یادداشتهای شخصی به نآم صآینآ 🫤 (59)
1404/2/3

کتاب رو امانت گرفتم . بدک نبود . اولش دلم برای اوون میسوخت ولی بعدن به طرز عجیبی برام شخصیت کیرینچی بود . داستان درمورد یه اکیپ چهارنفره ست که توی گذشته شون یه بازی به نام بازی دروغ داشتن که باعث دردسر هایی براشون شده . داستان اصلی ماجرا درمورد زمانیه که جنازه ی پدر کیت، یکی از اعضای اکیپ رو، که خودکشی کرده بود دفن کردن و باهم یه داستان دروغ ساختن چون میترسیدن پاشون به زندان باز بشه . بعد از چندسال دوری این چهار تا نوجوون که حالا زن های بالغی شدن دوباره در میل، خانه ی رویاهایشان خاطرات یادشان میآید و بحث کاری که در گذشته کرده اند دوباره وسط میاید و آنها باید دوباره همان داستان دروغ رو بازگو کنن. لوک و ایسا رو دوست داشتم ( کاپشونو فقط) و نمیدونم واقعا باید به این کتاب چند نمره بدم . زندگی روزمره ای که ایسا داشت و یه کم توی فاز بزرگسالی بود برام حوصله سر بر بود . نویسنده یه جورایی داشت حقیقت رو نشون میداد که اگه کسی چنین اتفاقی براش پیش بیاد کل کتاب یا اون تیکه که قراره بازگو بشه قرار نیست همش تعقیب و گریز باشه و فرد در امنیت قرار نداشته باشه . کیت در آخر تبدیل به یه شخصیت شد که انتظار نمیرفت یه دختر ضعیف که نیازمند کمکه. لوک هم دیگه مثل اون شخصیت آروم و درونگرایی نبود که ایسا توصیف کرده بود. باورم نمیشه که الان لوک عاشق ایسا بود یا کیت ؟ یعنی همش و فقط عاشق کیت بوده از اول ؟ بودنشون در میل و وقتی آب بالا میومد منو یاد فهرست مهمانان انداخت . تجربه جالبی بود راز هایی که فاش میشد خیلی خوب بودن .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/12/27

قریحه دار جلد 1
4.1
6

اهم اهم صدا هست؟ این متن ممکن است باعث اسپویل شدت بالا بشود اگر با اسپویل مشکل ندارید بخونید... این کتاب رو حدودا دوسه هفته پیش باهاش آشنا شدم و یکم بعدش رفتم کتابفروشی و این کتابو دیدم و خریدم ... داستان درمورد افرادیه که با دو رنگ متفاوت چشم و قدرتی منحصر به فرد خودشون به دنیا میان که به اون افراد قریحه دار میگن. کاتسا قریحه ی کشتن داره و دایی ش راندا از وقتی متوجه قریحه ی اون شده ازش به عنوان سلاح برای مقابله با کسایی که باهاش مخالفت میکنن یا هر دلیل دیگه ای میفرسته تا یا مرگ دردناکی براشون رقم بزنه یا قطع عضوشون کنه . تا اینکه پرونده ی گم شدن شاه پیر شیرانی وسط میاد و کاتسا به همراه پو وارد یه ماجرای عجیب غریب و هراس انگیز میشه... اینم بگم که افراد ممکنه یه قریحه ی به درد نخور داشته باشن مثل شنا کردن و به خاطر همون فاقد اهمیت بشن ولی ممکنه قریحه ی به دردبخوری مثل ذهن خوانی داشته باشن و بخاطر همون مورد استفاده ی شاهان قرار بگیرن یا پول خوبی به جیب بزنن. کتاب رو ۲ ، ۳ روزه تموم کردم . همزمان باهاش انتقاداتم رو مینوشتم. این کتاب رو از لحاظ شخصیت اصلی زن میشه با یاغی شن ها مقایسه کرد . بگم که واقعا بنظرم مسخره بود که به خاطر یه پیرمرد برن به ماجراجویی ولی بعدا دیدم خیلی