بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

احسان رضایی و 21 نفر دیگر
3.8
131 نفر |
39 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

248

خواهم خواند

66

اثر برگزیده سومین دوره جایزه دعبل در بخش ادبیات غیرداستانی

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 129

کم کم میان این گل سرخ به تشریح بردن‌ها، اسم های رمز را کشف کردم. همان اسم هایی که بی هیچ حرف اضافه و پسوند و پیشوندی می‌توانند دست دل آدم‌ها را بگیرند و ببرند سر یک اتفاق تازه. این اسم‌ها مثل قراری نانوشته تا گفته می‌شوند پاره ای آتش می‌افتد به جگرها. کم‌کم لحظه های خاص و مکان‌های خاص را از بَر شدم. به «گودال قتلگاه» که می‌رسیدیم، می‌دانستم آه از نهادها بلند می‌شود. به خداحافظی خواهر از برادر که می‌رسیدیم، می‌دانستم این لحظه با دل آدم‌ها چه می‌کند. یک جاهایی منتظر می‌ماندم که «گلی گم کرده‌ام، می‌جویم او را» بخوانند. یا مثلا مطمئن بودم که این‌جا « بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا» را می‌طلبد. اگر روضه خوان همان را می‌خواند گل از گلم می‌شکفت و اگر نمی‌خواند، پکر می‌شدم. داد و فریاد را دوست نداشتم یا آن‌هایی را که از زیادی گریه از حال می‌رفتند یا تکه‌هایی از روضه را که با عقل جور در نمی‌آمد. عوضش آخرهای روضه که مداح چند لحظه سکوت می‌کرد و مردم نرم‌نرم با هم گریه می‌کردند باب میلم بود. این لحظات طراوت پس از باران را داشت.

لیست‌های مرتبط به کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

            به نام خدا
۱
به برکت به‌خوان، توی کتابخانه شخصی‌ام هی چرخ می‌زنم و کتاب‌هایی را که خوانده‌ام، بیرون می‌کشم و این‌جا درباره‌شان می‌نویسم.
۲
معمولاً رویه‌ام این است در صفحه اول کتاب‌هایی که دارم مهر می‌زنم که مشخص شود برای من است - چون در رفت‌وآمدها ممکن است کسی کتابی بردارد و ببرد و بعدها بشود پس گرفت، بگذریم که نه کتاب امانت دهید نه امانت بگیرید - و بعد زیرش تاریخ خرید یا هدیه، محل خرید یا هدیه‌دهنده، تاریخ شروع قرائت و پایانش را می‌نویسم. چه ربطی به کتاب کاشوب دارد؟ هیچ. گفتم یک‌جا بنویسم.
۳
اولین‌بار محسن‌جان حسام‌مظاهری به من گفت برای کتابی حاوی روایت‌های عاشورایی روایتی بنویسم که بعدها کل کار تحویل نشر اطراف و بزرگوار دیگری شد و من هم نوشتم و در این کتاب روایتی دارم.
۴
کتاب در زمان خودش جزو اولین‌ها بود - تردید دارم و شاید اولین بود - و همین، باید در نقدش لحاظ شود. بعدها شیخ‌مسعود دیانی که خدا از شر سرطان محفوظش بدارد، در نقد کتاب جلسه‌ای گرفت.
۵
روایت‌های کتاب بازتاب نگاه بخشی از جوانان دیروز و میانسالان امروز، درباره روضه‌های زیسته و نزیسته است. همگی روایت‌ها یک‌دست نیستند، اما، به نسبت جامعند. البته کتاب‌های بعدی نشر اطراف در همین باره، تکمیل‌ترش کرد.
۶
نویسندگان این کتاب، اهل قلم‌های دیروز، مدیران و نویسندگان فردایند. به‌گمانم انتخاب‌های خوبی شده.
          
            فکر نمی کردم روزی برسد که من همه ی داستان های یک مجموعه داستان را دوست داشته باشم و مشکل فقط سر کمتر و بیشترش باشد.
کآشوب را هفته ی اول محرم و در قطار تهران-مشهد شروع کردم و خواندن ش حدود چهار ماه طول کشید. محرم تمام شد و صفر آمد و حتی قرار بود بدون من کربلا هم برود. بعد ش هم دست یک تازه از کربلا برگشته بود تا ربیع الاول که دوباره به من برگشت. و البته این کش آمدن از سر جذاب نبودن ش نبود. فقط این که وقت می خواستم بعد از هر روایت که مزه مزه ش کنم و سه چهار ماه زندگی کردم روایت های کآشوب را.
هر روایت یک چیزی داشت که خاطرم بماند. ولی از بین شان انگار سید روایت آخر یک چیز دیگر بود. آن جایی که گیر افتاده بود در جوانان بنی هاشم بیاییدِ روضه ی حضرت علی اکبر...

پی نوشت: 
۱. این که چقدر ذوق کردم از برخوردن به اسم آشنای روایت «هیئت تازه مادر ها» که گفتن ندارد و این که چله ها چهل روزه تمام نمی شود و چقدر حیف که تا الان نمی دانستم.
معصومه توکلی
۲. با دوستی قرار گذاشتیم محل هایی که در بعضی از روایت ها اسم شان برده شد را پیدا کنیم و برویم.
۳. اول ش نوشته ام به نیت مشهد:)
۴. این شهر های بی امام زاده و حرم چقدر سردرگم اند. آدم باید در شهرش جایی باشد که به سمتش جاری شود.
حرف حق!
          
