یادداشت‌های یوتاب (23)

یوتاب

یوتاب

1404/3/4

          سیرک شبانه
خلاصه :
دو شعبده باز سالیان سال با یکدیگر از طریق مبارزاتی بین شاگردانشان برنده ای انتخاب می کنند
اینبار یکی از شعبده باز ها یعنی اسپریسو دختر خود را بعنوان مبارز انتخاب می کند بین دخترش و رقیب او عشقی در می گیرد...
نظر شخصی:
این کتاب مرموز خیلی مرموز و عجیب بود واقعیت ازش لذت نبردم پرش زمانی اش استاندارد نبود حتی مطمئن نیستم نویسنده خودش متوجه پرش زمانی نامناسبش شده باشد حتی نمی  دانم خودش می دانسته دقیقا چکار می کند یا نه؟ از طرف دیگر کل کتاب ابهام بود نمی دانم از قصد اینکار را کرده بودن یا خیر. مثلا کل کتاب از دید دانای کل بود یعنی سوم شخص نمی دانم تا بحال قصه یا کتابی راخوانده باشم از دید سوم شخص و برایم مهم باشد دقیقا دانای کل کیست به عمد سوالاتی که حتی نمی دانستم آن سوال ها چیستند جواب نداده آخر کتاب هویت سوم شخص را برایم لو می دهد چه کار بی ضرورتی!! 
نکته ی دیگر فضا سازی کتاب خوب بود اما دنیا سازی که جزو سیستم جادویی کتاب میشود بی نهایت مشکل دار بود برایم مهم نیست که چی میشود چه شد خب آخر هیچ قاعده ای نداشت من چطور سر و تهش را بفهمم؟ یچیز مسخره و نامتعارف بود مثلا اصلا معلوم نبود افرادی که جادو بلد بودند دقیقا انرژی شان را از کجا دریافت می کنند! این یکی از ابتدایی ترین هاست باید جوابی داده شود ولی نویسنده که خودش هم نمی دانست اینطور می خواست خواننده برداشت کند که اینجا همچیز راز است بنظرم به همین دلیل شخصیت فردریک وجود داشت که نیازی نیست اسراری را بفهمید همچیز در تاریکی و راز زیباتر است من از این دیدگاه متنفرم من کنجکاوم و دوست دارم پرده از همه راز ها برداشته شود و این نیاز من بر آورده نشد!
دقت کرده اید شما یه سناریوی مختصر و بدون شروع و پایان مینویسید از آنهایی که جذابند ولی خب بی سر و ته اند؟ نویسنده دقیقا آمده بود نوشته های کوتاهش را وصله پینه کرده بود که کتاب بشود یا از یک سناریو کتاب ساخته بود مثل همان که می گویند برای دکمه کت می دوزم من هیچ مخالفتی با این مورد ندارم اما نویسنده به چیزی مانند پیرنگ درست حسابی پایانبندی اعتقادی نداشته حتی به ویرایش متن کتاب اشکالاتی به وضوح صددد!!! شاید مشکل از مترجم باشد؟ اصلا من شش کلاغ را از ترجمه ی خانم رفیعی خواندم و به هیچ وجه مثل این کتاب نبود
بعد از سیستم جادویی خراب شخصیت ها شما هیچ وابستگی احساسی بین خودتان و آنها احساس نمی کنید چون شخصیت ها مثل می دانید همانند فیلم سینمایی که از دور تماشایش می کنید حتی برخی سریال ها و فیلم ها شخصیت ها را بهتر توضیح می دهند در این کتاب اصلا اینطور نیست اصلا شخصیت ها را نمی شناسید که بخواهید قضاوت کنید کارش درست بود یا اشتباه و تا می خواهید شخصیتی را بشناسید پرش زمانی پرش شخصیتی از این زمان به اون زمان از این شخصیت به شخصیت دیگر در آخر کلی شخصیت دارید که نمی شناسیشان 
میستری که بین لسیا و مارکو بود نمی دانم حی اسمش را چه بگذارم حس عشق های یک شب که بی دلیل ظاهر شدند را میدادمکالماتشان طالانی نبود و من واقعا هیچی نفهمیدم که اصلا کی عاشق هم شدن ؟ رابطه ی ایزوبل و مارکو خیلی دقیق تر پیدا شد اما بین لسیا و مارکو گنگ بود خیلی بی دلیل یهو مارکو اومد بهش گفت عاشقتم خود مارکو هم از کاری که کرده بود غافلگیر شد خیلی خنده دار بود در واقع
نویسنده نمی داست جنبه ی رمانتیک داستان را بگیرد یا جنبه های دیگر من هیچی از این کتاب نفهمیدم چیزی هم یادنگرفتم حتی لذتم نبردم 
ایده ی خوبی بوده اما متاسفانه خوب در نیومده دنیای کتاب ترکیبی از جلد یک کاراوال با زندگی نامرئی ادی لارو بود یجورایی وقتی می خوندم دائما این کتابا می اومدن تو ذهنم
تصور کنید با همه ی این مشکلات داستان تازه از ۲۰۰ و خرده ای صفحه شروع میشهو ۲۰۰ صفحه قبلش اصلا هیچی بود ۲۰۰ صفحه ناقابل الکی کش داده بود بی مورد بی جهت و فقط سوال در ذهن خواننده ایجاد می کرد که مخاطب رو از دست نده 
کتابای سر راست رو ترجیح میدم و پایان کتاب خیلی نمی دونم چور بگم مبهم و تند بود من بازم نفهمید چشد چند بار هم خوندم اما باز هم نفهمیدم کتاب برای کسانی نوشته شده بود که از این قسمتی که در رویاهاشون حتی برای چند لحظه گم بشن حتی اگه ضرر داره همه ی نویسنده ها زرق و برق رو منفی نشون میدن یجورایی و میگن وقتی رویا و خوابت تموم بشه دنیای واقعی در کمینه دنیای واقعی اجتناب ناپذیره هر چقدر دست و پا بزنی نمی تونی به رویا برگردی و رویا ها هم یجور زندانن جادویی هستند اما تو رو اسیر می کنند اما ارین مورنگنشترن از یه دید دیگه نگاه می کنه و حتی یه تصوری شبیه زمان نا محدود برای خودش دست و پا می کنه که من خوشم نیومد .
        

