرهنگی پیش از بعثت پیامبر
اقدامات و وجوهِ مختلف زندگی پیامبر را -از وحی گرفته تا کارهای روزمره -به نحو واقع‌گرایانه تحلیل می‌کند. دکتر شهیدی به چرخش‌هایی که در تاریخ رخ داده توجه خاصی دارد و تحلیل‌هایشان نقادانه و تاریخی است. از این چرخش‌ها چند نمونه‌اش جالب و خواندنی است: ماجرای سقیفه، خلافت راشدین، حکومت امویان و مساله خوارج. این چرخش‌ها برای خودِ مولف هم محل توجه است
کتاب، کتابِ سیره نیست، یعنی به تاریخ سرزمین‌ اسلامی پرداخته است. از رهگذر همین اشاره‌ای به زندگی ائمه کرده است. (جدای امام علی  که خلیفه چهارم است)
مولف به عوامل پیشرفت و پسرفت مسلمانان توجه داشته و در چندین جای کتاب در مقام داوری نشسته است که به نظرم منصفانه می‌نمایاند.
          
            به نام او که موهبت دین را نصیب‌مان کرد
کتاب با شرح اوضاع شبه جزیره عربستان قبل از اسلام آغاز می‌شود و با توصیف اتفاقات دوره دوم حکومت عباسیان به پایان می‌رسد (تقریبا مصادف با زندگی امام عصر(عج)) در طول فصل های مختلف نویسنده تحلیل خود را از اتفاقات صدر اسلام و بعد از وفات پیامبر ارائه می‌کند. کتاب اساسا به زندگی و تلاش های امامان شیعه پرداخت عمیقی ندارد و هدفش هم این نیست. هدف بیشتر شرح اوضاع جهان اسلام در زمان خلفای مختلف اموی و عباسی است. هرچند مطالب می توانست کامل تر مطرح شود اما برای افرادی که می‌خواهند مطالعه درباره‌ی این دوره تاریخی را آغاز کنند شروع بسیار خوبی‌ست. کتاب پر از اسامی مختلف است که گاهی پیدا کردن ربط میان افراد گیج کننده می‌شود و بهتر بود کتاب همراه با یک راهنمای مربوط به شجره افراد به چاپ می‌رسید. (بهتر است خود مخاطب از آغاز کتاب این کار را انجام دهد تا مسیر مطالعه تسهیل شود)
در نهایت اینکه اگر می‌خواهید بدانید اسلامی که امروز به دست ما رسیده است از چه مسیر دشوار و پرپیچ و خمی عبور کرده است، حتما این کتاب را بخوانید.