ماجرا از این چیزا پیچیده تره !!! شخصیت پو در ابتدا یه شخصیت جذاب بود ولی بعدا احساسی شد و انگار هم اون و کاتسا انگار شکننده شده بودن از لحاظ احساسات ولی بعد اینکه موضوع ازدواج با کاتسا رو مطرح کرد دوباره اون چهره ی مغرور خودش رو به دست آورد. گاهی شیپ این دوتا حس عجیبی به من میداد . حس دوتا همنشین که رابطه شون اونجوری نیست که باهم یه پیمان ببندن بلکه فقط همنشین هایی هستن که هوای هم رو دارن و فقط دوست دارن کنار هم باشن ولی نه برای همیشه ، یه جورایی مثل روابط امروزی که یه عالمه قربون صدقه ی هم میرن و خودشونم میدونن رابطه شون الکیه ولی باز سعی میکنن نهایت لذت رو ببرن ، ولی این دوتا از این روابط بودن که به هم پایبند بودن ولی حاضر نبودن تا آخر عمر خودشون رو به هم پیوند بزنن. کاتسا رو گاهی شبیه یکی از شخصيت هاي ارکین( ارکین ندیدم ) وای میدیدم ولی بعد به خودم یادآوری میکردم که اون نیست . گاهی رابطه ی پو و کاتسا کیرینچ میشد . راستش اصلا نمیدونم کاتسا موافقت کرد یا مخالفت با ازدواج ولی آخرش گفت نمیخواد. خود نویسنده میدونه اگه باهم ازدواج کنن خب زیاد خواننده خوشش نمیاد چون این جا افتاده که ازدواج کنن جذاب نیست .( برای مثال تو دختری که در اعماق دریا افتاد نویسنده ازدواجشون رو پایان باز گذاشت ) وقتی مشخص شد پو ذهن خوانه من اینجوری بودم که تو خراب کردی همه چیزو... ولی نویسنده خوب سعی کرد با رقم خوردن خاطرات بامزه مشکل هم شخصیت و هم خواننده رو رفع کنه. موقع ماجرای لک خیلی خیلی حرص خوردم و برای قضیه ی حلقه ی پو نفسم بالا نمیومد... رافین هم خیلی بامزه بود مخصوصا برادر پو اسکای 🥺 ولی آخرش... نویسنده کاری کرد که نشون بده همیشه نباید هردو سالم باشن تا عشقی بینشون شکل بگیره بلکه مهم قلبشونه و اگر با معیوب شدن یکیشون اونیکی ازش دل بکنه چه بهتر که عشق نباشه . بنظرم قریحه ی پو وقتی کور شد خیلی به دردش خورد و اینکه وقتی داشتن گوشت هر حیوونی رو میخوردن بنده حالم به هم خورد 😀 قرار بود این نظر طولانی باشه ولی خب به خاطر اینکه بیشتر موضوعات جمع بندی شد کوتاه تر شد . و اینکه کتاب ایراداتی هم داشت ولی دلیل نمیشه خوبی نداشته باشه . برخلاف اینکه برای خیلی از صحنه های این کتاب ، یک کتاب کامل رو بهش اختصاص میدن و یک ژانر ( مثلا کتابایی که دزد دریایی دارن من داخل این کتاب بدون اینکه یه کتاب بخونم که همش درمورد این بود با یه کتاب کل این صحنه رو تجربه کردم) من با یه کتاب تونستم به جنگل ، دریا ، کوهستان و سرما ، دربار و خطر سفر کنم. پ.ن:ای کاش جلوی مرکبود حداقل یکم ابرو داری میکردن_
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/12/8
