یادداشت‌های مهرداد احمدنژاد (23)

          فلسفه زبان از جهات مختلف دشوار است. برای فهمش گاهی نیاز به منطق هست و گاه اطلاعات زبان‌شناختی. وابستگی‌های فراموضوعی‌اش به کنار، خود فلاسفه زبان هم به موضوعات سخت و انتزاعی فکر کرده‌اند که احتمالا هر آدم عادی از دیدن و شنیدن این که چنین چیزهایی برای کسانی مسئله بوده سرش درد‌ خواهد گرفت؛ به شخصه هر جای کتاب(علی‌الخصوص فصول اول) را برای کسی شرح داده‌ام یک «که چه؟»ی بزرگ در نگاهش خوانده‌ام. این‌ها را گفتم که بر سرراست نبودن موضوع تأکید کنم. 
از طرف دیگر، درهم‌تنیدگی‌های زیادی با فلسفه‌ علم و حتی متافیزیک پیدا کرده است و لاجرم برای فهمیدن ابعاد مشترک‌شان باید یک درک پایه از مباحث مطروحه در فلسفه‌ زبان داشته باشیم. برای مثال تئوری‌های علّی و وصفی ارجاع در فهم واقع‌گرایی و پادواقع‌گرایی مهم است و اصلا بحث‌های آغازین فلسفه علم که شامل ایده‌های عجیب و غریب پوزیتیویست‌های منطقی است - و آن‌ها نطفه‌گذاران فلسفه علم به حساب می‌آیند - به این اعتبار که در اصل یک دعوای جدی بر سر «معنا»ست، فلسفه‌ زبانی است. 
این کتاب متن خوبی است چرا که پیوند داخلی بین موضوعات فلسفه زبان را به خوبی بازنمایی کرده است. یعنی اگر از مرجع و ارجاع آغاز کرده، به سمت نظریه‌های متعدد معنا حرکت کرده و سپس سر از کاربردشناسی و استعاره درآورده نه فقط نشان‌دهنده‌ی ترتیب و ترتب تاریخی بلکه نمایاننده‌ی پایداری یا ربط مسائل نیز هست؛ اینکه چطور حل یا منحل شدن یک مسئله، مسائل دیگری را در آینده‌ی آن حوزه پدید آورده است.
ترجمه‌ی این اثر به نظرم کار نسبتا دشواری بوده، هرچند که در چندین مورد امکان ترجمه‌ی حرفه‌ای تر وجود داشته اما دشواری‌های خواندن این متن فقط به گردن و گُرده‌ی مترجم نیست و متنی که اصطلاحات فنی فراوان دارد و در میانه‌ی فلسفه، منطق و زبان‌شناسی قرار گرفته خود در نفهمیده شدنش دخیل است! برای نمونه سه واژه‌ی lucution، illocution و perlocution واقعا چه معادل‌هایی دارند؟! حتی مورد به ظاهر ساده‌تری مثل implicature هم معادل‌گذاری برایش دشوار است.
کتاب ساختار فلسفی درستی دارد. در ابتدای هر فصل مقدمه و مدخل مناسبی آورده شده تا ذهن کمی به موضوع نزدیک شود و سپس هر نظریه را به همراه مدعیات اصلی و دلایل پشتیبانی کننده‌اش آورده و سپس دلایل مخالف و نقد‌ها را به ترتیب و با شماره‌گذاری ذکر کرده است. از زبان یکی از اساتید فلسفه تحلیلی شنیدم که چنین نوع نوشتار چندسطحی که چند مرتبه بین نظریه و انتقاداتش رفت و برگشت دارد عمق زیادی دارد و اصلا فلسفه‌ درست همین است. امیدوارم کارتان به خواندن فلسفه زبان نکشد اما اگر کشید شک نکنید این کتاب برای ورود گزینه‌ی مناسبی است. تا جایی که اطلاع دارم ترجمه‌های دیگری هم از آن موجود است اما به نظرم ترجمه‌ی کسی که تحصیلات فلسفی دارد(دکتر محمدامینی) قابل اتکاتر است. یک ستاره از امتیاز کسر شده بابت پیچیده بودن و ناگویا بودن برخی از توضیحات و انتقادات است.
        

14

          متافلسفه به عنوان یک موضوع پژوهشی به پژوهشگرانی اختصاص دارد که لااقل چندسالی در فلسفه استخوان خرد کرده‌اند و افراد جامع و صاحب‌نظری شده اند؛ بنابراین نوشتن در این حوزه و حرف جدی برای گفتن داشتن به غایت دشوار است. اما از طرف دیگر به عنوان کسی که در ابتدا یا میانه‌ی راه فیلسوف شدن هستید این کتاب آموختنی‌های بسیاری برایتان دارد. 
متافلسفه مجموعه‌ای از موضوعات فلسفی درباره‌ی خود فلسفه است و اولین و مهم‌ترین فایده‌ی خواندن درباره‌ی آن به دست آوردن یک تصویر کلی از جغرافیای کار فلسفی است. فلسفه‌ورزی(یا حتی شاید بشود گفت فلسفه‌ورزیِ خوب!) در در غالب موارد درگیر شدن با جزئیاتی است که فقط برای شما و چند دیوانه‌ی مثل شما در عالَم اهمیت دارد و مشتغلان به فلسفه(مثل شاغلان هر حرفه‌ی دیگری) کمتر فرصت می‌کنند تا از بالا به کار خود و همکاران‌شان نظری بیفکنند. داشتن این اطلاعات جغرافیایی نه تنها راهبر شما در انتخاب موضوعات و جهت‌گیری فلسفی، بلکه فراهم‌کننده‌ی سرمشق‌های روشی و عقلی نیز هست. برای مثال دانستن اینکه فلسفه چه نسبتی با علوم طبیعی یا انسانی دیگر دارد امری است که تأثیر فراوانی بر کارتان می‌گذارد و فلسفه‌ای که هم‌راستایی و هم‌نوایی با علوم تجربی را ارزش می‌شمارد، مشی متفاوتی با فلسفه‌ای که چنین نیست خواهد داشت. داده‌های فلسفی متنوع و طریقه‌ی برخورد با این داده‌ها هم از آن مواردی است که در نحله‌های مختلف، استاندارد‌های متفاوتی برایشان وضع شده و ترکیب و تداخل آن‌ها نیازمند آگاهی، دقت و نگاه جامع است. در کنار همه‌ی موارد گفته شده، بررسی دوگانه‌ی رو به کم‌رنگ‌ شدنی مثل تحلیلی-قاره‌ای و کسب اطلاع از ابعاد مختلف ایجاد‌کننده، ادامه دهنده یا تضعیف‌کننده‌ی این دوگانه هم از موضوعات دیگر متافلسفه است. اهمیت و جایگاه حقیقت در فلسفه نیز که عامل پیوند‌دهنده‌ی آن با بسیاری از فعالیت‌ها و دانش‌های بشری است در این کتاب به همراه چندین موضوع دیگر مورد بحث است.
متن اصلی این کتاب چندان روان نیست و تقریبا متن تکنیکی به حساب می‌آید و ترجمه‌ی آن حقیقتا دشوار بوده است. بنابراین چنانچه در درک و دریافت برخی عبارات و بخش‌ها به مشکل خورده‌اید با بررسی تطبیقی دو متن فارسی و انگلیسی بر دشواری‌های فهم غلبه کنید. به شخصه این متن برای من ارزش دو یا سه بار خواندن را دارد.
        

