مریم زارعی

مریم زارعی

کتابدار بلاگر
@maryamzarei

208 دنبال شده

171 دنبال کننده

            طب‌آموز 🩺
مبتلا به علوم انسانی📚🧠

          
maryamlzarei
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        بعد از مدت‌ها، یک کتاب عمومی جذاب و گیرا! 
رویارویی بی‌پرده با مرگ، راه رفتن روی لبه مرگ و زندگی
مواجهه‌ای آگاهانه و از سر دقت، از زاویه دید یک پزشک دورگه هندی آمریکایی که روزگاری را در فلسفه و ادبیات پرسه زده، علوم اعصاب خوانده و در سال آخر دانشجویی‌اش در رشته تخصصی جراحی مغز و اعصاب ناگهان با سرطان مواجه می‌شود، آن هم از نوع پیشرفته! 
این بیوگرافی از نویسنده به تنهایی یک زاویه دید جذاب خلق می‌کند و انصافا نوع پردازش نویسنده، نگاهش به وقایع و البته قلم خوبش هم حق عناوین را ادا کرده. 
کتاب جملات و عبارات جذابی دارد، اما بهتر از آن‌ها روح حاکم بر کتاب و عمق آن است؛ افکار بی‌پرده‌ی نوینسده و حالت‌های توصیف شده، چیزی که در موقعیت‌های مرزی خلق می‌شود و نه در حالت عادی. 
برای من که مشتری آثار رئال هستم و البته موضوع مرگ و رنج هم جزو محبوب‌ترین‌هایم است، یک اثر فوق‌العاده بود. 
کتاب را امانت گرفته بودم اما به قدری برایم دوست‌داشتنی بود و احتمال مرور مجددش وجود داشت که یک نسخه برای خودم خریدم. 
اگر به هر طریقی با پزشکی و طبابت یا بیماری‌‌های صعب‌العلاج مواجهید و یا اگر مرگ موضوعیست که دنبالش می‌کنید، مطالعه‌ش به طور جدی توصیه می‌شود. 
      

6

باشگاه‌ها

باشگاه امتداد

216 عضو

رنگ زیبای خیال

دورۀ فعال

نَقْلِ رِوایَت

176 عضو

بوطیقای ارسطو: ترجمه ی متن همراه با کنکاشی در تئوری بوطیقا

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها

مریم زارعی پسندید.

1

مریم زارعی پسندید.
          مرز خوبی و بدی کجاست؟ آیا دستورِ قتل داشتن انجام قتل را به کاری خوب تبدیل می‌کند؟ یا قتل همیشه بد خواهد بود؟
"منطقه‌ی گرگ و میش" با روایتی غیرخطی و چندلایه اسنادی از دیکتاتوری پینوشه در شیلی را روایت می‌کند. شخصیت کلیدی رمان، مردی است که در گذشته شکنجه‌گر بوده و اکنون تصمیم گرفته داستانش را بازگو کند. نویسنده از لابلای حرف‌های شکنجه‌گر تاریخ هولناکی را روایت می‌کند و مخاطب را مجبور می‌کند تا در هرصفحه از خود بپرسد: "آیا اخلاق مطلق است؟"
نویسنده پیچیدگی ظریفی دارد باید انتخاب کنی و بفهمی کی خیالش است و کی واقعیتِ بستر داستان، دائما در دنیای برداشت‌های نویسنده گم می‌شوی و پیدا نخواهی بود. اینکه اشباحِ مردگان شکنجه‌شده که با راوی صحبت می‌کنند حرف‌هایی مستند می‌زنند و باید باورشان کرد یا خیالِ خشمگین راوی است؟
من این داستان‌ها را نمی‌فهمم؛ مرز باریک خیال و واقعیتشان را درک نمی‌کنم و دائما در لحظات خشک می‌شوم که این مانعی برای لذتِ صِرفِ ادبیات است...
        

10

          مقدمه‌ی شلوغ کتاب با بررسی سابقه ترجمه و نشر و گسترش پروتکل‌های صهیون به این موضوع پرداخته بود که این پروتکل‌ها از کجا منشأ گرفته و چقدر قابل اعتماد است؟
فارغ از سابقه نشر کتاب، نگارنده مقدمه بیان کرده که تطابق آنچه که صهیونیسم در جهان رقم زده و پیش برده می‌تواند دلیلی بر اثبات صحت نسبی این پروتکل‌ها باشد. 

