معرفی کتاب جزء از کل اثر استیو تولتز مترجم پیمان خاکسار

جزء از کل

جزء از کل

استیو تولتز و 1 نفر دیگر
4.1
464 نفر |
150 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

104

خوانده‌ام

1,063

خواهم خواند

529

شابک
9786002295002
تعداد صفحات
656
تاریخ انتشار
1399/10/22

توضیحات

        
جز از کل اولین رمان استیو تولتز، نویسنده استرالیایی است که در سال 2008 به انتشار رسید و همان سال نامزد دریافت جایزه بوکر شد.
با وجود مدت زمان کوتاهی که از چاپش گذشته، اکنون به عنوان یکی از بزرگترین رمان های تاریخ استرالیا مطرح است.

از متن کتاب:
هیچ وقت نمی شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایی اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش  چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادی ام را از دست دادم...


      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

جز از کل

تعداد صفحه

50 صفحه در روز

جزء از کل

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به جزء از کل

نمایش همه

پست‌های مرتبط به جزء از کل

یادداشت‌ها

          بابا پرسید:«می‌خوای یه کتاب راجع‌ به عشق بخونی؟»
«نه، می‌خوام تجربه‌ش کنم.»

کتاب جزء از کل، به راستی، جزئی از یک کل را به رخ می‌کشد. در هر قسمت از کتاب اتفاقی در دل اتفاق دیگر وارد می‌شود. داستان و ماجراهای کتاب مدام اوج می‌گیرد. داستان کتاب از زمان کودکى پدر تا زمان بزرگ‌شدن فرزند ادامه پیدا می‌کند. 
مارتین و تری دو برادر ناتنی هستند که تری برخلاف برادرش کاملاً روحیه شاد و روحیه ورزشی خیلی خوبی دارد، مارتین تمام طول زندگی‌اش به برادر ناتنی خود غبطه خورده و زندگی‌اش تحت تاثیر تری بوده… مارتین سرگذشت زندگی‌اش را برای پسرش توضیح می‌دهد تا پسرش را به خوبی با عقاید عجیب و غریبش تربیت دهد البته، «کدام بچه‌ای شبیه والدینش می‌شود؟!»
«مارتین دین» شخصیت متفکر و عجیب داستان «جزء از کل» در هر لحظه از این داستان در حال کنکاش و واکاویِ شخصیت خود و دیگران است. او ذهنی مملو از سؤال دارد و همواره با خود درگیر است و همیشه به دنبال اینست که چرا انسان به وجود آمده و در نهایت سرنوشت او چیست؟
 این پدر و پسر در مواردی با یکدیگر همسو نیستند. این باعث می‌شود  پسر تلاش کند تا شبیهِ پدر خود نشود و همین امر سبب می‌شود تا در واکاوی‌های درونی خود به خصیصه‌های مشترکی بین خود و پدرش پی ببرد؛ همان خصیصه‌هایی که نمی‌خواهد در وجود خودش حضور داشته باشند.
-می‌ توانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژه‌‌‌ای در جهان باشم، ولی می‌‌توانستم راهی متعالی برای پنهان‌شدن پیدا کنم و برای همین نقاب‌‌های مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوست‌ داشتنی، متفکر، خوش‌ بین، شاداب، شکننده – این‌‌ها نقاب‌های ساده‌‌ای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقاب‌های پیچیده‌تری به صورت می‌ زدم، محزون و شاداب، آسیب‌‌پذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده. این‌ ها را به این خاطر که توان زیادی ازم می‌‌بردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نقاب‌‌های پیچیده زنده‌ زنده تو را می‌‌خورند.
        

4

          جزء از کل اولین اثر نویسنده‌ی استرالیایی، استیو تولتز، است که به شهرت و محبوبیتی ناگهانی در سراسر جهان دست یافت و موفقیت چشمگیری را نصیب این نویسنده کرد. محوریت اصلی داستان بر پایه‌ی روایت زندگی پدر و پسری است که با وجود تفاوت‌هایی که دارند، در بازکاوی شخصیت‌شان بسیار به یکدیگر شبیه‌اند. اما داستان تنها از زبان این دو روایت نمی‌شود و این تغییر راوی در طول ماجرا سبب می‌شود تا شخصیت‌ها از منظر خودشان پرداخته شوند. این امر به خواننده کمک می‌کند تا به درک منحصر به فردی از اعمال و افکار شخصیت‌ها برسد. 
نویسنده در خلال ماجراهای متعددی که در این حجم ششصد و خرده‌ای صفحه بیان می‌کند، به مفاهیمی چون مرگ، زندگی، جاودانگی، تنهایی، عشق، معنا و دیگر مسائل بنیادین بشری می‌پردازد. اما تلاش نويسنده برای حفظ تعادل میان حضور ماجرا و پرداختن به مسائل انتزاعی و فلسفی موجب شده است تا از طنزی لطیف استفاده كرده و زبان داستان را به زبان عوام نزدیک کند.
از میان ترجمه‌های موجود، ترجمه‌ی پیمان خاکسار از محبوبیت بیشتری برخوردار است. 
بخشی از کتاب:[ مشکل من این است که نمی‌توانم خودم را در یک جمله خلاصه کنم. تمام چیزی که می‌دانم این است که چه کسی نیستم. همچنین متوجه شده‌ام که بین بیشتر مردم توافقی ضمنی وجود دارد تا خود را با محیط پیرامون‌شان هماهنگ کنند. من همیشه این نیاز را حس کرده‌ام که علیه محیطم طغیان کنم. برای همین است که وقتی سینما می‌روم و پرده تاریک می‌شود با تمام وجود دلم می‌خواهد یک کتاب باز کنم و بخوانم. خوشبختانه همیشه یک چراغ‌ قوه‌ی جیبی همراهم هست.]