31

          مقدمه:
هر امتیازی که به این کتاب بدهیم تا حدی نشانگر «انتظارات» ما و سطح تسلط ما به بحث است؛ بنابراین فرض می‌گیرم که میانگین امتیاز ۴.۲ به این کتاب، که به طرز ناعادلانه‌ای بالاست، به خاطر تازه‌کار بودن و جوان بودن خوانند‌گان است - که البته مخاطبان اصلی کتاب نیز هستند - اما به نظر من با اینکه این کتاب برای برخی مخاطبان کاملا روشن‌کننده و مفید‌ است، ایرادات مهمی نیز دارد که در ادامه و در کنار ذکر مزایایش به آن‌ها نیز می‌پردازم. امتیاز بالای کاربران مرا بر آن داشت که بیش از ۲.۵ ستاره به آن اختصاص ندهم و بر ایراداتش بیش از خوبی‌هایش تمرکز کنم بنابراین این یادداشت یک نقد همدلانه و مهربانانه نیست. 

هدف و مخاطب:
دغدغه‌ی اصلی نویسنده نشان دادن توانایی آوینی در «مواجهه‌» است. مواجهه‌ی چه با چه؟ مواجه‌ی تمدنی ما با غرب و تحلیل برخی از مهم‌ترین وجوه و ابعادش و معرفی آوینی به عنوان یکی از سردمداران این مواجهه بعد از انقلاب اسلامی و از کسانی‌ که پس از تأثیرپذیری از امام خمینی به این فضا گام‌ نهاده‌ است. هدف نویسنده این است که به ما نشان دهد آوینی حتما باید خوانده و فهمیده شود و راهبردش برای به نمایش گذاشتن این «بایستگی»، نوشاندن حساب‌شده‌ی جرعه‌ای از اندیشه‌ی آوینی است. مخاطب احتمالی این اثر جوانان و نوجوانانی هستند که به دنبال فهم تمدنی و یادگیری الفبای مواجهه هستند و کتاب از این جهت که چنین هدف والایی دارد بسیار ارزش‌مند است. 


ساختار کتاب:
من چاپ نخست کتاب را در دست دارم که هنوز از جوهر مشکی استفاده شده و مشکل خوانایی ندارد اما برخی دوستان که چاپ‌های جدیدتر را دارند با جوهر عنابی آن مشکل دارند و می‌گویند چشم را اذیت می‌کند. امیدوارم در نظر ناشران ما این کارهای فانتزی همیشه اولویت کمتری از مطالعه‌ی سالم و استاندارد(من جمله چاپ با رنگ استاندارد) داشته باشد.
این کتاب اولا مجموعه‌ای از درس‌گفتارهای پیاده شده است که به ادعای نویسنده از هم مستقل اند و بنابراین نظم کلامی مشابه کتاب‌های «نوشته‌شده» ندارد. اما در نهایت این اجزاء بدون وجه در کنار هم قرار نگرفته‌اند و قرار است هدف واحدی را دنبال کنند. در این زمینه کمی پای فصول این کتاب می‌لنگد و برخی مدعیاتش در طول کتاب چندین بار تکرار شده اند و از این جهت تا حدی ملال‌آور است. حتی مصاحبه‌هایی که در انتهای کتاب ضمیمه شده است هم محتوای جدید و پرباری عرضه نداشته‌اند و در بهترین حالت حرف‌های فصول قبلی را به زبان دیگری بیان کرده است. در کل کتاب از نظر ساختاری بسیار قابل انتقاد است و به نظرم خود نویسنده و ناشر هم به این امر واقف‌اند. چنانچه مطالب تکراری، مدعیات بی‌سند و ضعیف، فصول کم‌ارزش و کم‌محتوا از این کتاب حذف شوند شاید حجم آن به حدود ۱۰۰ صفحه هم کاهش یابد و صد البته خواننده‌ای چون من ترجیح می‌دهد با ۱۰۰ صفحه کتاب جاندار و قوی کشتی بگیرد تا اینکه ۲۵۰ صفحه‌ی ملال‌آور که گاهی حرف‌های قابل اعتنایی در لابلای صفحاتش زده می‌شود بخواند. بنابراین ساختار کتاب ایجاز را در دستور کار نداشته و وضع فعلی‌اش چندان تعریفی نیست اما اگر ویرایش محتوایی اساسی صورت بگیرد می‌تواند یک اثر برجسته باشد که نه تنها برای جوانان و نوجوانان بلکه برای عوام و خواص یک نقشه‌ی راه آشنایی با آوینی فراهم می‌کند و می‌تواند راهنمای خوبی برای آدم‌های تیزبین و هوشمندی باشد که سرنخ‌ها را بو می‌کشند و فراست‌شان بر احتیاط‌های فکری‌شان غلبه می‌کند. 

محتوا:
کتاب بعضا حاوی غلط‌های جدی است و مواردی را به فلاسفه‌ی غربی نسبت می‌دهد که از فرد متخصص سر نمی‌زند؛ برای من عجیب است که چند مورد خلاف نص به کانت نسبت داده شد در حالی که نویسنده در نقاط دیگری از متن اعتراف می‌کند که در برخی موضوعات تخصص ندارد و از اظهار نظر جدی و قاطع خودداری می‌کند اما تلقی من این است که در طول فصول اصلی درباره‌ی فلسفه‌ی غرب چنین تقوایی را از خود نشان نمی‌دهد و کمی مغرضانه و کاریکاتوری دست به نقدشان می‌زند. از طرف دیگر، در ۲-۳ موضع از متن ادعا می‌کند که فرهنگ پیشگام فلسفه و تمدن است و در واقع فلسفه نه سازنده‌ی فرهنگ، بلکه زبان گویای آن می‌شود؛ در چنین شرایطی انتظار پرداختن او به نقد فرهنگی را داریم اما جهت پیکان فحش‌هایش به سوی فلاسفه است که در بیشتر مواردی که در خاطر من هست، دقیق و قابل استناد نیست.
نقد‌های نویسنده به داروینیسم اجتماعی و خدای دئیستیک(خدایی که جهان را خلق کرده اما دیگر مداخله‌ی فعالی در آن ندارد) ضعیف و سمبلیک(نمادین) بود. این موضوعات اساسا نیازمند صرف وقت و تمرکز بسیارند و با ۴ فحش‌آبدار و غیرآبدار نمی‌شود زیرآبش را زد و عمق مشکل‌دار بودن آن‌ها را نشان داد و برخورد نویسنده با این موضوعات رنگ و بوی کلامی داشت نه فلسفی(در حالی که همواره از عمیق بودن و نقطه‌زنی آوینی به نیکی یاد می‌کند). به کل ایسم‌ها را خیلی نادقیق و سرسری معرفی کرده و البته من فرض را بر این گذاشته ام که رعایت حال مخاطب تازه‌وارد را کرده و در این زمینه گریبان نویسنده را نمی‌فشرم.
برخی دورنما‌های تاریخی اش روشن‌کننده‌اند و البته نکات خوبی درباره‌ی معنا و نسبت قرون وسطی و رنسانس آورده است اما از سویی دیگر جای خالی مواجهه آوینی با علم جدید در این کتاب خالی است. یکی از مهم‌ترین تِم‌های مواجهه‌ی ما(و شاید حتی مهم‌ترینش) با غرب مواجهه‌ی علمی و تکنولوژیک است و در یکی دو اثری که از آوینی خوانده‌ام، او را نسبت به این وجه مواجهه‌ی تمدنی غافل نیافتم اما یکی از نقص‌های اساسی این کتاب غفلت اساسی از این موضوع و نپرداختن به آن است و عبورِ گذری از کنار این امر مهم است. البته که اشارات خوبی درباره‌ی معماری و شهرسازی، سبک‌زندگی فردی و اجتماعی و هنر در جای‌جای کتاب موجود است و خواندن‌شان و اندیشیدن بهشان خالی از لطف نیست.
در نهایت می‌توان مژده داد که آوینی از آنچه در این کتاب درباره‌اش گفته شده جذاب‌تر است و البته طعم شیرین قلم و فکر آوینی به خوبی در این کتاب بازنمایی نشده است. 