14

یوتاب

یوتاب

1404/3/2

          در جستجوی آلاسکا
خلاصه: 
خلاصه معنایی نداره بخونید فقط..
نظر شخصی:
خدای من جان گرین قصدش فقط این که گریه ی منو در بیاره.
بهم با دومین کتابی که ازش خوندم ثابت شد..
خیلی غم انگیز بود خیلی با شکوه بود بحران معنویت رو در قالب یه رمان نوجوان در آورده بود احساسات خیلی ملموس بودن واقعا دوست داشتم و خدایا این کتاب تو قلبم میمونه تا ابد :))
جان گرین دقیقاً برای نوجوانان می نویسه دغدغه اش دقیقاً نوجوانه آرزو ها و متزلزل بودن زندگی هر دقیقه زندگیت تغییر می کنه تو تصمیمات اشتباه میگیری و...
شخصیت آلاسکا نمی دونم چی بگم از غم و درد شوق به زندگی ساخته شده بود و خب دقیقاً نویسنده خاموش می‌کنه سیاه می‌کنه همه چیز رو کسی که همیشه می‌خنده میتونه تو رو وادار به بدترین کارها کنه چقدر از درون داغونه 
من معمولا اگه از یک کتابی خیلی خوشم بیاد همون لحظه براش یادداشت نمی نویسم چون فقط از خوبی های کتاب میگم ولی مهمه نه! من عاشق این کتابم!!

«- تو چرا اینقدر تند تند سیگار میکشی؟
- شما از سیگار کشیدن لذت میبرین . من سیگار میکشم بمیرم.»

«همه ی عمرت رو توی مسیر پر پیچ و خم یه لابیرنت گیر افتادی و به این فکر می کنی که چطور یه روز ازش فرار می کنی و اینکه چقدر اون روز قشنگ خواهد بود و با خودت فکر می کنی که فکر آینده باعث میشه که بتونی ادامه بدی ولی هیچ وقت اون کار ها رو نمی کنی. فقط از خیال پردازی هات درمورد آینده استفاده می کنی که از حال فرار کنی»

«گفتم: آقا خواهش می کنم. میشه لطفا صبر کنید آلاسکا بیاد؟
نگاه خیره ی همه را روی خودم و عقاب حس می کردم و سعی می کردم چیزی را که حالا خوب میدانستم بپذیرم. ولی باورم نمی شد.»

«نمی دانستم باید چه بگویم. توی مثلث عشقی گیر کرده بودم که یک ضلعش مرده بود.»
        

18

یوتاب

یوتاب

1404/2/31

          آرتمیس فاول و گروگان‌گیری
خلاصه:
آرتمیس فاول پسر بچه ی ۱۲ ساله نخبه که با مردن پدربزرگش و گم شدن پدرش از هوش و ذکاوتش برای برگرداندن ثروت کلان خاندان فاول دست به کار می شود.
نظر شخصی :
خیلی ناراحتم که ازش خوشم نیومد در واقع دلم می خواست خیلی دوسش داشته باشم و بگم چقدر خوب بود اما حیف! 
مخاطب کتاب نوجوانه و چرا یه ذره حس شوخ طبعی تو کتاب نیست؟ نه نیست و این برای من آزار دهنده ترین نقطه است.
و خب کتاب رو شروع کردم با تعلیقات معمولی پلات هایی که شاید نویسنده اگه سعی می کرد هیجانی میشد اما خب حوصله ام رو سر برد..
نویسنده یه ایده ی واقعا خفن رو بهش گند زده . من کل کتاب اینطوری بودم که منظورت چیه؟😭 انتظار نداشتم اینقدر آبکی باشی!
دنیای کتاب اومده دنیای پریان فلوکور اروپا رو ترکیب کرده با تکنولوژی روز خب خیلی عیب و ایراد داشت مجیک سیستم با اینکه بر اساس فلوکور بود نباید هیچ مشکلی پیدا می‌کرده.. پیرنگ ها خوب نبودن. 
شخصیت ها واقعا هیچ تلاشی برای اینکه رابطه ی احساسی بین خواننده و شخصیت های کتاب بذارن نکردن و این منو آزار می‌داد چون شخصیت هاش قدرت گستردگی داشتن اما خدایا چرا ؟؟ 
شخصیت آرتمیس فاول حیف و میل شد چون باید روش بیشتر وقت گذاشته میشد خیلی سطحی بود شخصیتش یا رابطه اش با ولتر معلوم نبود چیه 
خانواده اش همه چی سطحی بود با اینکه فضای گسترش داشتن 
شخصیت های پری ها که همه تک بعدی بودن و خوب پرداخته نشدن باز هم.. 
کل کتاب اینطوری بودم که انتظار نداشتم اینقدر معمولی باشه ..
بذارین اینطور بگم من خب یه مدت زیادی بعد از سریال آکادمی آمبرلا افسردگی پایان سریال گرفتم واقعیتش توقع داشتم شخصیت ها مثل اون سریال باشن که خب انتظار مسخره ای بود ولی چون فایو هارگریوز نزدیک به آرتمیس فاول بود 💔 خب انتظار بی جا بدرد نخوری بوددد! 
و از طرفی شوخی هایی که توی مجموعه پرسی جکسون میشد مقایسه میشد با این که اینقدرررر بی‌مزه بود
در واقع بنده دلتنگی از مجموعه های دوست داشتنیم رو می خواستم با این کتاب جبران کنم که شکست خوردم
نکته مهم این که پری ها و جن های کتاب واقعا همون داستان های کوتاه بچگی هستن و دیگه مثل شخصیت های کتاب های پری سیسپک دار با زیبایی فوق العاده نیستن در واقع همشون زشت و و پشمالو ان😂 که خب بذارین از این که گابلین ها تتو دارن بگذریم. کتاب متنش و حالت گفتارش به دل نمی نشست. واقعاً ناراحت شدم.
        

