معرفی کتاب یاغی شن ها: خائن به تاج و تخت اثر آلوین همیلتون مترجم حامد شانکی

یاغی شن ها: خائن به تاج و تخت

یاغی شن ها: خائن به تاج و تخت

آلوین همیلتون و 4 نفر دیگر
4.7
48 نفر |
16 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

91

خواهم خواند

55

لیست‌های مرتبط به یاغی شن ها: خائن به تاج و تخت

نمایش همه

پست‌های مرتبط به یاغی شن ها: خائن به تاج و تخت

یادداشت‌ها

هشدار، این
          هشدار، این فقط یه کتاب فانتزی و عاشقانه نیست!
این کتاب رگه‌های قوی و جالبی از سیاست و خاورمیانه رو هم در خودش جای داده و تقابل سلطان یک کشور و فرزندش که دست به طغیان زده و باور داره باید حکومت عوض بشه رو نشون میده.
تا جلد قبل باور داشتم شاهزاده‌ی یاغی بر حقه و انقلاب راهه درستیه ، ولی این جلد بهم ثابت کرد که با زاویه دید متفاوت میشه برداشت دیگه‌ای داشت و نشون داد سلطان از همه‌چیزش زد تا این کشور سره پا بمونه ، حتی پدر ، برادر و فرزندانش!
اگر  از من بپرسین بنظرت کدوم شخصیت وطن پرست تره و بیابون میراجی رو میپرسته من بدون  شک میگم سلطان عمان ، چون از همه چیزش زد و کشور رو خواست نگهداره حتی بوسیله‌ی همکاری با گالان‌ها ، اما شاهزاده‌ی یاغی احمد ، حاضر نمیشه حتی خواهرش دلیله به کمکه بقیه بره تا مبادا آسیبی ببینه . این نشون میده احمد از دیگران مایه میزاره تا چیزی رو بسازه و به قدرت برسه  ، اما سلطان عمان اولین نفری که فدا میکنه خودش و خانوادشه !
ولی در هر صورت احمد مناسبت ترین گزینه‌ست چون خشونت و عطوفت رو به توازن میتونه برسونه!
و نمیدونم چطوری میشه نشون داد هم یه شخص درست باشه هم نباشه ، اما هر طوری هست نویسنده توی نشون دادنش بسیار عالی عمل کرده و من واقعا ستایشش میکنم.
خیلی خیلی خیلی خفن تموم شد و بند های اخرش بینظیر و حماسی بودننن:))))
یکی از بهترین کتاب‌هاییه که تا به حال خوندم و جزو معدود کتابایی که خریدمش، و واقعا متشکرم از پیجی که توی  روبیکا معرفی کرد این کتاب رو .
و واقعا دلم نمیخواد تموم بشه مجموعه ، چون موقع خوندن اونقدر لذت بردم که گذر زمان رو نمیشد حس کرد.
        

17

🏜️  ادامه
          🏜️  ادامه ای از انقلاب در دل صحرا 

• امانی دختری که در قسمت اول به دنبال فرار از زادگاهش بود با مشکلاتی مواجه می شود که حتی در خواب انتظارش را نمی کشید.

• جلد دوم یاغی شن ها مصادف بارز پخته تر شدن قلم یک نویسنده است به شکلی که اگر جلد اول را یک اثر متوسط در نظر بگیریم این جلد به عنوان یک کتاب خوب محاسبه می شود.

• یکی از نقطه ضعف های جلد قبل که در این کتاب پوشش   داده شده بود مواجه شدن با طرف دیگر این داستان یعنی سلطنت بود که روبرو شدن با این بخش بذر تردیدی جدید در دل خواننده می‌کاشت و چالشی لذت بخش ایجاد می کرد هرچند که امیدوارم در جلد بعد بیشتر از حکومت هایی که صرفا زمزمه ای  ازشان می‌شد بشنوم.

• موضوعی که در قسمت قبل به آن اشاره شده بود و دل هر خواننده فانتزی باز را قلقلک داده بود جن ها بودند که در این قسمت توجه بیشتری از قبل بهشان شده بود و هم بخش کنجکاو وجودم رو راضی کرده بود و هم اطلاعاتی از جهان گذشته ی کتاب می‌داد.