اگر می‌خواهیم غرب را بشناسیم لاجرم باید مدتی در فضای فکری و فرهنگی‌اش غوطه بخوریم؛ برای یادگیری شنا باید تن به آب رساند و با فرو بردن دست و پا درون آب کسی شناگر نمی‌شود. غرب‌شناسی از دور همان غرب‌ناشناسی است. اگر می‌خواهیم غرب‌شناس شویم گاهی باید قید خیلی چیزها را بزنیم و به وضع مطلوب فعلی‌مان پشت کنیم و سبک‌زندگی متفاوتی را پی‌بگیریم تا به کنه مطلب برسیم و این‌ها را بهتر از همه آوینی می‌دانست و زندگی‌ خودش نیز چنین بود و البته چون صادقانه طی‌ طریق کرد فرصت چرخش فکری و فرهنگی پیدا کرد و جرعه‌ای از تجربه‌ی زیسته‌اش را به ما نوشاند. بر شما باد شناخت آوینی و برحذر باشید از غرب‌شناسی با رویکرد کلامی و عافیت‌طلبانه.
        

30

          این کتاب رو حتی اگر اتفاقی دستتون افتاد و بابت خوندنش پول هم بهتون دادن نخونید. یک ایده‌ی واقعا جالب و پرپتانسیل رو از شهید مطهری گرفتن و سعی کردن با خلاصه‌های نوجوانانه(و شاید حتی کودکانه) از مجموع آثار ایشون اون ایده‌ی نصفه‌نیمگی رو شرح بدن که صد البته از نزدیک «توفیق» هم رد نشدن و متن تقریبا توی در و دیواره و اثر تقریبا مصداق اتمّ «حیف درخت» ئه.
ایده‌ی نصفه‌نیمگی تا جایی که از یکی از صوت‌های خود شهید یادمه چنین چیزیه(نقل به مضمون): ما در اعتقادات‌مون و در باور به امور مختلف نصفه و نیمه‌ایم. هم سوسیالیستیم، هم لیبرالیستیم، هم مسلمانیم، هم طرفدار مردم‌سالاری هستیم هم طرفدار پادشاهی و ... همینطوری در هیچ یک از اعتقادات‌مون غور نکردیم و به عبارت دیگه انسجام(consistency) فکری و نظری نداریم.
که البته خود نویسنده هم متاسفانه بدون داشتن چنین انسجامی اقدام به نوشتن نموده‌اند، در حالی که دانشجوی کارشناسی یک رشته‌ی بی‌ربط به این موضوعات بودند...
می‌خواستم بیشتر به نقد خود نویسنده و شرایط نگارش کتاب هم بپردازم اما به نظرم چون ممکنه از دایره‌ی انصاف بیرون برم بیخیالش میشم :) فقط همین‌قدر می‌نویسم که شما وقتی تعارض منافع دارید مسلما نمی‌تونید کیفیت و علمی بودن کتاب رو تضمین کنید. تعارض منافع یعنی همزمان که در یک انتشارات کار می‌کنید، بخواید کتاب هم در اون انتشارات چاپ کنید؛ یعنی یکبار نقش کارمند اون نشر رو دارید و به صورت همزمان نویسنده‌ی همکار با نشر هم هستید. این وضعیت چندین پله از «داوری اثر قبل از انتشار» به دوره!
        

37

          برای این کتاب یادداشت‌های متعددی نگاشته شده و شاید از جهتی نوشتن نگاشته‌ای مشابه عبث بنماید اما احتمالا رسالت من در این است که مرور متفاوتی داشته باشم و از زاویه‌ای نو به این اثر بنگرم. 
این کتاب ظاهرا تاریخی است و مبتنی بر منابع، سیره جمعی اهل‌بیت را روایت کرده است اما از نظر من نمونه‌ی کاملی از متنی اخلاقی با تکیه بر فضیلت‌گرایی و علی‌الخصوص زیرشاخه‌ای از آن به نام «الگوگرایی-اسوه‌گرایی» است. خود اخلاق فضیلت‌گرای معاصر راهکاری است برای خروج از قید و بند‌های عمل و نتیجهْ و هدف آن بسط دادن دامنه‌ی اخلاق به دایره‌ی گسترده‌تر وجود خود فرد؛ چنانکه مؤلف نیز در جای جای اثر قضاوت‌های مبتنی بر عمل شخص(مثلا صلح امام حسن یا برکنار بودن امام سجاد از کنش مستقیم مبارزاتی یا پرداختن ائمه دیگر به امور علمی و شاگردپروری) را گمراه‌کننده دانسته و موضعی بودن و مقطعی بودن چنین قضاوت‌هایی را مکررا گوشزد می‌کند. 
ایده‌ی انسان ۲۵۰ ساله به مؤلف کمک کرده تا با بهره‌گیری از بصیرت‌های «موقعیت‌گرایانه» این دایره‌ی وجود را حتی بیش از پیش گسترده کرده و ۱۲ اما را به این اعتبار که به یک میزان از عقل و خرد و حکمت و عصمت و درایت بهره‌مند بوده‌اند، یک پیکر و روح واحد فرض کند و تحلیل تمام موقعیت‌های سیاسی-اجتماعی-دینی تاریخ ائمه را از پشت عینک انسان ۲۵۰ ساله انجام بدهد؛ گویی در این ۲۵۰ سال تمام موقعیت‌های مهمی که یک انسان حکیم ممکن است با آن مواجه شود رخ داده و این درحالی است که عمر یک انسان ممکن است کفاف پوشش دادن موقعیت‌های به غایت متنوع را نداشته باشد و بنابراین چنین فرضی برای تحلیل الگوها و اسوه‌های اخلاقی نه تنها بی‌جا نیست بلکه کاملا لازم است. درحالی که برداشت‌های موضعی با نگاه به فرد و شرایط زیست و تصمیم‌گیری‌اش دلیل‌آوری‌های اخلاقی ما را ناقص می‌کند، تحلیل‌های الگوگرایانه در بستر تنوع‌های موقعیتی -بهتر از سایر نظریات رقیب- نشان می‌دهد که یک پیشوای اخلاقی-سیاسی چطور عمل می‌کند و ما امروز چطور می‌توانیم در زمانه‌ی خودمان به پیروی از این پیشوایان صادق بپردازیم. 
درحالی که فضیلت‌گرایی پس از موقعیت‌گرایی روانشناختی و فلسفی تحول جدی و عمیقی را تجربه کرده، نوشتن اثری تاریخی که با فضیلت‌گرایی پس از موقعیت‌گرایی سازگاری داشته باشد آن هم بدون اینکه نگارنده تخصصی در بحث‌های نظری موضوع و تسلطی بر نوشتارگان فلسفی مربوطه داشته باشد حقیقتا شگفت‌آور است و اینطور به نظر بنده‌ی حقیر می‌رسد که مهر تأییدی بر فراست و تیزبینی ایشان است، اگر نگوییم شمه‌ای از حکمت است. بیش از این گفتن از فضیلت‌گرایی پس از موقعیت‌گرایی در این نوشتار نمی‌گنجد اما می‌توان ادعا کرد این کتاب با آخرین یافته‌ها و توافقات فضیلت‌گرایی سازگار و همنواست و یکی نمونه‌ی خوب از امتزاج موضوعاتی نظیر تاریخ، اخلاق و سیاست و حتی فلسفه است. چنانکه برخی منتقدین اشاره کرده اند، شاید استنادات تاریخی اثر ایده‌آل نباشد و از این جهت یک کار تاریخی روش‌مند به شمار نیاید اما با فرض استفاده از استنتاج بهترین تبیین(IBE) برای تحلیل سیرت(character)، نیازی هم نیست که آن را یک اثر تاریخی پررنگ بدانیم بلکه احتمالا برچسب اخلاق یا فلسفه اخلاق برای آن مناسب‌تر است.
امتیاز من به این کتاب شاید در نظر برخی غیرمنصفانه باشد اما اگر چنین ابتکاری از دل حوزه‌های علمیه که امروز در دورترین نقطه از نوآوری‌های فکری قرار دارند بیرون آمده باشد حقیقتا شایسته‌ی چنین امتیازی است و در مقایسه لازم نیست که حتما با آثار دانشگاهی و فلاسفه‌ی غرب و شرق مقایسه شود.
        

