معرفی کتاب خون مردگی اثر الهام فلاح

خون مردگی

خون مردگی

الهام فلاح و 1 نفر دیگر
3.2
13 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

23

خواهم خواند

19

شابک
9789645571960
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1399/8/24

توضیحات

        
الهام فلاح (1362)در تازه ترین رمانش،خون مردگی،تجربه ی جدیدی از روایت انجام داده که درش صدق و کذب در هم می آمیزند.فضای رمان از روزگار جنگ آغاز میشود و تا امروز می آید.خانواده ای که در این بحبوحه با ماجراها و وقایعی روبه رو میشوند که بر هویت و زندگی شان تاثیرهای عمیقی میگذارد.سوال مهمی که در داستان با آن برخورد میکنیم نیزدر همین نکته مستتر است؛چه کسی حقیقت را میگوید؟هرچه رمان جلوتر میرود خواننده با ماجراها و اتفاق هایی مواجه میشود که گاهی تکان دهنده هستند.پرده ها که می افتد روح آدم ها و چهره اصلی شان نمایان شده و خواننده در میابد که چه کسی راست میگوید و چه کسی دروغ،خون مردگی با چنین شمایلی سعی دارد بدون وقفه و با قصه گویی جهانی بسازد که در آن گذشته نه چندان دور ناگهان احضار شده و به هویت های چند لایه بعدی دیگر میبخشد و در پایان همه چیز بر ملا میشود...

      

لیست‌های مرتبط به خون مردگی

خنده سرخسفر به انتهای شبدر جبهه  غرب خبری نیست

ادبیات ضدجنگ

52 کتاب

قرار است وجود خود را بفروشم. قرار است نیست شوم، غرق در شومی و پلیدیِ جنگ. می‌خواهم خود را فدا کنم. از وجودم چیزی نخواهد ماند. نمی‌دانم این کار را چرا انجام می‌دهم، می‌دانم وجودم زخم خواهد دید. شاید زخمش هیچگاه التیام نیابد. اما انجامش می‌دهم. چرا؟ ضروری است؟ برای روحم تحمل این زجرِ مطالعه‌ٔ ادبیات ضدجنگ ضروری شده است. چرا؟ معمولا شرح علتِ امورِ ضروری کارِ سختی است. علتی ندارم برایش. توجه‌ام به آن جلب شده است، قوای ذهن‌ام را اشغال کرده است و وجودم معطوف به آن شده است. پس انجامش می‌دهم و زجر می‌کشم. اینجا لیستِ آثار ادبیات ضدجنگی که پیدا کرده ام را قرار می‌دهم (مشخصا ترجمه‌ها و آثار فارسی را. چون هدفم فهم جامعهٔ ایران است). حتما برای هرکدام از این کتاب‌ها که بخوانم، مرور خواهم نوشت و سعی خواهم کرد تکه تکه تصویرِ کلیِ ادبیات ضدجنگی را که می‌خواهم معطوف به فهمِ جامعهٔ ایران باشد را تکمیل کنم. اصلا ادعا چیه؟ باور دارم که ادبیات تصویری از جامعه را نشان می‌دهد، این بدان معنا نیست که تصویرِ تمام جامعه در ادبیات منعکس می‌شود (هیچ اثر و روایتی نمی‌تواند همه‌چی را به تمامه در خود بازنمایی کند) و این گزاره بدان معنا نیز نیست که ادبیات چیزی جز بازنمایی جامعه نیست، یعنی کارکردهای دیگری نیز برای متنِ ادبی قابل تصور است. در کنار این، باور ندارم که برای فهمِ جامعه نوعی متن‌بسندگیِ ادبیات‌پایه مکفی و از قضی حتی ممکن است؛ یعنی ادبیات مفری برای فکر در باب جامعه است و فهمِ جامعه طبیعتا و قطعا منحصر در متنِ ادبی نیست. پس، متنِ ادبی به فراتر از خود (تاریخ و جامعه) ارجاع دارد و از این حیث منطقی است که برای فهمِ جامعه بتوانیم ادبیات را فراخوانی کنیم. در این لیست، که تا اینجا بدونِ جست‌وجوی روشمند و صرفا با پرسان پرسان گشتن، سرچرخاندن و بُر خوردن میانِ کتاب‌ها تشکیل شده است، سعی کردم به جوانب مختلفِ چیزی که بهش "ادبیات ضدجنگ" می‌گیم توجه داشته باشم. در نهایت هیچ ادعایی ندارم و با تمام وجود گشوده هستم به هر اتفاقی که در این مسیر بیافتد. هیچ چیز را مفروض نخواهم گرفت جز اینکه "جنگ سراسر پلیدی است و چیزی در جنگ پرتویی از روشنایی ندارد." این لیست را بسیار ادیت/ویرایش خواهم کرد. حتما اگه نکته‌ای هست، اثری را جا انداخته ام، اثری را به اشتباه در لیست قرار داده و خلاصه هرچه بود خیلی خوشحالم می‌کنید بهم اطلاع بدید. اگر در این مسیر به هر کدام از کتاب‌ها رسیدم که دوست داشتید همخوانی کنیم، البته باید جدی و ضربتی باشید، بهم خبر بدید. شاید بتونیم هماهنگ کنیم و هم‌فهمی کنیم با کتاب‌ها. جا دارد از همهٔ کسانی که در مورد این دغدغه باهاشون حرف زدم و توی پیدا کردن آثار بهم کمک کردن تشکر کنم. مشخصا از علی آقای عقیلی‌نسب عزیز که واقعا زیادی کمکم کرد. دمت‌گرم مرد 🙏✌️ پی‌نوشت: لیست ابتدایی است و هرچی ایراد است برگردهٔ منه و حتما بهم اطلاع بدید. خوشحال می‌شم.