از نظر من که کتاب خاصی نبود خیلی خوشحالم pdf خوندم با اینکه چشمام درد گرفت . درست میگفتن آنچنان جمله هاش تکون دهنده نبود . گربه ی داستان رو جوری معرفی کرده بودن که مثلا انگار یه معمای بزرگ داره ولی در طول داستان اینجوری بود که خودش همه چیو میدونست در صورتی که به نظر میومد هیچی نمیدونه . در این مواقع ممکنه به حرف من انتقاد کنن و بگن آدم باید دنبال یادگیری باشه تا عمر داره . خب درسته منم به حرفتون احترام میذارم. کلا نخونید هم چیز خاصی از دست نمیدید مثل این میمونه که همون چیزهای قبلی رو که بهتون گفتن دوباره فقط براتون یادآوری کنن. البته اشاره کنم که منم از این کتاب های انگیزشی زیاد خوشم نمیاد ولی خب برای اینکه کنجکاوی م رفع بشه خوندمش.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/12/3

این کتاب رو امانت گرفتم که ببینم آیا فقط بخاطر زیبایی بیخودی تبلیغش میکنن یا واقعا از هردو جهت داستان و زیبایی خوبه. البته به این هم اشاره کنم که شنیده بودم کتاب خوبی نیست و میگفتن باید بقیه ی جلدهارو بخونی شاید نظرت عوض بشه پس به هرچیزی چنگ میزدم تا ازش ایراد پیدا کنم. داستان فراز و فرود داشت . کتاب الان پیشم نیست ولی تمام سعیمو میکنم که بیشتر ایرادات کتاب از اول تا آخر رو بگم. فصل ها یکی در میون از دید یکی از خواهر ها، " رن و رز " ، تعریف میشد. در ابتدا رز رو شخصیتی احمق و لوس معرفی میکردند ولی در پایان سعی کردند کاری کنن که یکم بهتر به نظر بیاد و یک جور هایی انگار که خود نویسنده ساحره بود و وقتی دید شخصیت هم دیدش نسبت به ساحره ها تغییر کرده سعی کرد عزیزش کنه . اگه بین خواهر ها اختلاف میشد به احتمال زیاد خواننده طرف رن رو میگرفت.( منظورم اینه که بین رن و رز وقتی رز اون جوری بود قطعا رن مورد پسند میبود.) رن مدام از این میگفت که نباید خرابکاری کنه و از این حرف ها ولی آخر سر جوری ریسک کرده بود که خواننده فکر میکرد حرف ها و تهدید های بانبا رو از خودش در آورده. و این یکی از بخش هایی شد که فرد ، اون هم در شرایطی که رز شخصیتش داشت ارتقا پیدا میکرد، از رن کمی ناامید میشد و کمی به رز تمایل بیشتری پیدا میکرد .( البته برای من اینطور بود بقیه رو نمیدونم.) ولی خب این باعث شد که شخصیت واقعی رن و رز پیدا بشه و یه جورهایی شخصیتشون شکل اصلی خودشو پیدا کنه . نویسنده از اول سعی در این داشت که شن رو آدمی سرحال نشون بده . وقتی به حلقه ی دور گردنش اشاره شد انتظار میرفت که مثلا مال نامزدی کسی باشه ولی خب گفت چه میدونم مال خانواده م بوده و از این حرف ها . آخر سر هم که شن معلوم شد ادمیه که همچین کم پیش نمیاد دخترارو اغوا کنه . شخصیت انسل با اون تیکه کلام گلم خیلی رو مخم بود ولی مرگش به شدت مسخره بود . آدمی با اون همه رویاپردازی و روحیه ی لطیف تر از دخترای خیلی احساسی وجودش آزار دهنده بود . و اما الریک . الریک رو که میبینم( تصور میکنم ) یاد خرس گریزلی یا دیو توی دیو و دلبر میوفتم . نمیفهمم چجوریه که با رن شیپ میشه ولی خب چی بگم باید در جلد دوم ببینیم. تور . شخصیتی که از اول به رن شک کرده بود و واقعا با اون رفتار های ضایع رن ول ماجرا باید دستش میومد . السکه رو بیشتر از خودش دوست داشتم و خب احساس میکنم فقط احساساتشون با رن بخاطر هوس هاشون بود . ( اون تیکه که رن گفت چیزی نبود فقط پیراهنشو درآوردم...) در آخر میگفتن که تور به رن خیانت میکنه ولی خودش گفته بود که السکه قلبشه ( فکر کنم به طور غیرمستقیم گفته بود) و در آخر هم السکه پیش رن موند. ولی اونجا که رن سم میره بگیره یکم احساس کردم رابطه شون نابود شده و مثل قبل نمیشه...