یادداشتهای نوا (6)
6 روز پیش
3.9
47
تا همین الان دقیقا پنج روز از شروع همراهی من با کتاب دزد میگذره. پنج روزی که همراه لیزل ممینگر و گاها رودی اشتاینر خیابون های هیمل رو قدم زدم، از خونه شماره 33 گذشتم، از خیاط خونه آقای اشتاینر، رودخونه و پل چوبی، کلیسا و خیابون گرانده هشتم و کتابخونه خانم شهردار. همراه لیزل و هانس هوبرمن روی قوطی های رنگ توی زیرزمین می نشستم تا مرد آکاردئون زنِ چشم نقره ای خوندن یادم بده، با رودی و تامی توی خیابون فوتبال بازی میکردم، به زاوکرل زاومنش گفتن های رزا عادت کرده بودم و هر از گاهی به مکس واندربرگ سر میزدم تا براش از زندگی روزمره ای که از دیدنش محروم بود تعریف کنم. این کتاب تموم شد ولی یه تیکه از قلبم برای همیشه لای صفحات این کتاب میمونه. میذارم ذهنم چند روزی کتابو هضم و تحلیل کنه و بعد میرم سراغ فیلمش.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1