31

          امتیاز من به این کتاب ۳ است. به جای اینکه بر محتوای کتاب مروری بنویسم دلایل خودم برای این امتیاز را برمی‌شمارم به این امید که مفید و روشن‌کننده باشند:
۱-نخست اینکه انتظار قدرت و قوت تحلیلی بیشتری داشتم؛ با اینکه این کتاب از نظر تحلیلی ضعیف نبود اما به نظر می‌رسد سنگ بزرگی بود به نشانه‌ی نزدن. این موضوع از موضوعاتی است که بعید است کسی بتواند بدون تمرکز طولانی مدت و تعریف یک پروژه‌ی فکری عمیق و دقیق حرف جدی‌ای بزند و به نظرم نگارنده با توجه به اشتغالات دیگرش فرصت چنین پژوهشی را نداشته است. البته به خاطر فقدان نوشتارگان قوی، جاافتاده و مرجع در این حوزه‌ی خاص می‌توان با نویسنده همدردی کرد و همین امر باعث می‌شود تا تیغ تیز انتقادات ما نیز کمی کندتر شود. 

۲-دوم اینکه این کتاب ملغمه‌ای از تاریخ علم، فلسفه، فلسفه علم و تاریخ‌اندیشه‌هاست؛ در حالی که هیچ کدام از آن‌ها در بهترین وجه خود نمایندگی نمی‌کند و در عین حال از آن‌ها فراروی هم نمی‌کند. اگر بخواهید در تاریخ علم اسلامی مطالعاتی داشته باشید منابع بسیار خوبی موجودند. اگر مسئله‌تان مواجهه‌ی سنت و مدرنیته است قطعا یک سیر مطالعاتی مفصل برایش هست. اگر سنت‌گرایی را یک راه‌حل مناسب برای سازگار کردن علم مدرن و اسلام بدانید، منابع و پژوهشگران زیادی پیش‌روی شما هستند. اگر رابطه‌ی علم و دین برای شما مسئله است احتمالا کتاب‌های بسیار مهم‌تری برای مطالعه خواهید یافت. اگر نقطه‌ی تلاقی اسلام و علم را در سطح جهان‌بینی ببینیم، بحث‌های مفصلی راجع به طبیعت‌گرایی انتولوژیک و روشی موجودند که احتمالا بسیار فنی‌تر اند و نیز نوشتارگان قابل توجهی هم در سنت هرمنوتیکی به انتظار شما نشسته‌اند. 

۳-سوم اینکه، راه‌حل نهایی‌اش برای ایجاد علم اسلامی فقط در حد یک پیشنهاد نهادی خام برای تأسیس مراکزی‌ست که با برنامه‌ی درسی و تربیتی ویژه اقدام به تربیت نسل جدید دانشمندان در جهان اسلام می‌کند، کسانی که پیروان برحق ابن‌سینا و بیرونی و کاشانی و ... باشند و بتوانند فاصله‌ی زمانی نسبتا زیاد خود با آن‌ها را پر کنند و به انقطاع سنت علمی اسلامی پایان ببخشند.
اما چنین هدف بزرگی جزئیات بسیار زیادی دارد، از تهیه‌ی برنامه‌های درسی بین‌رشته‌ای تا تأمین مالی این مراکز، تا بررسی جدی و عمیق «بازدهی» برنامه‌ی پیشنهادی تا یافتن یا تدوین منابع مناسب آموزشی و پژوهشی و تا تدوین دستور‌العمل‌های عملی و عرفانی برای رشد معنوی دانشجویان این مراکز ویژه، همگی از مواردی اند که در این کتاب مغفول مانده‌اند و در عین حال که اهمیت بسیار زیادی دارند کمتر به آن‌ها پرداخته شده. 

ارزیابی سخت‌گیرانه‌ی من نمره‌ای بهتر از ۳ را شایسته‌ی آن نمی‌داند ولی ممکن است برخی خوانندگان آن را الهام‌بخش و اطلاع‌بخش بیابند و حتی ۵ را نیز برای آن کم بدانند! این کتاب فقط همه‌ موضوعات ذکر شده در مورد ۲ را را به هم می‌دوزد و شاید سرنخ‌هایی از هر کدام به دستمان بدهند که کافی نیست اما این تلاش به هر روی جای تقدیر و تشکر دارد و برای برخی مخاطبان حتما آموزنده است و افق‌هایی را پیش‌رویشان می‌گشاید.
        