            کلاسم مجلس روضه شده، کم مانده خودم گریه ام بگیرد. برای انسانی ها یک روایت از هیئت واترلو کانادا را می خوانم، برای ریاضی ها حکایت آن پسرجوانی که در ترافیک پاسداران مانده بود و می ترسید شب علی اکبر به تکیه دزاشیب نرسد، برای تجربی ها روایت آن مادری را که با تکان ها گهواره برای خودش روضه مجسم ساخته بود. کلاسمان امروز سرتاسر روضه ست. به بچه ها می گویم آن جاهای داستان را که برایتان آشناست بنویسید، هر متن که تمام می شود با ذوق و شوق شروع می کنند حرف زدن و من می خواهم که همه آن چه گفته اند را بنویسند، خودم هم داستان در به دری شب اول محرم پارسال را تعریف می کنم. برایشان می گویم محرم برای من بی آر تی های اتوبان چمران در شب های طولانی پاییز است وقتی به هر سختی ای شده خودم را به دانشگاه امام صادق می رسانم. 
کلاسمان روضه مجسم می شود،  محرم برای من کتابفروشی کیهان است وقتی دارم 31 جلد "کآشوب" برای بچه ها سفارش می دهم و می گویم حداکثر تا پنج شنبه به دستشان برسانند
          
K.A

1401/02/29

            آمیختن طعم و لحن تجربه های شخصی افراد نسبت به مجلس های روضه و این خرده روایت ها، روایت فراگیری افریده که هویتی مستقل از اجزای خودش دارد. کنار هم چیدن این صداهای فردی، به گزارش یک پدیده بدل شده و در غالب یک کتاب در آمده. این کتاب یک روایت است، روایت یک کآشوب....
همانطور که گفته شد کتاب کآشوب شامل بیست و سه روایت از نویسنده‌های مختلف با دیدگاه‌های متفاوت است که درباره‌ی نسبت خودشان و محرم نوشته‌اند. روایت‌ها به زبانی روشن و ساده نوشته شده‌اند و هرکدام طعم و لحن اقلیم یا فکری را دارند که نویسنده در آن رشد یافته است. دغدغه‌های متفاوت هر کدام از نویسندگان، روایتشان را منحصربه‌فرد کرده و یکنواختی را از کتاب گرفته است.
اول از همه بگویم که همچین موضوعی برایم جالب بود. همیشه این را دوست داشتم که بدانم الان، در این لحظه یا در آن لحظه ای که آن اتفاق افتاد فلان آدم از فلان قشر جامعه چه فکری می کرده و این کتاب دقیقا همین بود. بیست و سه روایت از روضه ها در  محرم....
نکته دیگری دلم میخواهد بگویم این بود که همیشه برای من اسم گذاری فصلو خصوصا کتاب خیلی اهمیت دارد. اسم گذاری کتاب را دوست داشتم اما بعضی از فصل ها بود که علت نام گذاریشان را متوجه نمی شدم. یا مثلا میتوانم بگویم جملات عربی داشت که من به عنوان خواننده ای نوجوان یا اصلا خواننده ای که زبان عربیش قوی نیست دوست داشتم معنایش را بفهمم. حالا چه از طریق پاورقی یا اشاره ای ریز در ادامه متن یا .... 
در ادامه همین مبحث دلم میخواست در کتاب روایتی از زبان نوجوان ها هم بود. یعنی اینکه همه این روایات که چه بسا بعضی هایشان ادبی هم بودند به مرور زمان خسته کننده میشدند، و من دلم میخواست و میخواهد کتابی باشد که حالا بعد تمام مردم، از زبان تمام نوجوان های قشر های مختلف جامعه را باشد.
از آنجایی که کتاب داستانی نبود و روایت بود نمیتوانم در مورد دیالوگ ها، زاویه دید یا پیرنگ صحبت میکنم. فقط میتوانم بگویم که روایت های چه بسا کوچک و کم کتاب روند خوبی داشتند. یعنی وقتی گوینده از زبان اول شخص تمام ماجراها را میگفت و اینکه در اغلب موقعیت های روایات ما با فضای آن ها آشنا بودیم کمک می کرد کتاب اذیت کننده نباشد.
در نهایت اینکه کتاب کآشوب را پیشنهاد میکنم. حداقل اگر برایتان خسته کننده  یا اشتیاق آور نبود چند تا از روایت هایش را بخوانید. مطمئن باشید دیدن ماجرا از زوایه دیگری دلنشین است. در آخر هم دلم میخواهد این متن را با بریده ای از کتاب به پایان برسانم:« اگر خواستی بر چیزی در این عالم گریه کنی، اگر خواستی بر ظلمی که به تو شده گریه کنی، اگر خواستی بر نداری گریه کنی، اگر دلت تنگ شده بود، بر حسین گریه کن...» و لازم است بگویم اگر غم دیگری دارید گریه کردن برای حسین(ع) دوا و درمانتان است و خیلی اوقات به علاوه برطرف شدن غمتان، ثوابی هم به دلیل گریه برای اباعبدالله(ع) نوشته می شود. باشد که جزو یارانشان باشیم....