😔 سلست رو دوست نداشتم اوایل ولی کم کم ازش خوشم اومد اکیپش با رز و رن باحال بود . کتاب در طول داستان انگار من رو افسون کرده بود بنابراین نمیدونستم حسم به کتاب چیه شاید کتاب رو فقط بخاطر این سریع پیش میبردم که به پایان برسونم و ببینم عاقبت کاپل ها و داستان چی میشه . ایده ی داستان کما بیش کلیشه ای بود اینکه مثلا با ساحران مشکل دارن تقریبا تو بیشتر قصه های پرنسسی بوده و احساس میکنم یکم این دوقلو بودنشون هم مسخره بود... تو داستان با اون خرابکاری های رن انگار اون همه مشکل پیش اومد ولی همونطور که گلنا گفت رن مرگ رو به این کاخ آورده. داستان بخاطر کاپل ها و صحنه های نسبتا سانسور نشده ترند شده بود . در آخر هم از مگان عزیزم تشکر میکنم که با هزارتا زحمت این ارت رو برام گیر اورد🧡😁
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/11/23
در ابتدا مایلم بگم که ار نظر من کتاب که به چند بخش تقسیمش کرده بودم ( در ذهنم تو ادامه جمله متوجه میشید) شبیه اینها بود : 1 نویسنده و پسرک : یاد انیمیشن های بچگیم افتادم که راوی با شخصیت که قادر به صحبت نبود و فقط ری اکشن نشون میداد صحبت میکرد و بهش مشاوره میداد . ۲ سانی و پسرک : یاد کتاب" دختری که نبود "افتادم منتها اینا رابطه شون عاطفی تر بود. ۳ دنیای سانی : یاد کتاب " الیس در سرزمین عجایب " افتادم که همه بخاطر یه نافرمانی به اعدام محکوم میشدن . ۴ سفر سانی و پسرک : یاد انیمه های هایائو میازاکی افتادم منتها با گرافیکی کمی دیوانه وار تر. داستان درمورد یه پسره که به وسیله ی یه کتاب با دختری به نام سانی چونگ آشنا میشه و اونها به طور یهویی به تصمیم نویسنده به جستجو برای پیدا کردن یه شاعر نوجوون کره ای به نام یون سوک میرن. داستان کوتاه بود و روند خوبی داشت . آخر سر از کاری که نویسنده کرد ناراحت بودم ولی چی بگم که نویسنده زندگی شخصیت رو به آتش میکشه . آخر سرم نشست فقط سیگارشو کشید . انگار که تمام شخصیت ها ( انگار که نه واقعا*) همشون فقط یه وسیله واسه پیدا کردن یون سوک بودن. نویسنده خودش گفت که من فقط میخواستم اونا یون سوک رو پیدا کنن و الان هم برای اونا راه فراری نیست ، به من که باشه شاید داستانشون رو ادامه بدم ! تقریبا نویسنده سپرده ادامه ی داستان رو به یکی دیگه . پس باشه منم ادامه ش میدم فقط باید کل وقایع رو کاملا خوب حفظ کنم چون کتاب مال کتابخونه ی مدرسه ست . البته فعلا پیشمه تا بقیه شون هم تموم کنم. حالا با اینکه یون سوک هم پیدا کرده اونم فرستاده آب خنک بخورن براش مهم نیست دیگه چه بلایی سر یون سوک بیاد ای کاش تو همون قبرش میموند . پ.ن: اونیکی جلد این کتاب از پیدایش از نظر من خیلی خوشگله😅
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.