13

یوتاب

یوتاب

1404/2/25

          شعله آهنین|Iron Flame
خلاصه:
جلد دوم از مجموعه‌ی امپیرین، "شعله‌ی آهنین" داستان وایولت سورنگیل را ادامه می‌دهد، دختری که قرار بود زندگی آرامی در میان کتاب‌ها داشته باشد، اما به دستور مادر ژنرالش مجبور شد به جمع اژدهاسواران بپیوندد. در این جلد، وایولت با چالش‌های جدیدی روبه‌رو می‌شود؛ از جمله رقابت‌های مرگبار و رازهایی که ممکن است سرنوشت او و دیگران را تغییر دهند.
نظر شخصی:
 این جلد واقعا حقش پنج ستاره نیست.اماا
شخصیت ها یه رشد خوبی داشتن و واقعا رشد شخصیت وایولت بنظرم یکم تو روابط احساسیش داغونه ولی واقعا منطقش اینکه غرور مسخره نداشت در واقع تواضعش رو خیلی دوست داشتم .خودش میدونست تصمیمات اشتباهی گرفته خودش رو سرزنش میکرد اشتباهاتش رو گردن دیگران نمی نداخت و دوباره این موضوع که آسیب پذیر بود نویسنده از اون کارای حال بهم زن که قهرمان رو خیلی یجوره بدی بزرگ می کنن نشون نداد..
زیدن شخصیتش واقعا اصلا یچیز دیگه شد یکم از اون مرموزی در اومد دارم میگم یکم و اینقدر سوال درموردش یهو برام پیش اومد که موندم نویسنده چطور می خواد اینا رو جمع کنه و واقعیتش اینه با فصل آخر وایولت رفت تو حاشیه انگار مجموعه داره به مجموعی ی زیدن تبدیل میشه غیر از اون از این می ترسم که نویسنده زیدن رو شرور کنه خیلی پلات سنگینی میشه برای جلد های آینده ولی طرفداران«فندوم» مطمئنا ناراضی میشن اینکه دو جلد کتاب بی زبون رو به رابطه ی بین این دوتا بده بعد بزنه خراب کنه؟ واقعا سنگینه ولی از ربکا یاروز بعید نیست!
خیلی احتمالات وجود داره و اینکه مجموعه پنج جلدی خواهد بود و... این یکم بده چون دو جلد دیگه؟ معلوم نیست کی منتشر میشه حتی
شخصیت های فرعی خیلی مهم و حیاتی ان توی این مجموعه واقعا دگیر کننده است و این باعث میشه نویسنده دستش باز بشه هر چقدر دوست داره شخصیت فرعی بکشه که با این روندی که من میبینم جلد یک یکی از دوست داشتنی ترین شخصیت ها جلد دوم اصلا بیاین درمورد مرگ کسی که باورم نمیشد براش گریه کنم حرف نزنیم... خانواده سورنگیل واقعا خفنن و من چیزی ندارم بگم. دوست ندارم براتون اسپویل شه..
نویسنده برای درگیر کردن احساسات خواننده میاد یسری تیکه کتاب یا نامه میذاره اول هر فصل و دوتای اونا واقعا اشکم رو در آوردن بنظرم خیلی خلاقانه است و آزار دهنده
 مجیک سیستم کتاب خیلی پیچیده تر از جلد قبل شد کنترل شده و آروم آروم اطلاعات رو برامون کنار هم چید و بنظرم یه پیش زمینه برای جلد بعد بود چون از اینکه یهو جادو و اطلاعات جدید درباره ی اژدهایان داد هضمش سخت بود.. آخرش از اینکه رسید به مکالمه ی افشای راز آندرانا واقعا دلخور شدم چون زودتر فهمیده بود وایولت ولی نگفت و نمی دونم دلیلش چی بود که به بقیه هم نگفت شاید بخاطر هرج و مرج زیاد و اتفاقات غم انگیز پشت سر هم بود ولی هیچ ایده ای ندارم نیاز دارم سوالاتم در جلد بعدی جواب داده بشه وگرنه واقعا که!
کتاب یه سبک دیستوپیایی خاصی داره روند کتابهای دیستوپیایی رو داره میگذرونه اما فانتزیه و حماسی !انقلاب توی کتاب باعث گفتن این فرضیه من شد که آره حس دیستوپیایی بهم میده اما از اونجایی که پنج جلده یکم برام عجیبه نمی تونم تو ذهنم مرتب کنم بنظر میاد نویسنده میتونسته جلد سوم طوفان عقیق مجموعه رو ببنده اما انگار کرم اذیت کردن خوانندگان داره و همچنین پولی که داره میزنه به جیب...! این استدلال رو دارم که دنیای کتاب میتونه گسترده تر هم بشه اما ممکنه با چندتا اشتباه کوچولو این جلد هایی که اینقدر پر طرفدار شدن رو نابود کنه و کل مجموعه بی ارزش بشه که امیدوارم اینطوری نشه.
من عاشقانه های کتاب رو خیلی دوست ندارم اما کل مجموعه بنظرم بهش وابسته است امیدوارم خیلی امیدوارم هیچ مثلث عشقی دیگه ای اتفاق نیفته واقعا الکی کتاب رو کش میده..
        

15

یوتاب

یوتاب

1404/2/19

          جناح چهارم| Fourth wing
خلاصه:
تصور کنید که کل زندگیتون رو تو کتابخونه برای هدفی زندگی کردین ولی بعد از مرگ پدرتون مادرتون که ژنرال سورنگیل هم هست مجبورتون می‌کنه که برین و برای سواره شدن بجنگین و توی بزگایث یا میمیری یا سوار میشی! 
و وایولت که جثه کوچکی داره باید برای زنده موندن تلاش کنه همه اون رو یه دختر ضعیف مبینن همه ی نزدیکانش سعی در حفاظت از اون دارن ...
نظر شخصی:
این کتاب از هر نظر کامل نیست ولی خدای من چه دنیاسازی خفنی من هنوز در اون حد نیستم که بگم بی نقص بود ولی حداقل تا این جایی که فانتزی خوندم دنیاسازی خیلی خوبی مواجه شدم خیلی خوب نویسنده تصویر سازی میکرد و می‌تونستی حسش کنی همه ی حس های پنجگانه ات رو به کار می گرفت و تو انگار مثل وایولت توی کتابخونه بودی یا نشستی روی اژدها که همین ها باعث میشد داستان خسته کننده نباشه قبل تر یبار شروع کرده بودم ولی بخاطر ۵۰۰ صفحه!!رهاش کردم. وقتی دیروز دوباره شروع کردم و صفحه آخرم خوندم. احساس میکردم بیشتر می خوام بخونم و این یه هنره ! نویسنده همراه با داستان دنیاش رو توضیح میداد و به شخصیت قدرت داده بود که به سوالاتمون جواب بده. اینم خیلی جالب بود که انگار منم مثل دوستای وایولت سردرگمم و وایولت برام توضیح میده ..
پلات های کتاب پخش بودن با اینکه یکم آخر کتاب خیلی اتفاقات پشت سر هم افتاد ولی بازم خیلی پیرنگ ها و پلات ها رو ردیف نکرد که ما شوکه شیم و برای همشون یه پیش زمینه ای آماده کرده بود. تقریباً صفحه ۴۰۰ و خرده ای بود که همه چیز خوب بود ولی صد صفحه دیگه مونده بود و من استرس شدیدی داشتم نکنه فلان بشه بهمان بشه که اتفاقا نویسنده علاقه مند به کشتن شخصیت های دوست داشتنی فرعیه و بهمون نشون داد که آره ممکن حتی بد تر از اینا هم سر شخصیت ها بیاره که خیلی گریه کردم!!
در نهایت از فضاسازی میگذریم چون من حرفام درموردش تموم نمیشه و میرسیم به شخصیت پردازی حیف شخصیت اصلی های مرد داستان خیلی کلیشه ای بودن ولی شخصیت دختر رو خیلی دوست داشتم خیلی حس خوبی بهم میداد و به طرز مشکوکی اصلاً کار غیر منطقی انجام نمی‌داد بشدت منطقی بود بعضی اوقات کنترل احساساتش رو از دست میداد ولی خودش رو جمع و جور میکرد قوی بود مشکلات خانوادگیش مخصوصاً با مامانش زیاد روی کارهاش تأثیر نمی‌ذاشت و من هنوز این شخصیت ژنرال سورنگیل که مامانه وایولته برام مبهمه .
 خواهر بزرگتر وایولت خدایا چقدر دوسش دارم خیلی خفنه و دوست داشتنی که امیدوارم تا جلد آخر نمیره وگرنه لعنت به نویسنده!
بعد از همه درمورد اژدهاها خیلی خوبنننن مخصوصاً ترین !! خیلی شخصیتش جذابه و اینهمه جذابیت برای یه اژدها خیلی عجیب و جالبه و رابطه اش با وایولت خیلی خوبن و کلا یکی از ستاره هام فقط برای ترینه بعدی اژدها کوچولوی طلایی خیلی نمکیههه همین!
و زیدن شخصیتش خیلی فداکاره و همین از اینکه هی نویسنده اصرار بر خطرناک بودنش داره رو بی ثمر می‌کنه و بنظرم یه زیاده گویی هایی برای شخصیت نوشته شده که خوشم نمیاد در کل شخصیتش خیلی مهمه تو کتاب ولی کاش یکم از اسطوره ای بودنش کم میشد
دین حرفی درموردش ندارم همون اول حس خوبی بهم نمی‌داد کلا از آدمایی که اینقدر عاشق قدرتن و منظم هستن خوشم نمیاد امیدوارم بمیره 
شخصیت های فرعی کتاب بشدتتت عالی ان  خیلی شخصیت های خوبی ان ولی ناراحتم میکنه که همشون زیر سایه ی وایولت و زیدن هستن مستقل تر بودن خیلی بهتر بود
مشکل اصلی کتاب مستهجن بودنشه کاش کمتر بود اون موقع خیلی بیشتر کتاب دوست داشتنی میشد. و حتماً به سنتون توجه کنید برای خودتون مشکل ساز میشه و نمی دونم ترجمه ی آذرباد بهتره یا مجازی از اونجایی که جناح چهارم خیلی بهتر از دسته چهارم معنا میده پس آذرباد رو پیشنهاد میکنم همچنین اینکه آذرباد خیلی زودتر از مجازی ترجمه کرده بود نشون میده مجازی کارش شرافتمندانه نیست
در آخر به کتاب ۳.۷۵ ستاره میدم
        

