یادداشتهای رعنا حشمتی (618) رعنا حشمتی 2 روز پیش آگاهانه دوست داشتن موسسه مدرسه زندگی 3.8 10 بعد از یادداشت یکی از دوستان در اینجا، مشتاق خوندنش شدم و خریدم و خوندم. اما خب بنظر من اونقدری که اون میگفت هندبوک رابطه نبود. شایدم من انتظار زیادی داشتم. کل حرفش این بود که رمانتیسیسم و تصویر جدید از عشق، خیلی ضربه زده به همه و ما باید به دیدگاه کلاسیک برگردیم و واقعیت رو ببینیم و برای رابطهمون تلاش کنیم و به عقل و خرد هم بها بدیم در رفتارها و انتخابها. در کل یکبار خوندنش خوبه و میتونه خوراکی باشه برای گفتوگوهای بیشتر. 0 16 رعنا حشمتی 1404/3/6 سنجاقک جلد 5 ارسولاک لوژوان 3.9 2 خوندن این جلد برای من چهارسال طول کشید و این عدد کثرت نیست. واقعا. :)) خیلی خیلی سرعتگیر بود و یادمه ۴سال پیش که شروعش کردم خیییلی خورد توی ذوقم و اینطوری شدم که چراااا آخه وسط یه مجموعه میای همچی کاری میکنی؟؟ اونم مجموعه به این خوبی! یهو ۵تا داستان کوتاه از گذشتهها با شخصیتهایی که بعضا در هیچکدوم از ۴جلد قبلی حضور نداشتن! واقعا نفهمیدم که چرا اینطور کرد و خیلی اعصابمو خرد کرد این جلد. و چند روز پیش در یک حرکت انقلابی تصمیم گرفتم قفسه درحالخواندنم رو خلوت کنم. چیزایی که میخوام بخونم رو خب بخونم تموم کنم، چیزایی هم که نمیخوام ادامه بدم حذف کنم و یه سروسامونی به زندگی بدم. 🦜 و لذتبخش بود یهو برگشتن به دریای زمین. 🌍 حالا بریم برای جلد آخر 🫠 4 41 رعنا حشمتی 1404/3/5 ابیگیل ماگدا سابو 4.2 27 چقدر سخته برام از این کتاب گفتن... چون واقعا نمیدونم چی بگم. مثل همیشه. اما همون وقتهایی ادامه دادن ارزشمنده که میترسی و نمیتونی. پس تلاشم رو میکنم. این داستان دربارهٔ دختریه به اسم «گینا». دختر چهاردهسالهای که همیشه فکر میکرد دنیا همونیه که تا حالا زندگی کرده؛ امن و پر از خندههای پدرش، با نگاهی که انگار همیشه میفهمیدش، حتی وقتی هیچی نمیگفت. اما یهو... همه چی عوض میشه. پدرش بدون هیچ توضیحی میبرتش مدرسهای به اسم «ماتولا»—یه مدرسه شبانهروزیِ دخترونه، با دیوارهای بلند، قوانین سفتوسخت و نگاهی که مهربون نیست. و همونقدر سریع که آورده بودش، تنهاش میذاره و میره. اون چیزی که بیشتر از همه میلرزوندش، این بود که نمیفهمید چرا. چرا پدرش همچین کاری کرده؟ چرا هیچچی نگفت؟ و حالا با این همه چرا، باید توی جایی دوام بیاره که حتی خودش رو هم درست نمیشناسه. حالا همه چیز دگرگون شده. باید دوست پیدا کنه و با محیط عجیبی که هیچ سنخیتی با زندگی گذشتهاش نداره کنار بیاد. و ماگدا سابوی عزیزم... که حتی از داستانهای وجود نداشته هم کتابهای فوقالعاده میسازه چه برسه به این که اینقد داستانش هم تاملبرانگیزه. جنگه. دنیا بیرحمه. و ما این دنیای عجیبی که شاید الان یه درکی ازش داشته باشیم رو از چشم گینا میبینیم. معصومانه و دور از واقعیت. گاهی احمق. گاهی بچوک. و من خیلی از دیدهای غیرمستقیم خوشم میاد. از اینکه یه واقعیتی که همه تقریبا بهش احاطه داریم رو یه جور دیگه نگاه کنیم و ببینیمش. خیلی خیلی خوب و ظریف بود این کتاب. واقعا دوستش داشتم. خیلی... خوشحالم که بعد از مدتها آرزومندی برای خوندنش بالاخره بهش رسیدم. با اینکه طولانیه خوندنش خیلی کم زمان برد و با شوق و ذوق روز و شبهام رو باهاش گذروندم. 