25

          آرمسترانگ که از مهم‌ترین فلاسفه‌ی تحلیلی است در این کتاب وعده‌ای جذاب و ناآشنا(البته در سنت تحلیلی) به خوانندگان می‌دهد: برخوردی نظام‌مند با متافیزیک تحلیلی. رهیافتی که معمولا در سنت تحلیلی غریب و ناآشناست و شاید تنها چند تن از مهم‌ترین و شاخص‌ترین فیلسوفان می‌توانند وعده‌ی نظامی یکپارچه بدهند. بنابراین کتاب از این جهت ویژه است و ارزش خواندن دارد. این اثر مقدماتی نیست و البته شاید مهم‌ترین اثر آرمسترانگ هم نباشد(به گفته‌ی خودش و دیگران) اما سبک و شیوه‌ی متفاوت و آموزنده‌ای دارد. البته همین شیوه گاهی باعث می‌شود که از جزئیات موضوع جا بمانیم و نیازمند مطالعات تکمیلی باشیم اما در نهایت برای یک خواننده‌ی نسبتا حرفه‌ای در موضوع به هیچ وجه زننده نیست. 
دو نگاه به پژوهش‌های نظام‌مند و کل‌نگر وجود دارد: یکی پیشینی و دیگری پسینی است؛ اما نه پیشینی و پسینی در معنای رایج فلسفی. منظور این است که فیلسوف پس از تلاش و کوشش و خلق اثر در حوزه‌های مختلف و نظریه‌پردازی در گوشه‌گوشه‌ی فلسفه دست به نظام سازی می‌زند یا پیش از آن و بدون درگیر شدن با جزئیات فنی و تخصصی؛ کاملا شکمی و بر اساس اوهام شبه‌فلسفی. آمسترانگ پس از سال‌ها درگیری با موضوعات مختلف دست به نگارش این اثر زده، بنابراین شاهد آن نظام‌سازی بی‌در و پیکر و فاقد اصول نیستیم. 
نگارنده خود را در چارچوب طبیعت‌گرایی و فیزیکالیسم محدود کرده و البته بجز چند مورد خاص خیلی هم حاصل کار توی ذوق نمی‌زند و آدم را به فیزیکالیسم متدولوژیک(در برابر فیزیکالیسم آنتولوژیک) امیدوار نگه می‌دارد. حتی در فصل آخر که درباره‌ی ذهن است مهم‌ترین موانع پیش روی نظریاتش، روبروی فیزیکالیسم هم ایستاده‌اند اما او آن‌ها را انکار نمی‌کند و همچنان امیدوارانه سعی می‌کند برای حلشان تلاش کند. 
کتاب ۱۶ فصل دارد که تقریبا همه‌ی سرفصل‌های مهم متافیزیک تحلیلی را پوشش می‌دهد اما می‌توان گفت اوضاع امور و صادق‌سازها از مهم‌ترین مفاهیم این کتاب هستند و البته آرمسترانگ در این دو زمینه(به علاوه قوانین طبیعت) صاحب‌نظر و مکتب‌دار است. مفاهیمی که نخ تسبیح سایر مفاهیم‌اند و در اکثر موضوعات برای ترجیح یک موضع بر موضع دیگر از آن‌ها بهره‌گیری می‌شود. 
برخی از فصل‌های کتاب دشوارند و بدون ذکر مقدمات و تشریح آن‌ها اصل موضوع را پیش کشیده و برخی فصول دیگر از ابتدایی‌ترین و ساده‌ترین مقدمات آغاز کرده است. این یکدست نبودن البته نقطه ضعف کتاب است اما برای اثری که هدف آموزشی ندارد قابل پذیرش است. 
مهم‌ترین کارکرد این کتاب این است که انگاره‌های رایج اما «صرفا تاریخی» درباره‌ی فلسفه تحلیلی را می‌زداید و نشان می‌دهد که فلسفه تحلیلی اکنون از ربع قرن استیلای پوزیتیویسم منطقی و فلسفه زبان عرفی(و نیز در ادامه، رویکردهای سمانتیک) فاصله گرفته و بیش از هر زمان دیگری متافیزیکی است. 
گفتنی‌ها درباره‌ی این کتاب بسیارند؛ از بنیادی بودن «اوضاع امور» و نفی بنیادی بودن کلی‌ها، مقابله با استعدادگرایی(دیسپوزیشنالیسم) که پس از پاتنم و کریپکی جانی دوباره گرفته، نگاهی جدید و مبتنی بر اوضاع امور عام که با الهام از راسل سعی می‌کند مسئله‌ی حدود و فقدان‌ها را حل کند، تا برخورد ارسطویی(در برابر افلاطونی) با هویت‌های انتزاعی ریاضی همگی از ویژگی‌های خاص و شاخص این کتاب‌اند. اما برای رعایت اختصار ناچاریم به همین میزان بسنده کنیم. 
در یک کلام، این کتاب شایستگی این را دارد که درس‌هایی درباره‌ی فلسفه‌ورزی از آن بیاموزیم، هرچند که موضوع مستقیم و صریح آن متافلسفه نباشد.
        

24

          خواندن چیست؟! در طول تاریخ و در بستر فرهنگ‌های مختلف چه معنایی داشته؟! همین امروز چه اقسامی از خواندن را می‌توانیم از هم متمایز کنیم؟! مدافعان و مخالفان خواندن چطور با یکدیگر مقابله می‌کرده‌اند؟!
کتاب پاسخ «جامعی» به این پرسش‌ها ندارد اما همین که «پاسخ‌هایی» داشته باشد کفایت می‌کند. دوستان نزدیکم می‌دانند که جامعه‌شناسی کمّی و تجربی را برای حل بسیاری از مسائل امروزمان مرجح می‌دانم و اگر قرار است پولی در جایی صرف شود بهتر است صرف آن قسم از کارها بشود، اما این کتاب آنقدر خوب آنچه را که من «جامعه‌شناسی هرمنوتیک» می‌ناممشْ نمایندگی می‌کند که کمی موضع قبلی‌ام را تعدیل کرده است. 
خود خواندن هم مسئله‌ی مهمی است، نه فقط در سطح جامعه بلکه در سطح افراد. ما چگونه خواننده‌ای هستیم و چقدر از آسیب‌های خواندن که در اینجا از آن‌ها بحث شده به دوریم؟! رمان‌خوانی‌های ما چقدر هوسرانی است و چقدر حکمت‌جویی؟! خواندن برایمان درمان است، ابزار است، سبک زندگیست؟! خوب است خواندن‌های خودمان را در آینه‌ی تاریخ ببینیم و نسبت خودمان(نه فقط کتاب‌خوانی‌مان بلکه زیست‌مجازی‌مان) با آن‌ها را بسنجیم. بنابراین خواندن‌ش را برای کسانی که به دنبال آگاهی در مطالعات‌شان هستند توصیه می‌کنم. آگاهی از اینکه در نهایت از خواندن دنبال چه هستیم و ناخواسته در کدام وادی افتاده‌ایم و آیا نیازی هست خود را نجات بدهیم یا نه...
        

57

          کتاب به طور کلی این ادعا را دارد که با استفاده از چارچوب مفهومی فراهم شده توسط «نظریه فضیلت‌» قادر است «اشخاص دانشگاهی» و «نهاد دانشگاه» را نقد کند که البته ایده‌ی جذاب و معقولی است و نویسنده، آنجا که مستقیما آستین را برای این کار بالا زده تا حد خوبی از پس آن برآمده است. همین تمایز قائل شدن میان جایگاه افراد و نهادها نشان می‌دهد نویسنده از ابعاد مختلفی که نظریه فضیلت به موضوع دلالت‌هایی دارد آگاه است و سعی کرده از دریچه‌های متفاوتی به موضوع بنگرد.  اما ذکر چند نکته در نقد اثر خالی از لطف نیست: نقل قول‌های این کتاب از متون دیگر به شدت زیاد است! طوری که در برخی فصول اینطور به نظر می‌رسد که نویسنده قرار است نتایج پژوهش‌های دیگر را بی کم‌وکاست در کتاب ذکر کند و هیچ مشارکتی در پروراندن بحث با چارچوب مورد ادعا نکرده است. همچنین این قابلیت وجود داشت که فضیلت‌های بیشتری را برای نقد به میان بکشد و همان‌طور که خودش نیز تصریح کرده است، وجود رابطه‌ی وثیق بین فضائل مختلف را نشان دهد. نکته‌ی قابل توجه دیگر این است که نگارنده مدعی است از فضیلت‌های فکری برای ارزیابی کار دانشگاهی بهره می‌گیرد اما به صورت تلویحی می‌پذیرد که فضیلت‌های فکری خود زیرمجموعه‌ای از فضیلت‌های اخلاقی اند و البته که به کل از آن‌ها غفلت ورزیده و رابطه‌ی مهم میان آن‌ها را علیرغم علم داشتن به آن نادیده گرفته؛ در حالی که اولا پذیرفتن این امر، چارچوب مفهومی‌اش را برای مواجهه با همه‌ی جنبه‌های دانشگاه و افراد دانشگاهی باز می‌کند و ثانیا نشان می‌دهد که اثر بیشتر در تلاش است تا نقدی اخلاقی باشد و نه صرفا معرفتی.
به طور کلی انتظارم این بود که دوز «پژوهشی» اثر بیش از دوز «مروری» آن باشد اما با وجود همه‌ی نقص‌های یاد شده، این کتاب را شایسته‌ی ۴ ستاره می‌دانم. شاید بهتر بود در نام‌گذاری کتاب تأکید کمتری بر «فضیلت» شود چون به نظر می‌رسد که مفهوم یاد شده برخلاف آنچه که انتظار می‌رود محور اصلی ارزیابی‌های کتاب نیست و مخاطب که لزوما با گستره‌ی مفهومی فضیلت‌ها و قابلیت‌های آن آشنا نیست برای نقد و مصداق‌یابی تنها گذاشته شده است. 
مخاطبانی که بدون آشنایی با «نظریه فضیلت» یا «فلسفه دانشگاه» به سراغ این کتاب می‌روند حتما از آن خواهند آموخت و با آن که می‌توانست کتاب بهتری باشد اما بینش و بصیرت خواننده‌ی عام دانشگاهی را چندین پله ارتقا می‌دهد.
        