• نکته ای دیگر که نباید ازش غافل شد تغییر راوی کتاب در بخش های مختلف به راوی سوم شخص بود که خستگی تک راوی بودن کتاب را از خواننده دور می‌کرد.

• سورپرایز های داستان که تا اواسط کتاب هوش از سرم می پرونده در اواخر کتاب لحن تکراری و حوصله سر بری به خود گرفته بود که جزو نکاتی بود که امیدوارم در جلد آخر نبینم 
        

28

        به این نویسنده تبریک میگم برای اولین بار تونست اشک منو برای یه کتاب در بیاره اولین باره با پایان یه کتاب گریه کردم:) 
توی این جلد جین به یه ماموریت توی زیچا فرستاده شده و امانی و بقیه گروه انقلاب دارن سعی میکنن تا افراد بیشتری رو به انقلاب جذب کنن تا اینکه طی یه اتفاقی امانی به سلطان به عنوان یه دمجی فروخته میشه و مجبوره از سلطان فرمان بگیره . اینجاست که در اعتقادش و اینکه آیا سمت فرد درستی رو گرفته یا نه دچار شک و تردید میشه ...
زمانی که به همراه امانی توی حرمسرا بودیم به همون اندازه که اون گیج بود منم گیج بودم . واقعا گاهی اوقات دچار شک میشدم که واقعا سلطان اون آدم سنگدله؟ 
خلاصه پشت کتاب که گفته بود " اینجاست که متوجه میشه خائن واقعی کیست " گفتم شاید در اون دانسته ی قبلیمون که سلطان خائنه شک ایجاد کنه و من واقعا ترسیدم . و اما پایان این کتاب : خطر بسیار بسیار شدید پایان : با خودم فکر کردم بدون وجود احمد طلوعی تازه بیابانی تازه چه معنایی داره و واقعا امیدم شکست و میخواستم گریه کنم ولی اشکام پایین نمیومد . کی رو میخواستن سلطان کنن مثلا جین رو ؟  ولی اون چشمای طلایی ... ایمین بیچاره تازه عروس... نمیتونم باور کنم. حالا فهمیدم چرا این همیلتون همش اسمشو می‌آورد... چون قرار بود دیگه فقط اسمش باشه بدون حضور یا وجود خودش تو داستان . یادمه با دست مشت شده به زانوم میکوبیدم و مدام اشکام بیشتر می‌شد و توی اون خونه ی ساکت که من فقط توش بودم دیوارا صدای خودمو بهم برمیگردوندن.  آخرای داستان جزئیات یا صحنه رو مغزم خوب تصور نمی‌کرد منم توجهی بهش نداشتم و فقط میدونم نمیتونستم نفس بکشم . و حالا من دارم بابت اینکه سلطان اونقدر خودشو خوب نشون داد که من دیگه روی این تمرکزم رو نذاشتم که کی دشمنه کی دوست حرص میخورم...
و یه جورایی به نظرم  نویسنده عبدال ها رو الکی وارد کرد . هرچند که برای هیجان داستان لازمه ولی وقتی هیچ نشونه ای ازش نداد حتی برای نابود کردن موجودات فناناپذیر به نظرم همین که میگه انرژی آدم هارو ازشون میگیره به نظرم کافی نبود اصلا هیچ چیز جزئی وجود نداشت که بتونیم به هم ربطشون بدیم . و حالا خسته م و با اینکه نویسنده بی انصافی نکره بود و توی این جلد یه شخصیت نسبتا مهم رو کشت و توی جلد قبلی هم همینطور بود ، و خوشحالم که یه عالم شخصیت اصلی و فرعی که باهامون زمان زیادی بودن نکشته . امیدوارم جلد سوم کسی رو از دست ندیم ‌. ولی ای کاش به جز اینکه همش اسم نورشام رو می‌آورد خودش هم یه کاری می‌کرد حضور پیدا کنه . امیدوارم توی جلد سوم ببینمش:)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13