22

یوتاب

یوتاب

1404/2/13

          درباری از خار و رز جلد اول مجموعه ی درباری از خار و رز
خلاصه:
بعد از گذشت سال‌ها که از جنگ خونین میان انسان‌ها و پریان گذشته است، هر دو طرف به توافقی برای صلح رسیده‌اند که برای هر یک قلمرویی تعیین می‌کند. هر گونه تلاش برای ورود به قلمروها از جانب گروه مخالف جرم تلقی می‌شود و هر کس که به موجودی از دنیای مخالف آسیب بزند، آن را با جانش جبران خواهد کرد. توافقی نانوشته و مسکوت که البته خیلی‌ها از آن بی‌خبرند...
نظر شخصی:
من با انتظار خیلی بالایی سراغش رفتم ولی متاسفانه بجز دنیاسازی خوبی که داشت و کاملاً قابل تصور توصیفات جذاب و همچنین گاهی اوقات کسل کننده عالی بود ولی شخصیت فیرا که در واقع شخصیت اصلیه خیلی خنگ بود غیر از اون خیلی انتخاب های احمقانه ای هم داشت . شخصیتش سست عنصر گیج و احساساتی بود اکثر مواقع و شجاعت بی جا بدرد نخور داشت. یه ثانیه یه چیز می‌گفت ثانیه بعدش چیز دیگه نویسنده سعی داشت قوی نشونش بده ولی فقط برای شخص خودم مزخرف تر بنظر می رسید. خیلی هم عزت نفسش پایین بود فقط انگار اعتماد به نفس کاذب رو هی به خودش تحمیل میکرد.
 شخصیت تملین خیلی اواخر کتاب منفعل شد خوشم نیومد ولی در کل خوب تونسته بود بهتر از فیرا قابل باورش کنه حرف خاصی ندارم درموردش بزنم و متأسفانه برام یسری چیزا اسپویل شده اما واقعا دلم براش سوخت یجاهایی از همین کتاب...
شخصیت قوی داستان که خیلی بهش پرداخته شده بود در واقع ضد قهرمان توی این جلد به حساب می یاد ریسند! یه حس مور مور بهم دست میداد نویسنده واقعا عالی فضا سازی میکرد وقتی درموردش حرف میزد تعجب بر انگیز این بود که چرا نویسنده شخصیت نسبتاً فرعی رو اینقدر با دقت ریز بینی در آورده شخصیت اصلی رو اینطوری پر نقص!
 خیلی خنده دار بود و ضایع که نویسنده سعی داره این آقای تاریکی رو به فیرا تحمیل کنه بعد فیرا وقتی به مسائلی درمورد ریسند می‌رسید سریع می تونست رمز گشایی کنه در برابر تملین واقعا خنگ و ابله میشد. نمی دونم جلد دوم مثلث عشقی هست یا نه ولی اگه مثلث عشقی بشه واقعا نا امید میشم از سلیقه ی این همه آدم! 
من آخرش هم نفهمیدم دلیل علاقه ی ریسند به فیرا چیه و فیرا دقیقا چی داره غیر از زبون دراز 
سیستم جادویی کتاب که تا اینجا مشکلی نداشت فقط اینکه پری ها میتونن دروغ بگن خیلی ناراحتم کرد .. 
روند کتاب ۶۰ درصد اولش کند خسته کننده بود و بعد آروم آروم افتاد رو غلتک پایان بندی قابل قبولی داشت ولی اینکه یهو پلات های داستان هی پشت سر هم اومدن رو دوست نداشتم اگه اینا رو پخش میکرد از اون خسته کنندگی بخش اول هم در می اومد اما انگار نویسنده قصدش سکته قلبی ما بوده
نمی تونم هنوز بگم این مجموعه تو دسته ی خوب هاست یا بدرد نخور های ترندی ولی باید بهش زمان داد !؛
        