2 42 رعنا حشمتی 1404/3/3 دختر ماه، پسر خورشید؛ عاشقانه ای از سمک عیار پری ناز قاسمی 3.7 9 این مجموعه رو دوست دارم و بنظرم کار قشنگ و بزرگی انجام داده. داستانهای عاشقانهٔ قدیمی رو بازنویسی کرده تا نوجوانها باهاشون آشنا شن. این هم داستان کوتاهی از سمک عیار بود. خورشیدشاه، شاهزاده حلب و مهپری، شاهدخت چین اما در این قسمت حس میکنم پرداخت داستان میتونست بهتر باشه. یعنی بازنویسی رو خیلی دوست نداشتم و آدم واقعا این کوتاهشدن متن اصلی رو حس میکرد. 0 53 رعنا حشمتی 1404/2/31 غم نامه ی مایکل روزن مایکل روزن 4.1 4 تصویرسازیهای کویینتین بلیک همیشه خیلی دوست داشتنیان برام و این کتاب هم مستثنی نبود. اگه از نقاشیهای کتابهای رولد دال خوشتون میاد، اینم برای شماست. 👨🏻🎨 و اینجا هم مایکل روزن میاد از غم و غصهٔ شدیدش میگه و از وقتهایی که هیچ چیزی کارساز نیست و آدم مجبوره به تجربهٔ این غم. مواجهه باهاش. نترسیدن ازش و زندگی همراهش. 0 24 رعنا حشمتی 1404/2/22 حیوان قصه گو جاناتان گاتشال 4.1 14 «قصه برای انسان مثل آب است برای ماهی _ همهٔ اطراف او را گرفته و تقریبا حس نمیشود.» خوندن این کتاب برای من تجربه واقعا لذتبخشی بود. خیلی خیلی خوش گذشت. هم خوشخوانه و راحت میشه خوندش، هم کلی چیزهای جالب داره که وقتی میخونی دوست داری برای همه توضیحشون بدی و درموردشون حرف بزنی. به قول بچهها شاید بهترین کتاب برای شروع حلقههای کتابخوانی باشه. گرچه ما به عنوان آخرین کتابمون خوندیمش. 😪💔 چندین فصل داره که اینها هستن، گرچه هرفصل چندین و چند زیرعنوان هم داره که باعث میشه به عنوان یه نانفیکشن، لقمهلقمه خونده بشه و خوش بگذره. جادوی قصه / معمای قصه / جهنم قصهپسند است / داستان شب / ذهن ما قصهگوست / نتیجهی اخلاقی داستان / /آدمهای مرکبی جهان را تغییر میدهند / قصه های زندگی / آیندهی داستان خب همین الان با اسم این فصلها ترغیب نشدید که کتاب رو بخونید؟ 😄 یکی از فوقالعادهتریناش برای من اون بخش جهنم قصه پسند و داستانهایی که دوست داریم بخونیم ولی دوست نداریم زندگیشون کنیمه، و یه بخش دیگه هم آینده داستان! که این ترس انگار در ما وجود داره که نکنه کتاب از بین بره و دمده بشه و همه این حرفا..؟ ولی میگه: نترس! تا آدم زندهست، قصه هم وجود داره. شاید این قصه در چیزهای دیگهای خودشو نشون بده (مثل بازیهای کامپیوتری) ولی همیشه هست و فقط شاید قالبش تغییر میکنه. :) و در آخر پیشنهاد میکنم یادداشت بقیه دوستان رو بخونید که به صورت جدیتری درمورد کتاب نوشتن و لذت ببرید. 