51

یادداشت‌ها

          .

«خون‌مردگی» کتابی نیست که تو را به دهۀ شصت ببرد و دل‌زده‌ات بکند. صفحه‌های رنگارنگش دستانت را می‌گیرد و تو را در شهر و نخلستان می‌چرخاند، بی‌آنکه حوصله‌ات سر برود یا به نگاهی گذرا و توریستی بسنده کنی. «خون‌مردگی» تو را درگیر، پابند خوزستان و سردرگمی مردمش می‌کند که کشور همسایه، آن را استان نوزدهمش می‌خواند. زبان جذاب داستان برای فارسی‌زبانان قابل فهم است و درعین‌حال، حال‌وهوای جنوب را زنده می‌کند. نویسنده با چنان تبحری از کلمه‌ها استفاده نموده که نه‌تنها خواننده فاصله‌ای بین خود و شخصیت‌ها احساس نمی‌کند، بلکه به صمیمی‌ترین حالت ممکن به دردها و خواسته‌هاشان گوش فرامی‌دهد.

«خون‌مردگی» دربارۀ آینده است؛ آینده‌ای که زیر ابرهای سیاه انفجار بمب، تار شده و هیچ‌کس هم تصوری از بعدش ندارد. دربارۀ پسری است که می‌خواهد آینده‌اش را نجات بدهد و از طریق ارث پدری، روزهای خوشی برای خودش بسازد. پسر، رفتن از ایران را برمی‌گزیند تا گلوله‌ها دنبالش نکنند و ثروتش را نگیرند ولی جنگ، سخت‌جان‌تر و صبورتر از این حرف‌هاست. دامش را همه‌جا گسترده و بر جان و مال همه‌کس چشم طمع دوخته است. پسر درحالی‌که پشت کرده و هوای فرار دارد، با سر به معرکه کشیده می‌شود و در برابر خود، هیولای قتل و غارت را عربده‌کش و بی‌رحم می‌بیند.

«خون‌مردگی» تا اینجای کار، عالی است. نیمی از کار را به بهترین نحو پیش رفته است. زبان با قدرت در صفحه‌های ابتدایی پیش می‌رود و شخصیت‌ها با سرعت مناسب وارد صحنه‌ها می‌شوند. تعلیق، حفظ می‌شود تا نگرانی نسبت به آینده، از شخصیت اصلی تا خواننده، کش پیدا کند. نیروهای متخاصم، مدام نیرومندتر می‌شوند و موقعیت عمل را برای شخصیت تنگ‌تر می‌کنند. وقت آن رسیده که در پیرنگ رمان، دری تازه باز شود و مخاطب با کشفی عمیق‌تر، هم‌چنین با چالش‌های جدی‌تری وارد نیمۀ دوم شود، اما در کمال ناباوری این اتفاق نمی‌افتد. رمان به‌جای کاویدن بیشتر همان موقعیت و سخت‌گرفتن بر شخصیت‌ها برای رسیدن به هدف، دهۀ شصت و جنگ مهیبش را رها می‌کند و پا به دهۀ هفتاد سرگردانی می‌گذارد. داستان، رها می‌شود و تا نزدیکِ گره‌گشایی، تنها و تنها به آه و ناله می‌گذرد. سوگ و مرثیۀ دختر در فراق پسر، تمام سطور صفحه‌ها و دهان شخصیت‌ها را پر می‌کند. هرچند زبان هنوز هم جذاب و رنگین است، اما چون تکه‌ای از داستان کناری می‌افتد که مثلاً نگینی باشد برای حلقه‌ای که گم شده است.

نیمۀ دوم «خون‌مردگی»، چه در سوگ دهۀ هفتاد و چه در شناخت ظاهری دهۀ نود، فرار نویسنده از موقعیت بکر دهۀ شصت است. گویی موقعیت نبرد، چنان عرصه را بر شخصیت‌ها تنگ کرده که خود نویسنده هم طاقت از کف داده و از ادامۀ ژرف‌کاوی زندگی زیر گلوله و بمباران، شانه خالی کرده است. نویسنده در نیمۀ دوم کتاب از موقعیت و شخصیت‌هایی که خودش آفریده فرار می‌کند اما موفق نمی‌شود. جنگِ سخت‌جان و صبور، نویسنده را تا دهۀ نود دنبال می‌کند تا بالأخره انتقامش را از عشقی که در دهۀ شصت کاشته بگیرد، اما این گریز سودی برای نویسنده ندارد؛ چون منفعلانه است و نسبتی با گذشته برقرار نمی‌کند. پیرنگ، تکه‌پاره است و هر بخشی از آن، مخاطب را به سویی می‌کشاند. مخاطب از نیمۀ دوم کتاب، سرگردان دهه‌های هفتاد و نود می‌شود، بی‌آنکه دلیلی برای این سرگردانی داشته باشد یا حداقل معنایی در این جستجو بیابد. او صرفاً مجبور است فرار نویسنده را در نیمۀ دوم رمان دنبال کند و آخرسر هم در خلأ پاسخ به سؤال‌هایی که در دهۀ شصت پشت در خانه‌های خوزستانی‌ها جا مانده، به پایان مثلاً آگاهی‌بخش و بی‌مزۀ رمان فکر کند و حسرت ازدست‌رفتن داستانی پرکشش و جذاب را بخورد. بالأخره «خون‌مردگی» است و دل‌زدگی. و حسرت، کم‌ترین نصیبی است که ممکن است گیرِ صاحب زخم‌های پر از خون‌مردگی بیاید.
        

2