16

یوتاب

یوتاب

1404/2/12

          خیابان کاتالین
خلاصه:
خیابان کاتالین یادگاری از روز های جنگ .. بی حرکت آنجا ایستاد و به چیزهایی که از گذشته اش بر جا مانده بود چشم دوخت.
نظر شخصی:
در پایان از اون کتاب هایی بود که سر و ته ندارن نوشته شدن برای لحظه ها، لحظاتی که از دست رفته و لحظاتی که برای آمدنش چنان رغبتی نداریم. بلایی که بر اهالی خیابان کاتالین بارید جنگ .. هراس از جنگ حتماً نیاز نیست بری خط مقدم جبهه جنگ بعضی اوقات وارد روحت میشه همه چیز و همه ی عناصر زندگی خودت رو نابود می کنه.
شخصیت پردازی نویسنده خیلی جذاب بود ما با دید هنریت شخصیت ها رو از اول میشناسیم بعد از دید ایرن خیلی خوب بود می تونم بگم از خوب فراتر بود یه دید سوم شخص که هی بین چند تا شخصیت ها می‌چرخه داستان رو از دیدشون میگه 
اول کتاب شما خیلی گیج هستین اصلاً نمی دونید چی به چیه کی به کیه بعد از بیست درصدیه کتاب می تونید مونث و مذکر کتاب روابط کتاب اجزای کتاب رو درک کنید.
مشکل اصلی من پایان داستانه اما خب شاید همون اول کتاب می‌خواسته بگه این کتاب پایان خاصی ندارد.
 تأثیر گذاری آدما های مرده که مردن ولی انگار زنده تر از زنده ها هستن بعضی آدما نمردن ولی روحشون مرده یسری ها مردن ولی اثراتشون خودشون زنده است 
من واقعاً دلم برای شخصیت ایرن می سوخت خیلی بد بخت بود درسته هی از بد بختی بلینت می گفتن ولی واقعاً شخصیت بلینت بی عرضه و منفعل بود خیلی بی لیاقت.. بعدی شخصیت بلانکا که ما فقط یه دید بهش داشتیم بعد دیگه نبود انتظار داشتم آخر کتاب یه با یه دید دیگه به بلانکا تموم بشه ولی نشد خیلی نا امید شدم.
بنظرم کتابش خیلی سلیقه ایه در کل پسندیدمش.
        

17

یوتاب

یوتاب

1404/2/10

          سنت شکن 
خلاصه: 
جواب استعدادیابی بئاتریس درست در نیامده او یک (سنت شکن) است بین بخش خودش فداکاری و بخش دلیری کدام یک را انتخاب میکند؟ 
نظر شخصی:
من چون فهمیدم علاقه شدیدی به دیستوپیایی دارم یه نوجوانانه ی دیگه هم خوندم ولی راضیم نکرد اول کتاب رو خوندم بعد قسمت یک سه گانه رو دیدم پایبندی به داستان کتاب توی فیلم خیلی خوب بود ولی باز هم شخصیت تریس زیاد شبیه کتاب نبود توی فیلم خیلی بهتر دنیا درک میشد ولی توی کتاب اینطور نبود اصلاً نمی تونستم دقیقا تصور کنم قلم نویسنده چیز جذابی نداشت خیلی معمولی بود و اون حس کششی که هنگام خوندن باید باشه رو نداشت فکر کردم مشکل ترجمه است ولی توی متن اصلی هم همون حس و حال معمولی رو داشت .
بنظرم نویسنده نتوانسته بود دنیا رو کامل بسازه حس ام به کتاب بیشتر مثل یه پیش‌نویس اولیه است که بعداً کاملترش رو دریافت میکنم مثلاً دنیاشون هیچ اسمی نداشت نمی تونستم درک کنم کسی که سنت شکنه خب باید یکم کنجکاو باشه دلیل رو گذاشته بودن بر این مبنا که بی بخش و بی گروه میشی بد بخت میشی بنظرم بهانه بود و دوباره آخر کتاب خودشون رو محبوس توی دنیا ی کوچک کردن خیلی اتفاقات بی دلیل بود پلات های مسخره ی زیادی داشت و دوباره درست محیط رو توضیح نمی داد نصفه نیمه خب من چطور تصور کنم؟! 
بعدی شخصیت اصلی داستان تریس واقعیتش اینه یذره باهاش حس همدردی یا چیزی شبیه اون رو پیدا نکردم یا حتی درک شخصیتش چون خیلی انگار مغرور بود نمی تونستم باهاش دوست بشم و توی ذهنم ناخودآگاه با کنتیس مقایسه اش میکردم و خب کنتیس واضح بود دست بالا رو داشت .
اسپویل...
نویسنده آخر داستان مامان و بابای تریس رو کشت احساس میکنم انگار وظیفه اش بود که حتماً تریس یتیم شه و بدترین دشمن خودش و توبیاس زنده بمونن که جلد بعدی مارکوس رو ضد قهرمان کنه 
بعد خیلی عجیبه فکر کن کمتر از نیم ساعت قبل پدرت مرده و به اینکه توبیاس عاشقشه یا نه فکر کنه کل کتاب هم از ارزش پدر و مادرش تو زندگیش برامون وراجی کنه 
در واقع ده درصد آخر کتاب یهو داستان افتاد رو دور تند واقعا سریع جمع بندی کرد 
در کل من خوشم نیومد نه از شخصیت ها نه از فضا که البته بعد دیدن فیلمش نظرم درمورد فضای داستان عوض شد دوجلد دیگه هم هست که نمی دونم شاید بخونمشون.
        

16

یوتاب

یوتاب

1404/2/5

          زاغ مقلد جلد سوم مجموعه کتاب عطش مبارزه
خلاصه:
کنتیس اوردین در دو بازی گرسنگی جان سالم به در برده است اما او تبدیل به نمادی از یک انقلاب شده است 
نظر شخصی:
یکی از بهترین مجموعه هایی که خوندم در آینده باز هم می خونم 
دلایلی که این مجموعه کتاب رو پیشنهاد می کنم بخونید:
۱. رشد شخصیت های داستان تغییر و تحولات شخصیت ها
۲. بحث سیاسی کتاب که واقعا جذابه پلوتارک بازی گردان وقتی میگه برای چند دهه ی دیگه نیازی به انقلاب نداریم واقعاً جذابه یجوری نشون داد اون همه خون ارزششو داشت ولی باز هم اونها آدم بودن و هنوز به تمام آرمان ها نرسیدن
۳. به اندازه بودن صحنه های اکشن و عاشقانه 
در ادامه باید اضافه کنم که به سنتون توجه کنید به ۱۴ تا ۱۸ ۱۹ پیشنهاد می کنم شاید برای بزرگتر ها یکم کسل کننده بچه گانه بشه
خب میرسیم به تحلیل من از داستان واقعا یه پایان خوش حق شخصیت اصلی بود با اینکه کاملاً خوش هم نبود ولی بازم خوب تموم شد 
اینقدر که من برای مشکلات پیتا و کنتیس گریه کردم برای خودم شخصاً گریه نکردم😂  و کنتیس خیلی بد تا کرد با پیتا حدود اواسط کتاب اصلاً هیچ دلیلی نداشت به کسی که آسیب روانی خورده حافظه اش دستکاری شده توقع داشته باشه باهاش مهربون باشه نمی فهمیدم شاید برای اینکه توقعاتش رفته بود بالا خودش هم قبول داشت بنابراین عفو کردمش🤭
        