64

          کتاب خوب و روان و مناسبیه که هم برای تشخیص سبک دلبستگی و هم برای مدیریت روابط انسانی‌مون بر اساس همین سبک‌های دلبستگی راهکارهای خوبی ارائه میده. متن پر از مثاله و شرح مثال‌ها فهم مارو از گسترده‌ای که سبک‌های دلبستگی روی زندگی ما اثر میذاره رو نشون میده. کتاب متمرکز بر روابط عاشقانه‌اس اما تقریبا بدیهیه که این تفاوت سبک‌ها و نفهمیدن این تفاوت‌ها در روابط دوستانه و یا حتی کاری هم ممکنه مشکل‌زا باشه. اگر ما در روابط‌مون «ایمن» نیستیم تقصیری نداریم اما بهرحال یک روزی باید برای ایمن شدن گام‌هایی برداریم و اولین گام هم «آگاه» شدن از اصل مسئله و توجه به جغرافیای کلی بحث و پژوهش‌هاییه که در این زمینه انجام شده.
بنابراین اگر پیشتر از این حس کردید که مشکلی در نوع یا میزان صمیمیت در روابط‌تون هست سری هم به نوشتارگان مربوط به دلبستگی(از جمله همین کتاب) بزنید؛ شاید راه حلی برای چالش‌های شما داشته باشه. 
یک نمره از کتاب کم شد چون فقط خوانندگان عمومی رو تنها مخاطبان خودش دونسته و فهرست منابع و مراجع رو که امکان پیگیری موضوع به صورت جدی‌تر رو فراهم می‌کنه از انتهای کتاب حذف کرده!
        

42

          کتاب به شدت بد و بی‌کیفیتی بود! شاید حتی ۱ و نیم ستاره هم براش زیاد باشه. اگر از من بخوان کل مطالب مفید کتاب رو بازنویسی کنیم بعید می‌دونم به ۵۰ صفحه برسه ولی نگارنده(به همراه استاد راهنماش) که احتمالا این متن رو برای اخذ درجه دکترا در رشته برنامه‌ریزی درسی در آموزش عالی نوشته بیش از ۳۵۰ صفحه کاغذ حروم کرده و علاوه بر ارائه‌ی ده‌ها مطلب صد من یک‌غاز، هیچ تلاشی برای ایجاد انسجام محتوایی انجام نداده و هر منبعی که در نوشتارگان وجود داشته رو حتی با کمترین میزان فهم خودش از اون‌ها در کتاب آورده. اگر دست من بود مدرک دکترای هر دو نگارنده رو پس می‌گرفتم و کتاب رو می‌کوبیدم تو سرشون چرا که کتاب حاصل «خرکاری» ئه و در نهایت حاصل فعالیت فکری اصیل نیست :)
متوجه هستم که در موضوع بین‌رشتگی به طور کلی پژوهش‌های غنی و قوی‌ای انجام نشده که این‌ها بخوان ازش استفاده کنن ولی این سبک غیرمسئولانه‌ی کتاب نوشتن و منتشر کردن هم واقعا نوبره. یک دور هم برای انتشارات سمت متأسفم.
        

28

          این کتاب را نخوانید مگر اینکه از جمله کسانی باشید که سرتان برای بحث‌های فنی فلسفه درد می‌کند! ۱-فلسفه اقسامی دارد که برخی‌ها با زندگی روزمره و تجارب شخصی و جمعی مرتبط است و برخی دیگر با دلیل‌آوری‌های پیچیده و گره‌خورده. این کتاب قطعا از دسته‌ی دوم است. گاهی مسیر استدلال‌ها و نقد استدلال‌ها آنقدر طولانی است که ممکن است فراموش کنید که اصلا قصد ابتدایی نگارندگان چه بوده است. اما با این حال مسیر فهم اموری از جمله «ماهیت خیر» را هموار می‌سازد. 
۲-این کتاب برخلاف آثار دیگری که با تم تحلیلی در بازار نشر موجود اند، پژوهشی است؛ یعنی قرار نیست صرفا گزارشگر پژوهش‌های جا افتاده‌ در حوزه‌ی خاصی از فلسفه باشد. خواندنش صرفا به قصد لذت چندان لذت‌بخش نیست و اگر درباره‌ی موضوع کتاب مسئله‌مندید احتمالا از سر و کله زدن نگارندگان با مسائل حظ وافی خواهید برد. مثل همه‌ی آثار پژوهشی دیگر بهتر است آموزش‌دیده به مصاف این کتاب بروید نه به قصد آموزش.
۳-بالاخره ماهیت خیر و الزام چیست؟ پاسخ نهایی روشن نیست(یعنی اگر روشن بود عجیب بود) اما مطالعه‌ی این اثر به ما کمک می‌کند که بتوانیم خیلی دقیق‌تر به آن فکر کنیم. با اینکه موضوعی هم هست که با اهداف زندگی‌ ما گره خورده و فهم این موضوع بر سبک زندگی ما هم اثر می‌گذارد اما درگیر شدن با محتوایش کار هرکسی نیست و مخاطب عمومی ندارد(یا بهتر بگوییم مخاطب عمومی را به زحمت می‌اندازد). اگر از من بپرسند می‌گویم کتاب آخوندی و آخوندپسند است؛ از جهت جنس مسائل موجود و نیز عمقی که به آن‌ها پرداخته شده.
۴-احتمالا با یک بار خواندن عمق مطالب آن روشن نمی‌شود. من در مدت زمان نسبتا طولانی آن را خواندم(شاید مجموعا به مدت یک سال اما نه با شدت ثابت) و سعی کردم در جزئیات آن غرق شوم اما حس می‌کنم لازم است در مدت زمان کوتاه هم دوباره با آن مواجه شوم. مواجهه‌ای برای جمع‌بندی و به هم چسباندن همه‌ی قطعات پازل. نقطه‌ی ورود من به ماهیت خیر، مواجهه‌ی من با دخیل بودن خیرها در فهم فضائل بود بنابراین لااقل در همین یک فقره باید با دست پر به نظریه فضیلت برگردم و یافته‌هایم از خیر را به آن زمینه‌ی فکری بدوزم.
۵-راهی که مؤلفین به اقتفای رابرت آدامز رفته‌اند در نهایت راهی میانه‌ است اما تمایل‌شان به سنت شیعه و نیز دفاع از آن پررنگ است. آنطور که من برداشت کرده‌ام مسامحت آدامز در موضوع را به نوعی کامل‌کننده دیدگان شیعیان اصولی می‌دانند و برتری آن(نظریه آدامز) را به بهره‌مندی از پیش‌زمینه‌های فلسفی در فلسفه زبان نسبت داده‌اند. البته برتری‌های آدامز به همین هم محدود نیست و با دقت‌نظری که در جدا کردن تحلیل «خیر» و «الزام» به خرج داده از بسیاری از خطاهای فکری(من جمله مشکل دوری بودن در فهم خیر و الزام) جلوگیری کرده است.
        