پروتکل‌های اول و دوم رسما فاجعه‌ای گویا بود از نگاه خودبرتربین، مستبد و تحقیرآمیز صهیون نسبت به دیگران. نگاهی که دیگر آدم‌ها را حیوان فرض کرده و می‌خواهد جهان را با قواعد جنگلی تحت سلطه درآورد! 
بعد از مطالعه این بخش‌ها بیشتر پی بردم که چرا مقاومت اسلامی، دشمن درجه یک این تفکر محسوب می‌شود. 
وجه تمایز آشکار این دو نظام متقابل، تفاوت‌های جدی و بنیادی در نگاه به نوع بشر است. 
برای مثال پروتکل‌ها آزادی را نفی می‌کنند و آن را یک برساخت برای کنترل و سلطه بر بشر غیریهودی می‌داند درحالی که در اسلام آزادی یک اصل موجود و لازم‌الوصول است.
تفاوت جدی دیگر در عزت‌مند و محترم شمردن انسان و مؤثر دانستن اراده و قدرت توده مردم در اسلام، نسبت به نگاه خفت‌بار صهیون به مردم است که آن‌ها را به‌سان گله‌ای می‌داند که باید با تحمیق و مشغول کردن به تفریح، تحت سلطه درآوردش و بهره کشید! 

در مجموع من احساس کردم فارغ از واقعی یا ساختگی بودن این پروتکل‌ها، تکنیک هراس‌افکنی با نیت سلطه، لابلای این سطور گنجانده شده بود. 

+ترجمه افتضاح بود و نامنسجم و بر پیچیدگی متن افزوده بود. 
        

4

مریم زارعی پسندید.
          "چشم هایش"
-آشنایی‌ام: خیلی قبل از اینها، با این کتاب از طریق فضای مجازی آشنا شدم و ۱ یا ۲ ماه پیش، از کتاب‌فروشی حوض نقره تهیه اش کردم و بالاخره کمر به خوندنش بستم.
-خلاصه: این کتاب، به واسطه‌ی یک آقا ناظم سالخورده به دنبال کشف افسون چشم‌های بزرگترین اثر ماکانِ نقاش، یعنی پرده‌ی "چشم هایش" می‌پردازد. در طول داستان مشخص می‌شود که آخرین پرده‌ی استاد ماکان، به طرز عجیبی به سرّ داستان زندگی او تا چگونگی تبعید او به کلات و پایان زندگی اش، مربوط می‌شود.
-تحلیل محتوا: شخصیت پردازی؟ سیر داستان؟ فوق العادست! داستان به صورت اول شخص روایت می‌شود و تمام احساسات و افکار راوی برملا خواهد شد. به طرز عجیبی با راوی اخت شدم و قضاوت های نادرستم را پس گرفتم! نثری کمی سنگین دارد اما تار های زیرین روحتان را به لرزش و نواختن وا می‌دارد. و اما پایان داستان>>>
-تحلیل ظاهری: متاسفانه، ویراستاری کمی دچار مشکل بود و این برایم آزاردهنده بود:) از لحاظ کیفیت چاپ هم، قابل قبول بود. در باب طراحی جلد هم، فقط این را بگویم که جلد نسخه دیگر این کتاب را بیشتر دوست می‌دارم.
-نظر شخصی: شخصاً اینگونه داستان ها را می‌پسندم و با دل و جان می‌خوانمشان. طوری در فضای داستان غرق شدم که سالها بود چنین با شور و سرعت مطالعه نکرده بودم! البته که چندی بعد آن را بازخوانی خواهم کرد تا با درک و طرز فکر آن روزها، آن چیزی را که در توانم است از کتاب بگیرم.
-امتیاز: ۵/۵
پ.ن: حدوداً از صفحه ۱۴۰ الی ۲۰۰، اوج داستان و قسمت های رمانتیک و لطیف کتاب بود که دلم را آب کرد:) و این قسمت ها بود که از خود بی خود شدم:)
        

16

مریم زارعی پسندید.

2

مریم زارعی پسندید.
          در ژوئن ۱۹۱۴، در یک روز گرم تابستانی 
ناگهان حریقی در مرکز اروپا به‌پا شد.
 کانون آتش در اتریش بود و خرمن هیزم را در وین آماده کرده بودند...
اما این جرقه از صربستان به خرمن افتاد!
 باد شدیدی که از شمال شرقی و مستقیماً از پترزبورگ می‌آمد، آن را شعله‌ور کرد.

فرانسه چه؟
 در این بین، فرانسوی‌ها مقداری شاخه و هیزم را که از مدت‌ها پیش خشک کرده بودند، روی تل آتش ریختند.