15

یوتاب

یوتاب

1404/2/4

          اشتعال جلد دوم عطش مبارزه
خلاصه:
لحظه ای که کنتیس توت های سمی را رو کرد کاپیتول از آن متنفر شد .
نظر شخصی:
واقعیتش هیچ خلاصه ای به ذهنم نمی‌رسه. چقدر این جلد قلبم رو به درد آورد ... نویسنده خیلی جذاب از پانمی حرف میزنه که مثالیه از جهان امروز آدم هایی که اینقدر مصرف گرا هستن که توی مهمونی ها وقتی دیگه نمی تونن غذا بخورن با عرض معذرت استفراغ می کنند و مناطق دیگه که اینقدر غذا ندارن سو تغذیه میگیرند از مسائل اجتماعی که بگذریم شما اصلا نمی تونید فیلم رو کنار کتاب بذارین خدای من چقدر توصیفات جذابه چقدر قلم قوی هست که تو تمام پلات های کتاب رو میدونی ولی همچنان مشتاقانه کتاب رو می خونی این قدرت خیلی بالایی می خواد
از این همه که بگذریم معمولاً توی کتاب هایی که مثلث عشقی هست شخصیت دختر خیلی احمقانه رفتار می‌ کنه ولی کنتیس کاملاً منطقی بود حداقل برای هر اتفاقی یه دلیل داشت و مثلث عشقی اونجوری که توی فیلم نشون میداد نبود توی فیلم خیلی رو مخ مسخره بود در واقع 
شخصیت پیتا قلبم برای این بچه فشرده میشه اینکه قرار تو جلد بعد چه بلا هایی سرش بیاد بعضی اوقات کنتیس درموردش اغراق می‌کنه ولی کلاً از اون دسته شخصیت هایی که دوست ندارید زجر کشیدنش رو ببینید 
شخصیت بعدی هیمیچ توی این جلد خیلی جزئیات بیشتر درمورد شخصیتش بهمون میگه و همچنین اینکه چرا الکلیه و... به بقیه بازیکن ها هم می پردازه
 قسمت جذاب ماجرا باز هم مادر کنتیس و دوست کنتیس که بهش گل‌سینه زاغ مقلد رو بهش داد و ارتباطشون بهم که خیلی همه چیز رو با تقدس نشون داد و مادر  کنتیس واقعا خیلی توضیح درموردش هست ادراک و حس کنتیس رابطه اش با مامانش 
یکی دیگه از مواردی که این مجموعه کتاب رو برام جذاب می‌کنه ذهن تاریک کنتیس و مشکلاتش اینکه نویسنده نشون میده همه می تونن قهرمان بشن به شیوه ی خودشون و ملموس بودن کنتیس که از همون آدمای معمولیه فقط یه نشونه امید برای دیگرانه خیلی خاص متفاوت نیست یه مهارت و استعداد داره و ازش استفاده می‌کنه و تمام اینها دست به دست هم میده تا یه شاهکار دیستوپیایی خلق بشه 
        

10

یوتاب

یوتاب

1404/1/25

          عطش مبارزه 
خلاصه:
دنیایی که همه در فقرند دنیایی که به ۱۲ قسمت تقسیم شده آنقدر کنترل شده که تو اجازه ی دیدن مناطق دیگر را نداری و تمام اینها به دلیل شورش منطقه ی ۱۳ ایست که امروز وجود ندارد تمام اینها از جمله سختگیری های زیادتر و مسابقات مرگبار عطش مبارزه است از هر منطقه سالانه یک دختر و یک پسر برای شرکت در عطش مبارزه این افراد نوعی «پیشکش» اند . و حکومت آنها را مجبور می کند تا سر حد مرگ یک دیگر را بکشند و در آخر فقط یک نفر جان سالم بدر می برد!

نظر شخصی:
اگه مجموعه فیلم هانگر گیمز رو دوست داشتید بدونید این کتاب صد هزار بهتر از فیلمشه اصلاً توی فیلم اینهمه جزییات نادیده گرفته شده عملاً!
درمورد شخصیت پردازی فوق العاده است خیلی خوب شخصیت پردازی کرده نویسنده اون قسمت که توضیح داده میشه چرا کنتیس رابطه اش با مامانش سرده اصلاً من خیلی از این چیزا رو نمی دونستم از جمله بهیار بودن مامان کنتیس دلیل اینهمه تفاوت ظاهری خواهر و مادرش آواز خواندن کنتیس اصلاً خیلی چیزهای دیگه که توی فیلم نتوانسته در بیاره شخصیت کتابی کنتیس با فیلمش تفاوت داره خیلی خیلی هم داره شخصیت بعدی پیتا اون کاملاً با چیزی که توی فیلم نشون داده میشه متفاوته من عاشق فیلمش هستم ولی پیتای کتابی رو به پیتای فیلم ترجیح میدم 
احساسات خیلی خوب نشون داده میشن یه بیست سی درصد کتاب رو انگار زندگی در حیات وحش میخونی مستند طور نوشته ولی به طرز عجیبی برای من خسته کننده نبود انگار قرار منم یروزی وارد مسابقه بشم و دلم می خواست راز بقای کنتیس رو کار هایی که برای زنده موندن انجام میداد رو بیشتر بدونم 
رابطه ی کنتیس و گیل توی جلد یک حداقل تا یکم مونده به آخرش جوری که ازش حرف میزد انگار یه داداش بزرگتر از خودش بود نه چیزی بیشتر من حتی از شخصیت گیل خوشم نمیاد کاش محو می شد😂 بعد پیتا خیلی دلم از اینجای کتاب براش می سوزه تا آخر پایان خوش کتاب سوم به اینکه چقدر ناز و خوشگل و مهربونه در ذهنم می چرخه توی این جلد خب اصلاً توی فیلم همچین حسی رو نمی داد ولی کتاب گاهی اوقات کنتیس مامان پیتا میشد علاقه اش به پیتا مشخصه کاملاً ولی یجاهایی انگار مامان پیتاست و برای بوس شب بخیر سوپش رو تا آخر میخورد خیلی خنده داره تفسیرم ولی واقعاً همینطور بود! امیدوارم کنتیس از سندروم قهرمان گونه اش و این حالتش در برابر پیتا در بیاد شاید هم من نگاهم اینطوری بوده ولی امیدوارم که اینجوری نمونه.