34

          هنگام مطالعه‌ی این کتاب ابدا نمی‌دانید که چه چیزی در حال وقوع است؛ آیا گزارشی از چند سخنرانی درباره‌ی علم و فلسفه‌ی علم است یا بررسی تاریخ و فرهنگ یونان باستان؟ حمله‌ای تمام عیار به ساحت علم است یا تلاشی متواضعانه برای نشان دادن بدیل‌های عقلانی دیگر؟ نخواهید دانست که با چه چیزی طرفید اما در انتها درمی‌یابید که بیش از پیش به تکثر قائلید. 
او به معنای واقعی آنارشیست است اما این پراکنده‌گویی‌ها و نامرتبط بافی‌هایش در انتها معنادار می‌شوند. قطعات پازلی که در بادی امر مربوط به دو پازل متفاوت(مثلا فلسفه و ادبیات) می‌نمایند اما پس از چیده شدن قطعات کنار هم و با ظاهر شدن تصویر نهایی، نادرستی تصور اولیه‌تان را درمی‌یابید. بنابراین حتی شاید با این اثر آبرویی برای آنارشیسم هم خریده باشد.
او چنان که ‌به وی نسبت می‌دهند دشمن علم نیست بلکه دشمن علم‌زدگی است و این کار را نه با انکار اهمیت و توفیق علم بلکه با نشان دادن تکثرها و ناپیوستگی‌های روشی و عقلی به نمایش می‌گذارد. علم چسبیدن به یک روش و مکتب نیست بلکه بهره‌گیری خلاقانه(و شاید مستانه) از همه‌ی ظرفیت‌های انسانی برای شناخت است؛ خواه شناخت عملی و خواه شناخت نظری؛ چه ابژه‌ی شناخت در دسترس و قابل شناخت باشد و چه پنهان و مستور از قوای شناختی. حاصل فعالیت‌های دانش‌مندان نیز امر واحدی نیست و لزوما در قالب آثار مکتوب و فرمول‌بندی شده جای نمی‌گیرد. فایرابند در پی فراهم آوردن ردیه‌ای هنرمندانه بر ایده‌ی وحدت علوم است، وحدت پوچی که علم‌زدگان ترجیح می‌دهند آن را ترویج و تبلیغ کنند و شک و تردید درباره‌ی آن‌ را از اذهان و اعیان محو کنند.
با اینکه مترجم دانشجوی دکترای فلسفه علم است اما معادل‌گذاری انجام شده توسط ایشان برای برخی اصطلاحات عجیب و نامعمول می‌نماید. مثلا speculation به نظریه‌پردازی برگردانده شده و نه نظرورزی؛ fact به پدیده‌های طبیعی تعبیر شده نه امر واقع و behaviour کنش است نه رفتار و ده‌ها مورد دیگر. به نظر می‌رسد مترجم منتقل کردن معنای کلی عبارات را مهم‌تر از دقت در واژه‌گزینی عبارات تخصصی می‌دانسته؛ رویه‌ای که همچون رویه‌ی فایرابند آنارشیستی است و احتمالا چندان مورد تأیید مترجمان چیره‌دست نیست. با این حال گستره‌ی موضوعی سخنان فایرابند که از فیزیک تا ادبیات و تا تاریخ و فرهنگ یونان باستان کشیده شده ترجمه‌ی چنین اثری را تبدیل به امری طاقت‌فرسا کرده است. بنابراین می‌توان از ایرادات دیگر ترجمه چشم‌پوشی کرد و به سرانجام رساندن ترجمه‌ی این اثر را اتفاق میمون و مبارکی قلمداد کرد. استبداد علم اثر اصلی فایرابند نیست و برای فهم عمیق و دقیق او باید به آثار دیگرش نظیر «علیه روش» نیز مراجعه کرد اما مطالعه‌ی این کتاب که چندان هم سخت و طاقت‌فرسا نیست شاید برای آشنایی ابتدایی با ایده‌های او گزینه‌ی مفید و معقولی باشد.
        

18

28

          وقتی در مورد فلاسفه یا شخصیت‌های فلسفی از من می‌پرسن، علاقه‌مندی ویژه‌ای به کسی نشون نمی‌دم و ایده‌ی اصلیمم اینه که برای من خود اون آدم مهم نیست بلکه فکرش مهمه. اما این مورد کمی فرق داشته و داره و ویتگنشتاین برای من همیشه شخصیت عجیب و مرموزی بوده. ریشه‌ی جذابیت این آدم برای من چی بوده؟! همواره دنبالش بودم تا اینکه اتفاقی این کتاب رو پیدا کردم و مطالعه‌اش رو شروع کردم. /اونچه که در این کتاب ازش یاد شده ذوابعاد بودن ویتگنشتاین و درگیر بودنش با مسائل انسانیه. هرچند که در نهایت تعریف درست و درمونی از «حکمت» در این کتاب ارائه نشده(و به گمانم نگارنده‌ی اثر یه کتاب دیگه برای پاسخ به این سوال نگاشته) اما مالک حسینی در کنار هم گذاشتن «عناصر حکمت‌آمیز» از ویتگنشتاین موفق عمل کرده. آنچه که من به عنوان یک الگو یا سرمشق فلسفی بهش فکر می‌کردم در این بشر ظاهر شده و حداقل افکار من رو یک پله به ایده‌آلِ زمینیِ «انسان حکیم» ارتقاء داده. مسائلی که ویتگنشتاین هرروز و هر ساعت باهاشون درگیر بوده برای ما هم اتفاق می‌افتن. اینکه در کدام موقعیت چه کنیم و چرا چنین کنیم. اینکه چرا رشد اخلاقی ما متوقف میشه و گاهی سرعت می‌گیره. اینکه چرا گاهی هر کدوم از ما انسان‌های پستی میشیم که خودمون هم از خودمون بدمون میاد. این مسائل البته جواب مکتوب و شفاهی ندارن. به نتیجه رسیدن درباره‌ی این سوالات، سبک زندگی مارو شکل میده /این عناصر حکمت آمیز چه مواردی هستن؟ دغدغه‌های جدی انسانی و اخلاقی که با کاریزمای شخصیتی و نبوغ این آدم در مسائل فنی‌تر فلسفه تلفیق شده. ابتکار عمل در فلسفه‌ورزی(که همین ابتکار عمل باعث شده نکات متافلسفی قابل توجهش از ویتگنشتاین باقی بمونه) و در عین‌حال حرکت در مسیری که فلسفه به حساب بیاد نه چیز دیگه. / این آدم البته یک الگوی اخلاقی تام و تمام نیست و چندجا اعتراف کرده که دین‌دار نیست(شاید به معنای ملتزم نبودن به مناسک) اما حقیقت‌جویی و صداقت عمیقش نشان‌دهنده‌ی پایبندی این آدم به خط‌مشی‌ها و چارچوب‌های اخلاقیه که بی‌جهت وضع نشدن. /نباید تسلیم فلسفه‌ی آکادمیک به معنای بدش شد. آکادمی می‌تونه در روند‌های بروکراتیک یا روابط ناسالم رقابتی، روح فلسفی یا عرفانی عضوش رو بخشکونه و ویتگنشتاین به چند نفر از حواریونش هشدارهایی درباره‌ی فعالیت فلسفی آکادمیک‌شون داده. اگر آکادمی شمارو در خودش حل کنه، فلسفه‌ی شما ممکنه فلسفه‌ی عمیق و دقیق و جدی‌ای باشه اما انسان‌ساز نیست و در قدم اول هیچ رشدی رو برای خود شما نداره؛ چه برسه به دیگرانی که پای درس شما می‌نشینن / حساسیت و لطافت روح از ویژگی‌های شخصیت‌های برجسته‌ی فلسفیه. درسته که این ویژگی ممکنه زندگی در اجتماع و میان مردم رو دشوار کنه اما می‌تونه زمینه‌های شکوفا شدن درخشان‌ترین استعدادهای فلسفی باشه. اگر شما هم حساس هستید، به دنیای امور انتراعی و جهان‌شمول و زمان‌شمول و عصرشمول خوش آمدید.
        

