یادداشت‌های محمدرجا صاحبدل (60)

عاشقی به سبک ون گوگ
          شرفی خبوشانی را با «داود داله» شناختم. بعد از آن موهای تو دریاست را از او خواندم و «عاشقی به سبک ون‌گوگ» آخرین اثری بود که از او خواندم. 
فضاسازی پرتصویر و توصیفات بدیع از ویژگی‌های بارز قلم خبوشانی است. در عاشقی...، نویسنده ارتباط بین یک  بچه کلفَت و بچه تیمسار را روایت می‌کند که علی‌رغم تمام فاصله‌های اجتماعی و فرهنگی با یکدیگر ارتباط خوبی داشتند. داستان از سالهای مبارزه پیش از انقلاب شروع می‌شود و بعد از سه فصل به سرگذشت کودکی پسر کلفَت پرداخته می‌شود.
در کنار امتیازات کتاب، باید به پیچیدگی‌هایی در روایت اشاره کرد که گاه مخاطب را اذیت کند. 
از طرح جلد خلاقانه مهدی زارع نباید چشم پوشید، هر چند در میان کارهای زارع موارد برجسته‌تر دیگری را می‌توان یافت ولی تاکید بر گوش و زهدان (=رحم) که از عناصر پرتکرار در داستان است، به خوبی در طرح جلد بازنمایی شده است.
به زعم من این کتاب در میان سه‌گانۀ مطالعه شده از خبوشانی، پایین‌ترین امتیاز را از آن خود می‌کند.
        

11

شب بازی
          سالها پیش از این، ابراهیم حاتمی‌کیا در مورد آژانس شیشه‌ای‌اش گفته بود: در همان ایام اکران، با گروهی  در مورد فیلم به گفتگو نشسته بودم؛ برداشت‌هایی از فیلم‌ام داشتند که اصلا منظور من نبود. یا یکبار امیرخانی در برنامه تلویزیونی شهیدی‌فرد گفت: می‌خواهید دکور برنامه‌تان را به شکلی تحلیل کنم که نمادهای ماسونی / شیطان پرستی از آن دربیاورم! (حالا دکور چه بود؟ زمینه سفید با تعدادی زیادی پرچم تشریفات ایران) 
امشب وقتی با نویسنده گفتگو داشتم، متوجه شدم برداشتی داشتم که گویا مد نظر صاحب متن نبود (یا اگر هم بود بیان نکرد؛ والله اعلم)

داستان را اگر از پیچ یک‌سوم آغازش رد کنید، می‌توانید امید داشته باشید که جذب می‌شوید وگرنه بعید می‌دانم دل و دماغ به پایان رساندن‌اش را داشته باشید. 
این کتاب اولین کاری بود که از مجتبی تقوی‌زاد می‌خواندم. ضمنا بگویم که متن، تک جمله‌ها و توصیفات پراکنده بسیار زیبایی داشت.

بعدالتحریر:
نام کتاب، شبِ بازی است، نه شب‌بازی!
        

11