کتابش بهتر از فیلمشه ولی فیلمش هم عاشقشم😭
        

21

یوتاب

یوتاب

1404/1/21

          گتسبی بزرگ

بهتون پیشنهاد میکنم بدون هیچ پیشینه ای برین بخونین بدون خلاصه یا اینکه فیلمی ازش ببینید یکی از دلایل اصلی که بنظرم کسی از کتاب خوشش نمی یاد همینه اجازه ندید فیلم براتون تصمیم بگیره شخصاً هنوز فیلمش رو ندیدم و احساس میکنم کار درستی کردم دوست دارم شخصیت های کتاب همون‌طور که می خوام توی ذهنم بمونن

نظر شخصی:
آمریکایی بودن و آمریکای امروز از کجا اومده از کجا این همه خیانت و طلاق اومده؟ چرا نظام سرمایه داری اینقدر بین مردم مهمه عامه ی مردم چه نقشی توی این بازی دارن؟ چه چیزی یه بچه پولدار و با یه آدمی که بزور پولدار میشه متمایز می کنه چرا ما ایرانی ها و آسیایی ها سودای تجملات اوناییم؟ این کتاب شاهکاره چون تک تک کلماتش با منظور استفاده میشدن مقدمه ای که آقای رضایی مترجم کتاب نوشته شده بود اشاره شده ولی باورم نمیشد تا وقتی تا آخر کتاب خوندم نقدی که آخر کتاب قرار گرفته بود هم خیلی عالی بود ولی اگر کمی آهسته و با وسواس کتاب را می خواندید شاید بیشتر از نقاد حرفه ای که بیشتر از نویسندگان نسل جنگ نقد کرده می فهمیدید .
وقتی سه ماه تابستان که هر روزش در خانه ی بزرگ گتسبی در از مهمانان بود آن حس شناور شدن حباب های شادی مهمانی ها زرق و برق وقتی تمام شد سکون برگشت شاید اشاره ای به داستان باشد ولی بنظرم بهتر است مطرح شود عشق دیزی و گتسبی در همان پایان کتاب سالها پیش شروع شده بود اما زمانی تمام شد که دیزی گفت من هم در ژوئن عروسی کردم . مگرنه تام؟ به قولی خیلی وقت پیش داستان دیزی و گتسبی به پایان رسیده بود ولی هر دو شاید هم فقط گتسبی در رویایی تب آلود به سر می بردند. شخصیت اصلی داستان آقای کاراوی خیلی شخصیت پردازی دقیقی داشت تک تک شخصیت های کتاب منحصر به فرد بودند و با یکدیگر متقارن. 
نمی دانم چرا نظرات ایرانیان درباره این کتاب منفی است من واقعاً کتاب را دوست داشتم چون فرهنگ غرب رو حداقل از دید من زیر سوال می برد و در جایی از کتاب یکی از شخصیت ها که در جنون غرق شده و دوست او رستوران دار می پرسد که آیا به کلیسایی می رود که شاید کشیش بتواند به او کمک کند این بحران معرفتی و انگار که هم به خدا معتقد بود هم بی ایمان خیلی از نظر من خیلی جذاب بود 
فیتزجرالد واقعا برای من یکی شاهکار خلق کرده ای! اگر در اواخر عمرش الکلی نمی شد که انگاری نویسندگان هم دوره ی همینگوی در آخر همه  الکلی می شدند و می مردند شاید آثار جالب و دوست داشتنی بیشتری می نوشت.
"به این ترتیب در خنکای تاریک و روشن غرب، به سوی مرگ می رفتیم."
یک نقل قول که در آن لحظه احساسات راوی داستان آقای کاراوی رو بیان می کرد...
در آخر اگه این کتاب رو خوندین و خوشتون نیومده یه بار دیگه با ترجمه ی آقای رضایی برین سراغش! 
        

37

یوتاب

یوتاب

1404/1/21

13

یوتاب

یوتاب

1404/1/12

          جاده ی رستگاری 
خلاصه:
تصور کن پسری تفنگ به دست ، منتظر مردی است که مادرش را کشته. پلیسی به دردسر افتاده بعد از یک تیر اندازی بی رحمانه با گذشته اش روبه رو می‌شود. روی محراب کلیسایی متروکه ، جسدی میان پارچه ی سفید رنگ سرد میشود
نظر شخصی:
این کتاب ۶۰۰ صفحه داشت یه جنایی ۶۰۰ صفحه ای؟ بشدت درگیر میشدین پایانش کاملاً قابل قبوله خیلی خیلی خوب همه ی عناصر کتاب رو به چالش می‌کشه جوری درد بعد از تجاوز رو از زبان یه زن میگه خیلی واضحه که این برام عجیبه بیشتر بر عکس خیلی از کتابهای جنایی امروزی پلیس رو بی عرضه نشون نمی ده و ثابت می‌کنه هنوز پلیس های با شرافت وجود دارن جایگاه زن رو در جامعه محک میزنه در کنارش یه عشق تب آلود رو نشون میده ولی از اصل موضوع قتل ها جدا نمیشه متأسفانه مشکل من با شخصیت آدریانه مبهم بود نویسنده خیلی به شخصیت چانینگ و الیزابت پرداخت و حالا بقیه ی شخصیت های فرعی کتاب ولی آدریان نتوانسته بود برای ما به اندازه ی کافی واضح نشون بده بعدی قاتل داستان که احساسم هنوز بهش معلوم نیست خیلی پیچیده بود و جذاب امیدوارم بخونید و لذت ببرید

        

15

یوتاب

یوتاب

1404/1/11

          کتاب ساحلی| Beach Read
خلاصه:
ژانویه اندروز نویسنده ایست که درباره ی زنان می نویسد همه تصور می کنند کتابهای عاشقانه با پایان خوش و خرم مینویسد در مقابل آن گاس نویسنده ی ادبی که هیچ وقت کتابهابش پایان خوشی ندارند آنها در شهر ساحلی روث بر با یکدیگر مواجه می‌شوند در واقع این اولین دیدار آنها نیست سالها پیش در کالج یکدیگر را می‌شناختند و این گذشته و حال این دو نویسنده یک کمدی رمانتیک تشکیل میدهد
نظر شخصی:
من احساس میکنم بهترین rom-com زندگیم رو خوندم امیلی هنری توی این کتاب عشق هویت عشق رو به چالش می‌کشه یه هنر ظریف به کار برده که شما رو مجذوب خودش میکنه شخصیت پردازی مخصوصاً ژانویه خیلی عمیقه کاملاً قابل درکه در واقع می تونید لمسش کنید این کتاب مخصوصاً اگه دست به قلم باشید برای اون وقت هایی که ذهنتون خالیه و خیلی وقته صفحه سفید کاغذ بهتون دهن کجی می کنه می تونه بهترین همدردی باشه . من همیشه ی خدا کتابهای rom-com رو مسخره می کردم با اینکه مطالعه می کردم ولی باز هم بنظرم اون پایان خوش و خرم حال بهم زن خسته کننده است تکراریه دنیای واقعی اینطوری نیست و انگار این کتاب خدای من دقیقا جواب این سوال که آیا پایان خوش می‌تونه وجود داشته باشه؟ اسم کتاب و پایان میتونم بگم بغل گرم و گنده به من بود و امیلی هنری سبک خودش رو توی کمدی رمانتیک داره بنظرم موفقه!
        

