یادداشت‌های فاطمه قزلی (46)

          شاید کمی نقد صریح و تندی باشد . شاید روزی آقای هادیان این یادداشت را ببینند و ناراحت شوند . توییتر باز جماعت همه چیز را راجع به خودش چک می‌کند بنظرم ( میدونم دچار مغالطه تعمیم شتابزده شدم ) اما مشهود است که چهل روز در میان جنگ بزرگی بوده اند . تک ایرانی خبرنگار . و هیچ دستگیر مخاطب نمی‌شود در این ۳۰۰ صفحه . ( ۲۰ صفحه را بخاطر عکس ها تخفیف دادم) مخاطب به خوبی از خورد و خوراک و رفت و آمد ایشان و پولی که به هتل ها داده اند و تعداد دفعات رفتن به سفارت خانه و دیدن سفیر ها مطلع می شود ولیکن از جنگ چیزی دستگیرش نمی شود . از حال اوکراینی ها . اون هم با این همه کبکبه و دبدبه . مترجم و فیکسر و پول و پشتیبان در ایران و پشتیبان در اوکراین . مرد حسابی یک حرف با اوکراینی ها نزدی؟ کمی از جنگ به ما نگفتی؟کمی از حال شهر ، حال مردم ، حال جنگ ؟ می دانم . می‌دانم ۴۰ روز آنجا بودی و روزی ۲۰ ، ۳۰ دلار پول هتل دادی دنبال قبله گشتی و کروسان وکاپوچینو در کافه الکیف خوردی و در لهستان ازت دزدی کردند . می‌دانم ‌ . اما به من چه :))   
به مراد دلم در این کتاب نرسیدم و آنچه دنبالش می گشتم این نبود . 
بیشتر از این ننویسیم که توییتر باز جماعت ، نمی خواند 😉
        

11

          خط داستانی خیلی واضح و مشخص بود و کاملا معلوم بود که از صفحه اول تا آخر کتاب چه چیزی قرار است بخوانم . مثل انیمیشن های انگیزشی یا کتاب هایی از همین دست . یک چیزی بود که این کتاب را از بقیه تمیز می‌داد و سبب می‌شد که به خواندنش ادامه بدهم . آن هم معنا و مفهوم آزادگی و پرواز بود که مکرر رویش تاکید می‌شد. خصوصا مفهوم پرواز که در بخش اول کتاب به وضوح برای خواننده شرح داده شد . که پرواز چیست و بالت را کج کنی و یا خم کنی یا در فلان سرعت سقوط کنی چه اتفاقی می افته  ؟ انگار نویسنده قبلا پرنده بوده یا خلبان . مفهوم پرواز را به راحتی می‌توانستم روی مفاهیم عمیق زندگی پیاده کنم .و بگویم اره جاناتان میفهمم من هم به دنبال چیزی غیر از غذا هستم . من هم به دنبال اصل می‌گردم . و نویسنده ایده را خیلی هوشمندانه انتخاب کرده بود که باعث می‌شد خواننده باهاش همذات پنداری کنه . در بخش دوم کتاب جاناتان به سراغ استاد می‌رود . راه و هدف زندگی اش را پیدا کرده . هنجار های جامعه اش را برای خودش شکسته و زیر پا گذاشته و همچنان دنبال یادگیری می‌گردد . او به آموختن و به نزدیک شده ادامه می‌دهد . نویسنده عجیب نقطه اشتراک خواننده و جاناتان را به دست گرفته و به دنبال خود می‌کشاند.  غوغا می‌کند در فکر خواننده . در بخش سوم جاناتان پیر شده . همچنان قبیله اش او را طرد کرده اما او دست بردار نیست و شروع به آموزش دادن می‌کنه. چیزی اون وسط گفت فکر کنم این بود که ۸ تا شاگرد داشت و قبیله ۸۰۰۰ نفر بودند . داره یک دهم درصد بودن افراد سرکش و هدفمند جامعه را نشان میده که به هر چیزی راضی نمی‌شوند . او همچنان ادامه می‌دهد و آموزش می‌دهد. پرواز کردن را ... هدف داشتن را ... هدفِ درست داشتن را ... 
کتاب زیبایی بود 
        

26