نقش آلمان چه بود؟
 شاید بشود گفت که آلمان از روی ریاکاری فقط تماشا می‌کرد که چه‌طور شعله‌ها بالا می‌روند و شراره‌ها پراکنده می‌شوند! 
شاید هم ریاکاری نبود،
 بلکه از روی حماقت و غرور بود که فکر می‌کرد در زمان مناسب می‌تواند آتش را مهار کند.
 شاید درست تر از همه این باشد که؛
آلمان نقشه‌ی این جنگ را از قبل کشیده بود، از پشت پرده و از ابتدا، نخ‌ها را می‌جنباند و اتریش را می‌رقصاند...

و اما انگلستان!
 انگلستان از اول مقدار هنگفتی آب ذخیره کرده بود که با آن می‌توانست آتش را کاملاً خاموش کند.
 اما آنچه جرمش را شدیدتر می‌کند این است که ایستاده بود و آشکارا می‌دید که آتش شعله می‌کشد و گسترده می‌شود، اما به همین اکتفا کرد که فریاد بزند:
_کمک کنید، کمک، آتش..._
 و از باز کردن لوله‌های آب خودداری کرد!


تمامی این اتفاقات با تفاسیر و نظرات گوناگون رخ داد و در نهایت؛
یک بازی بیلیارد در دنیا شروع شد. 
یک گلوله‌ی سفید به اسم "اتریش"
 با هدایت یک گلوله‌ی سفید دیگر به اسم "آلمان"
 به یک گلوله‌ی قرمز به اسم "صربستان" برخورد می‌کند و جنگ جهانی اول آغاز می‌شود! 
اما چوب بیلیارد در دست کیست؟ 
روسیه؟ انگلستان؟
 برداشت آزاد است!


خانواده‌ی تیبو تمام شد!
شخصیت‌های این کتاب اصلاً افرادی نیستند که بتوانید چشم بسته به آنها دل ببندید و تمام قد از آنها دفاع کنید! 
(حالا که فکر می‌کنم، در زندگی واقعی هم نمی‌توان این کار را کرد.) 
خانواده‌ی تیبو متشکل از شخصیت‌هایی است که هیچکدام مطلقاً خوب یا بد نیستند. 
در زمان‌ها و مکان‌های مختلف، واکنش‌های خوب و بدی از خود نشان می‌دهند. زمانی که کاملاً از آنها قطع امید می‌کنید،
 پشیمان می‌شوند و دلتان را دوباره بدست می‌آورند..
 و زمانی که بابت پیشرفت و عاقل بودنشان تشویقشان می‌کنید، جوری ناامیدتان می‌کنند که از خواندن ادامه‌ی کتاب سیر می‌شوید.
(بیشتر از این در مورد شخصیت‌ها نمی‌گویم، در یادداشت جلد اول به اندازه‌ی کافی گفته‌ام.)

بعد از پایان این کتاب به خودم گفتم؛
• مثل آنتوان، عاشق کار و حرفه‌ات باش..
• مثل ژاک، به دنبال اهدافت باش و از روزمرگی و بی‌توجهی به اصول دوری کن..
• مثل خانم فونتانن، در زندگی مثبت‌نگر باش 
(ولی حتی شبیه خانم فونتانن بودن هم برایم خوشایند نیست..! هیچوقت مثل خانم فونتانن نباشید)

• مثل ژنی؟ نمی‌خواهم مثل ژنی باشم! از اشخاصی که عشق و محبت را باید از آنها گدایی کرد، خوشم نمی‌آید!
• دنیل؟ دوستش نداشتم و ندارم..
*برای همین است که نقش هم پدر و هم مادر در زندگی فرزندان خیلی مهم است! بودن پدر و مادر، حتی اگر سرد باشند (مثل آقای تیبو)، بهتر از یک روز بودن و یک روز نبودن آنهاست.
عدم تعادل و بلاتکلیفی در زندگی، همه چیز را خراب می‌کند..

*بخش عمده ای از دوجلد پایانی این کتاب، درمورد وقایع و جبهه گیری های کشورهای مختلف پیش از شروع جنگ است.
اطلاعات خیلی خوبی داشت ولی برای من که اطلاعاتی در این زمینه نداشتم، از جایی به بعد خسته کننده بود.
*دوجلد اول به بررسی شخصیت ها و برداشتن نقاب هر یک از آن‌ها پرداخته بود (مشخصه که دوجلد اول رو کمی بیشتر دوست داشتم🫶🏻)
(بخشی از جملات اول یادداشت، از متن کتاب است)
        

60