        

2

          چند سالی است که ترجمه‌های پیمان خاکسار فروش خوبی دارند. شاهدش چاپ‌های چندباره‌ی ترجمه‌های اوست که در بازار کم‌رونق کتاب به چشم می‌آید. خاکسار روی نویسنده‌های مشهور و کتابهای مهم‌شان دست نمی‌گذارد. بااین‌حال، داستان‌هایی انتخاب و ترجمه می‌کند که به مذاق خواننده‌ی ایرانی خوش می‌آیند. از داستان بلند عامه‌پسند، که در زمان انتشارش بوکوفسکی هنوز نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ای برای ایرانی‌ها نبود، تا ترجمه‌ی رمان جزء از کل نوشته‌ی استیو تولتز که پیش‌تر کسی از این نویسنده‌ی استرالیایی چیزی به فارسی ترجمه نکرده بود. خاکسار در گفت‌وگویی با مجله‌ی تجربه می‌گوید: «من از نویسنده‌ای که در کارش جنون باشد خوشم می‌آید». اگر شما هم از این نویسنده‌ها خوشتان می‌آید، این کتاب‌ها را بخوانید: 
«سوختن در آب، غرق شدن در آتش»، چارلز بوکوفسکی /
«عامه‌پسند»، چارلز بوکوفسکی /
«هالیوود»، چارلز بوکوفسکی / 
«یکی مثل همه»، فیلیپ راس / 
«باشگاه مشت‌زنی»، چاک پالانیک / 
«سومین پلیس»، فلن اوبراین /
«بالأخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم»، دیوید سداریس /
«مادربزرگت رو از این‌جا ببر»، دیوید سداریس /
«اتحادیه‌ی ابلهان»، جان کندی تول /
«برادران سیسترز» ، پاتریک دوویت / 
«اومون را»، ویکتور پلوین / 
«شاگرد قصاب»،  پاتریک مک‌کیب /
«پسر عیسی»، دنیس جانسون / 
«جزء از کل»، استیو تولتز / 
«توانه‌ی برف خاموش»، هیوبرت سلبی جونیور /


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
        

9

          بعضی رمان‌هایی که زیادی توی چشم می‌آیند، خواندنش می‌زند توی ذوقم؛ دلم می‌خواهد همان ده پانزده صفحه اول کتاب را ببندم. حالا اگر ششصد صفحه هم باشد دیگر بدتر. ولی هر صفحه که از این رمان استرالیایی پیش می‌رفتم، بیشتر می‌گرفت من را. از بش شگفتی داشت برایم. نویسنده هر ده صفحه یک برگ برنده‌ی جدید داشت و رو می‌کرد. و جالب اینکه برگ‌های برنده‌اش تمامی هم نداشت. اینکه چطور ششصد صفحه بنویسی و مکرر خواننده‌ات را با دهان باز مجبور کنی صفحه را ورق بزند، واقعاً کار ساده‌ای نیست.
از قالب هیجان‌انگیز و نثر نفس‌گیر و کوبنده‌ی رمان که بگذریم، مضمونش هم خواننده را وادار می‌کرد فکر کند. دیالوگ‌های ساده‌ای که نویسنده راحت از کنارش می‌گذشت و خواننده را با تلنگر تنها می‌گذاشت. البته ناگفته نماند که ذات فلسفی شخصیت اصلی داستان، کمی دیالوگ‌ها و نثر را می‌برد به سمتی که خواننده‌ی با تحصیلات می‌توانست کم‌وبیش ازش سردربیاورد. اما آن‌قدرها زیاد نبود که حال خواننده را بگیرد؛ چون منِ زیست‌شناسی خوانده هم می‌فهمیدمش. (توی پرانتز بگویم که شخصیت‌های تبهکار و تحصیل‌نکرده رمان که گاه‌گاهی حرف‌های فلسفی عجیب‌وغریب می‌زدند که باورپذیری‌اش سخت بود. البته محال نه)
وقتی کتاب را تمام کردم، خیره بودم به روبه‌رو و فکر می‌کردم تولتز حرف حسابش چه بود: آدم تبهکار و قاتل دنیا نمی‌آمد و این جامعه و پدر و مادر است که قاتل و تبهکار تربیت می‌کند؟ دوستان نقش اول را در تربیت فرزندان ایفا می‌کنند؟ چه بچه‌هایی که نابغه هستند و جامعه آن‌ها را طرد می‌کند؟ جامعه آن‌قدر نامرد است که تبهکار جلاد را می‌پرستد؟
نمی‌دانم. باید بیشتر درباره‌ی رمان بخوانم. با تولتز هم باید بیشتر رفیق شوم؛ وقتی کتاب را می‌خواندم، انگار یکی قلقلکم می‌داد و می‌گفت: بنویس... بنویس.
دو حرف آخر تا یادم نرفته: دم پیمان خاکسار گرم که دیوانه‌وار عالی ترجمه کرده. نثر زنده و بومی شده‌ای بود. عاشقش شدم. و اینکه دیدم پشت جلد نوشته شده: «حق نشر این کتاب به زبان فارسی خریداری شده.» دمت نشر هم چشمه گرم.
        

3