0 17 رعنا حشمتی 1404/1/20 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.3 7 کتاب خیلی عجیبی بود و من هم روزها و شبهای خیلی سخت و عجیبی رو همراهش گذروندم. در بیخوابیهام خوندمش و در خوابهای کابوسوارم. هیچ نمیدونم اگه بخوام در توصیف این کتاب چیزی بگم چی باید بگم. یه سری جمله و شرح حس بود. پاراگرافها و فصلها لزوما به هم ربطی نداشتن، و شخصیتها پرداخته نمیشدن. ولی انگار با راوی و طی نامههاش برشهای زندگی رو زندگی میکردم. آدمهایی که نمیشناسم رو میشناختم و از دریچه چشم الیزابت بهشون نگاه میکردم. قسمتهای زیادی از کتاب بود که مجبورم میکرد دوباره و چندباره بخونمشون و تحت تاثیر توانایی نویسنده قرار بگیرم... و در عین حال، یکی از جالبترین وجوه کتاب برام این بود که از روژان قرضش گرفته بودم و دیدن جاهای مختلفی که خط کشیده بود یا صفحه رو تا زده بود یا یه چیزی بغلش نوشته بود من رو بهش نزدیک میکرد و دلم رو بسیار تنگتر... به طور ویژه، خوندن کتابهایی که اثری از خوانندۀ قبلی درشون هست، خیلی برام لذتبخشه.. :) 💕 ممنونم ازش. 🤗 1 47 رعنا حشمتی 1404/1/17 ایرانی تر نهال تجدد 3.9 26 دوستش داشتم و از شنیدن روایتها واقعا لذت بردم. با این شخصیتها بیشتر آشنا شدم و گویی من هم ایرانیتر شدم... خیلی جاهای کتاب بغض کردم و با خودم میگفتم: سرزمین من... خسته خسته از جفایی... از کتابهایی بود که در بهخوان باهاشون آشنا شدم و با دیدن یادداشت دوستان ترغیب به خوندنش شدم و بسیار از این آشنایی خرسندم. + شنیدن نسخهٔ صوتیش با صدای خود نهال تجدد واقعا دلپذیر بود. 2 48 رعنا حشمتی 1404/1/13 فرار از اردوگاه 14: فرار اودیسه وار مردی از کره ی شمالی به سوی آزادی بلین هاردن 3.6 20 چند فصل میانی کتاب رو رد کردم و جزو معدود کتابهایی که این کارو باهاش کردم. به غایت حوصلهسربر و کلیشهای و احتمالا دارای اطلاعات جهتدار. در کل خوندنش تجربه بدی بود و دوستش نداشتم. حتی اگه میخواین از کره شمالی بخونین قطعا گزینههای بهتری از این کتاب هست. 0 19 رعنا حشمتی 1403/12/13 نیمه تاریک وجود دبی فورد 3.7 45 بهرام که گور میگرفتم همه عمر... :)) خوندن این جنس کتابها همیشه برام با یک شرم زیادی به همراه بوده. چون در جامعه و در ذهنم یه برچسب خیلی زرد براشون وجود داره که باعث میشه نخوام سمتشون برم. در این حد که خجالت میکشیدم اینجا براش گزارش پیشرفت بزنم. اما دارم سعی میکنم با این چیزها کمی راحتتر برخورد کنم... و خب اینم دیگه. :) در یک شرایط سختی که بودم، دوستم بهم پیشنهاد داد این کتاب رو بخونم و برام کمککننده بود نوعی که انسان رو میدید و سعی میکرد که وجوه مختلفش رو به رسمیت بشناسه و بعد برای بهبودی تلاش کنه. خلاصهٔ کتاب این پاراگرافیه که در ادامه میارم، ولی خوندنش و تیکهتیکه