این مجموعه یه داستان خارق العاده داشت..
از دربار یخی بگیر تا انتقام..توی لحظه به لحظهی کتاب زندگی کردم
انقدری غرقش شده بودم که حتی یادم رفت داره تموم میشه و من بعدش سردرگمم،قبل تموم شدنش به این فکر میکردم که من چطوری قراره آخرین کلمه این مجموعه رو بخونم...ولی خوندمش،خوندمش و تو غم وداع گفتن غرق شدم:)
البته..من وسطای کتاب یه ریدینگ اسلامپ بشدت طولانی شدم و به خاطر همین یکم کم کردم چون اوایلش اینجوری نبود که توش غرق شی..
اره خلاصه،این مجموعه هیچوقت تموم نمیشه و تو قلبم جا داره:)
باهاش علاوه بر دور شدن از زندگی واقعی..چیزای خوبیم یاد گرفتم(مثلا اینکه چطوری نقشه انتقام بکشم😂)
امیدوارم لیباردوگو جلد سومشو بنویسه..زندگی با این باند تموم نشدنیه
این مجموعه رو دوست داشتم،همونطور که نینا مهربون بود،همونطور که اینژ خنجراشو دوست داشت،جسپر هفت تیرشو،ماتیاس وطنشو،کز نقشههاشو و ویلن انفجارشو..
"نه عزاداری،نه کفن و دفنی"