22

یوتاب

یوتاب

1403/12/28

          تنها بازمانده
- شبی که تمام اعضای خانوادهٔ «هوپ» به‌جز «لنورا»ی ۱۷ساله به قتل رسیدند. تلاش‌ها برای یافتن قاتل آغاز می‌شود و لنورا در رأس تمامی مظنونین قرار دارد. این کتاب نامزد جایزهٔ گودریدز برای بهترین رمان تریلر و جنایی شده است. قتل های خانوادهٔ هوپ که اکنون به شعر بچه‌مدرسه‌ای‌ها تبدیل شده، در شب خونینی در سال ۱۹۲۹ میلادی، اهالی ساحل مین را شوکه کرد. سرآغاز داستان این رمان چیست؟ پرستاری جوان برای مراقبت از زنی استخدام می شود؛ زنی که چند دهه قبل متهم به قتل وحشتناکی شده است. او «لنورا هوپ» نام دارد.

- نقاط منفی: نظم کتاب مشکل داشت اصلاً خیلی مسخره بود که تو یه حدس می زدی بعد چند صفحه بعد کیت هم شک میکرد اونم امتحان میکرد حدس زد رد میشد🤯 آخر کتاب درست از آب در می اومد منظور نویسنده چیه : هاهاها شوخی کردم ؟ آخه چرااااا بعد مشکل بزرگتر پایان کتاب بود که فوق مسخره چرت بودن به معنای واقعی کلمه 😐 
اسپویل: 

اینکه ویرجینیا هوپ در آخر قاتل اصلی بود خودکشی کرده بود؟ بعد در واقع نمرده؟ خب لعنتی ها چرا پس از اول همه ی مردم میگن کل خانواده بجز لنورا مردن؟ بعد مسخره تر از اون رنگ چشمااا همچین اشتباه واضحی؟ خیلی غیر منطقیه.

نقاط مثبت: تعلیق و فضای داستان کاری ندارم پایان کتاب رو خراب کرد و نویسنده قصدش فقط تموم کردن کتاب بود و نتونسته که خوب جمع بندی کنه ولی خیلی فضا و تیکه هایی که برگشت به گذشته داشت قشنگ بود.

امتیازم بهش ۲.۷۵
        

9

یوتاب

یوتاب

1403/12/23

          لاشه لطیف
- کسب و کار مارکوس سلاخی آدمیزاد است. دنیا درگیر بیماری از سوی حیوانات بوده است و دولت فقط یک هدف دارد کم شدن جمعیت جهان پس در نتیجه آدم خواری آنچنان هم بد نیست چرا که گیاه خواری دراز مدت بیماری به ارمغان می آورد :مردم گرسنه اند!
- نقطه ی منفی مثبت؟ اصلاً برای این کتاب معنا ندارد! کتابی بشدت روانی کننده و همچنین با سانسور فراوان که کمی سیر داستان را متحول کرده. حالت تهوع آور بود زجر آور در دنیایی که مردم برای سگ های ولگرد غصه می خورند فکر کنید یک در صد این اتفاق می افتاد= آدم خواری چقدر انسان می تواند ذلیل و پست فطرت باشد
 نمی دانم شما چگونه به این کتاب نگاه می کنید بنظر من این کتاب هیچ اعتقادی به عذاب وجدان یا فطرت یا روح ندارد نویسنده یک سایکوپاتی زن ستیز جامعه گریز و هزاران مرض مختلف . روح نویسنده گندیده به تصویر کشیدن سیاست ها و بشری که بازیچه ی قدرتمندان شده اند جایگاه هر شخص و جنسیت ؟ نمی دانم نویسنده دقیقاً چه قصدی داشته ولی چرا تمام کارکتر های مونث کتاب... خب اصلاً نمی دانم چطور توصیف کنم کلا شخصیت های کتاب همشان از دم درگیر بیماری های روانشناختی بودند همه چیز فضای حیوانی داشت من اصلاً هیچ درکی از عناصر کتاب نداشتم منظور همزاد پنداری است
 پایانش؟ برای من قابل حدس بود همه ی خوانندگان جوری از پایان می گویند که پیش خودتان پایان را چیزی خارق العاده می پندارید ولی بگذارید بگویم هیچ چیز جذابی در پایان کتاب نبود و حتی خلاقیت نداشت این کتاب واقعیت تلخ از دنیایی که فقط باید نفس کشید ساخته شده ای و امیدوارم نویسنده از آتئیست بودن دست بکشد چون در نهایت خودکشی خواهد کرد.
جمله ای که واقعا درست و غم انگیز بود: [ما از ابتدای جهان در حال خوردن یکدیگر بودیم] دقیقاً همین است متاسفانه نیاز نیست ما حتماً بصورت مستقیم گوشت هم نوع مان را بخوریم! حق یکدیگر را خوردن پایمال کردن حقوق یکدیگر همه ی اینها یکجور اند.

امتیاز من دو ستاره چون هیچ لذتی از خواندنش نبردم و خواندن حقایق اعصاب خرد کن است.
        

18

یوتاب

یوتاب

1403/12/13

          عاشقان کتاب | Book Lovers
- نورا یک کارگزار ادبی سرسخت است که تمام زندگی او در کتاب و کتاب خوانی خلاصه می شود. چارلی ویراستار با استعدادی است که میتواند آثار پرفروشی را خلق کند و رقیب کاری نورا محسوب می شود. نورا به قدری شکست عشقی خورده است که می داند از آن دسته زنهایی است که مردها بعد از آشنایی با او دنبال عشق و خوشبختی ابدی شان میروند. خواهر نورا که میخواهد جلو آشنایی او با نفر بعدی را بگیرد او را متقاعد می کند که با هم برای یک ماه به شهر کوچک سان‌شاین فالز بروند.

واقعیتش نمی دانم چطور این کتاب را معرفی کنم😂🤷🏻‍♀️

ـ نقاط مثبت: اشاره به تمام نقاط مشترک کتاب‌های عاشقانه ی کلیشه و اینقدر از انتقاداتش حالم خوب میشد کل داستان برام مهم نبود و صد در صد تیکه های طنز کتاب!

- نقاط منفی: این کتاب برای مقابله با کلیشه نوشته شده بود ولی خودش کلیشه داشت خب چرا یکم پایانش عجیب تر میشد جالب بود و عجیب تر اینکه عشق بین چارلی و نورا در یه روستا شکل میگیره و دقیقاً همون اتفاق رو مخ تکرار میشه باز نفهمیدم منظور نویسنده و قصدش چیه

- احساسم به کتاب ؟ افتضاح در عین حال دوست داشتنی شاید در ژانر عاشقانه کمدی خیلی مناسب قابل قبوله و بهتر از خیلی‌ دیگر کتاب هاست ! این را جدی میگم
و یکی از اهداف ۴۰۳ توی آخرین ماه ۴۰۳ تیک خورد خواندن یکی از کتابهای امیلی هنری و باید اضافه کنم بیشتر از امیلی هنری خواهم خواند 
سطح زبان کتاب بشدت برای مبتدی ها منظورم B1 B2 هست خیلی مناسبه کلی اصطلاح و لغت جدید یاد خواهید گرفت.

امتیاز من به کتاب ۲.۲۵
        

11