استونر
معمولاً در مقابل کتابهایی که سر زبانها میافتند جبهه میگیرم و برای خواندن آنها مقاومت میکنم ولی «استونر» از آن دسته کتابهایی است که ارزش تعریف را دارد.
بعد از مدتها که تمرکز لازم برای کتاب خواندن را نداشتم، این کتاب من را به کتابخوانی برگرداند و لذّت خواندن یک کتاب خوب را دوباره به من یادآوری کرد. منتظر زمان مناسبی از روز بودم تا بنشینم و با خواندن، حظ لازم را ببرم. بعضی لحظات با خود میگفتم این صفحه را تمام کنم، به فلان کار میرسم ولی این صفحات، به صفحات بعدی تبدیل میشدند، صفحهی بعد، صفحهی بعد، صفحهی بعد… !
فکر میکنم بعضی از قسمتهای کتاب را از دست دادهام چون بسیار درگیر داستان غمانگیز بودم. داستانی که رنج و غمش را به راحتی نمیتوان درک کرد. در کلِ داستان، درگیر ماجرا هستی. با شخصیتها زندگی میکنی. غمگین میشوی. حرص میخوری! از درون فریاد میزنی ولی گاه به خود میگویی هرکدام از اینها در درون خود رنجی دارند ولی رنج استونر متفاوت است.
شخصیت محبوبم در این کتاب، کاترین دریسکل است با نوع لباسهایش، مدل موهایش، نوع رفتار و کتاب خواندنش، به سبب نوع عشقش(هر چند شاید اشتباه!)…
متن پایانی کتاب از بابت درکی که در باب داستان میدهد بسیار ارزشمند است. اینکه استونر را با گتسبی مقایسه میکند. مقایسهای که به هیچ وجه به ذهنم خطور نمیکرد.
در آخر، استونر از خط اول تا پایان، نور جستن از درون خویشتن است.