24

          در مورد این کتاب چند نقطه‌ی قوت به ذهنم می‌رسه که به اشتراک میذارم: ۱-در عین جامعیت حجم مناسبی داشت و به عنوان کتابی که همه‌ی حوزه‌های مهم فلسفه زیست‌شناسی رو بررسی کرده اصلا به وادی پرگویی نیفتاده بود. ۲-فهرست منابع آخرش راهنمای خوبی برای ادامه‌ی مطالعاته و آثار مهم و شاخص هر موضوع رو ذکر کرده و البته به روز هم هست. ۳-مقدمه‌ی مترجم برخلاف چیزی که رایجه بسیار روشن‌کننده و به‌درد‌بخور بود و با این که حجم زیادی داشت(حدود ۵۰ صفحه) اما زائد نبود.
بهش ۵ ندادم و ۴.۵ دادم چون به نظرم در ۳-۴ جای کتاب می‌تونست توضیحات بهتری بده و مطلب رو همینطور سربسته رها نکنه. بعضی جاها هم انتظار داشتم که ارجاع‌دهیش به کتاب اصلی دقیق‌تر و کاراتر باشه اما تقریبا چنین ارجاع‌دهی‌ای وجود نداشت. بسیار هم در میانه حرکت می‌کرد و اجازه‌ نمی‌داد که سهم علم یا فلسفه بیش از دیگری بشه، البته که من انتظار داشتم بار فلسفی بیشتری داشته باشه. اما عنوان کتاب هم very short introduction هست و مجموعا خیلی نمیشه خرده‌ای گرفت. 
خوندنش مفیده و در غیاب کتاب‌های دیگه‌ی فلسفه زیست‌شناسی در بازار، گزینه‌ی خوب و معقولیه.
        

38

          نمی‌دونم دقیقا چه سالی خوندنش رو آغاز کردم ولی قسمت‌های باقی مونده رو خیلی سریع خوندم که تمومش کنم و یکی از کتاب‌های نصفه و نیمه مونده رو به پایان برسونم و یکی از پرونده‌های باز ذهنم رو ببندم. 
در مورد نویسنده اطلاع دقیقی ندارم ولی اینطور که برمیاد یک روحانی دغدغه‌منده که با سوژه‌های مختلفی برخورد داشته و سعی کرده اون‌هارو در قالب داستان‌های کوتاه روایت کنه. بعضی از روایت‌هاش (شاید در حد ۲-۳ تا) مو رو به تن آدم سیخ می‌کرد اما در کل سوژه‌سوزی می‌کرد؛ یعنی اگر آدم خوش‌ذوق‌تر و نویسنده‌ی قوی‌تری سراغ این‌ موضوعات رفته بود احتمال داشت از هر کدوم لااقل یه داستان بلند رنگ و لعاب‌دار در بیاره.
نتیجه‌گیری‌های مستقیم-به سبک دیالوگ‌های گل‌درشت سریال‌های دسته‌دوم صدا و سیمایی-حقیقتا کار رو خراب می‌کنه. البته اگر کتاب رو در قالب داستان-موعظه به دست بگیریم شاید این سبک به رسمیت شناخته بشه اما در کل شاید فقط مناسب جوان‌تر هایی باشه که هنوز قدم به دانشگاه نذاشتن(صرفا محدوده‌ی سنی رو میخواستم شفاف کنم). 
گاهی واژه‌پردازی‌های نویسنده جالب بود و نشون می‌داد که نویسنده از نظر ادبی آدم شوتی نیست اما به نظرم علاقه‌ای به داستان‌نویسی هم نداشته و شاید حتی مشغله‌ی زیاد و فرصت کم باعث شده نوشته‌هاش تا این حد ناجذاب باشن.
یک عبارت جالب هم ازش یاد گرفتم که بی انصافیه بهش اشاره نکنم: «حجاب معاصرت»
        

27

محتوای این
          محتوای این کتاب برای من که فلسفه را با مطالعه‌ی نسبتا جدی فلسفه اسلامی و فلسفه تحلیلی شروع کردم بسیار آموزنده بود و دیدم را نسبت به فضای فلسفه‌ی قاره‌ای(که پیشتر آن را مطلقا اراجیف می‌دانستم) بازتر کرد. البته متن کتاب را مطابق با بسیاری از استاندارد‌های سری‌ کتاب‌های کمبریج یافتم و نویسنده هم از تحصیل کردگان کمبریج است و طبیعتا سبک آن با متون اصیل حوزه‌ی قاره‌ای بسیار متفاوت است؛ با در نظر داشتن این دو نکته قالب کتاب هم برایم قابل تحمل بود. این کتاب را به عنوان منبع برای درس فلسفه‌ی علوم اجتماعی خواندم و تصورم از فلسفه‌ی علوم اجتماعی بیشتر آن‌چیزی بود که در سنت انگلیسی-آمریکایی به آن اطلاق می‌شود و از این جهت برای آن جستجوی اولیه پاسخ درخوری نداشت؛ اما این حرف بدین معنا نیست که خواندن این کتاب هیچ آورده‌ای برایم نداشت. 
جوهره‌ی اصلی این کتاب «اومانیسم» است که ادعا می‌شود ۳ خصیصه‌ی اصلی دارد: ۱-ریشه داشتن در آراء دوران باستان ۲-انتقال دانش از نسل‌های قبل به دوران حاضر و ۳-برساخته شدن(و نابود شدن) معنا توسط بشر و در تاریخ بشر و توسط قدرت بشر. نویسنده همواره سعی داشت این قالب اومانیستی را بر فضای هرمنوتیک، تبارشناسی و نظریه انتقادی بزند و احتمالا این هدف فکری در گزینش و ارائه‌ی روایت نیز دخیل بوده است. 

در حال حاضر قصد ندارم درباره‌ی محتوای کتاب چیزی بگویم، چرا که برای این کار فرصت زیاد است اما از خواندن این کتاب‌، درس‌هایی هم گرفتم که بد نیست به برخی از آن‌ها اشاره کنم:
۱-برای صاحب‌نظر شدن در فلسفه و برداشتن گام‌های جدی فکری، لازم است تا در آثار دوران باستان و علوم اسلامی عمیقا غور کنیم و حتی‌المقدور از معاصرین اثرگذار یاد بگیریم که چطور از آراء ارزنده‌ی گذشتگان بهره ببریم.
۲-حتی اگر خواننده‌ای مثل من که علایق جدی تحلیلی دارد هم به حوزه‌هایی که قاره‌ای به حساب می‌آیند سرک بکشد، ایده‌های شورانگیزی را خواهد یافت و حتی در مواردی درمی‌یابد که به مانند آنان فکر می‌کند.
۳-می‌توان عرفان را به نحوی بسیار زیرکانه به فلسفه وارد کرد و آن فلسفه را هم جریان‌ساز و دوران‌ساز و استثنایی به شمار آورد(البته من توصیه به انجام آن نمی‌کنم) بدون آن که فریاد وااسفا و وامصیبتا از گوشه‌ای به گوش برسد!
۴-کسی با مبدأ فکری اسلامی، احتمالا با چپ‌ها سر «جهان‌بینی» به مشکل بخورد و با راست‌ها سر مسائل فنی‌تر و علمی‌تر فلسفه.
۵-از سه خصیصه‌ی اومانیسم، احتمالا مورد سوم که ناظر به ساخته‌ شدن معنا توسط بشر یا فعالیت بشر در طول تاریخ است بیشتر با مبانی ما ناسازگاری دارد.
        

28