مواجه شدن باهاش باعث میشه درک بهتری ازش داشته باشیم: «دیگر هیچ جنبهٔ وجودتان را طرد نکنید و به خود دروغ نگویید. اکنون زمان آن است که به ابزار دفاعی، دیوارها و قفسی که شما را احاطه کرده است، اعتراف کنید. برای بینقص بودن تلاش نکنید، زیرا آرزوی بیعیب و نقص بودن عامل ایجاد این دیوارهاست. تلاش کنید یکپارچه شوید و روشنایی و تاریکی را کنار هم بپذیرید و یکسان بینگارید. همانگونه که هرچیزی یک نیمهٔ روشن و یک نیمهٔ تاریک دارد، هر انسانی نیز چنین است، زیرا انسان بودن، یعنی همه چیز بودن!» 8 55 رعنا حشمتی 1403/12/10 در چشم شیطان جونیچیرو تانیزاکی 3.1 7 بازم مثل همه کتابهایی که در این دوران خوندم نمیدونم چه نظری راجع بهش دارم. :)) داستان عجیب شروع میشه و کشش خوبی هم داره. من در یک نشست خوندمش و خستهکننده هم نبود برام. داستان اینجور شروع میشه که یکی از دوستهای نویسنده بهش زنگ میزنه و میگه خبر دارم که یه قتلی قراره اتفاق بیوفته. میای بریم ببینیم؟ 😂🤦🏻♀️ و خب باقی داستان. ولی سیر بقیه کتاب عجیب غریبه. نمیدونم باید باهاش حال کنم و بگم ایول چقدر دیوونهای، یا بگم آیا ما برای تو یک شوخی هستیم، و این چه مسخرهبازیایه که راه انداختی؟ 😐 0 13 رعنا حشمتی 1403/11/28 تصویر دریان گری اسکار وایلد 3.9 58 یک ایدهٔ درخشان و یک اجرای درخشانتر و ترجمهٔ درخشانترتر... کتاب خاص و عجیبی بود و خیلی به فکر فرو بردم. تحت تاثیر قرار میگرفتم باهاش. با شخصیتها بالا و پایین میرفتم. وسوسه میشدم. حرفهای لرد هنری رو میشنیدم. با دوریان در خودپسندی همراه میشدم و با بازیل غصه میخوردم. اما در نهایت به طرز بسیار محتاطانهای نمیدونم نظرم درمورد کتاب چیه. احتیاج دارم یکی بیاد بهم بگه خوب نبود عزیزم. لازم نیست هر چیز معروفی رو دوست داشته باشی که. یا اینکه: فوقالعاده بود. عاشقش نشدی؟ انگار خیلی گندهتر از اونیه که راحت بتونم نظر شخصیای درموردش داشته باشم. ازش میترسم... --- بنظر شما آیا اعمال آدمها واقعا روی چهرهشون تاثیر میگذاره؟ میتونید توی چشمهاشون، حالت دستهاشون، ببینید که آدم خوبی هستن یا نه؟ خوبی چیه اونوقت..؟ 2 41 رعنا حشمتی 1403/11/28 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 88 خوندن این کتاب برای من حواشی زیادی داشت واقعا. به جز اینکه بیش از ده سال منتظر خوندنش بودم، بعد از اینکه از یکی از دوستام (که اون در کلاس زنگ تماشای خودشون این رو خونده بود و خیلی دوستش داشت) کادوش گرفته بودم؛ دو سال پیش به عنوان یک کتاب خوب و خوشخوان به خواهرم معرفیش کردم... (وی استعداد شدیدی در غالبکردن کتابهای نخوندهش به خواهرش داشت). چشمتون روز بد نبینه که خواهرم این رو خوند و الان دو ساله هیچ کتابی نخونده اینقدر که بدش اومد. :))) و تبدیل شد به یه شوخی مسخره بین خودمون. که فلان چیز هم شبیه کشتن مرغ میناست، که تو فکر میکنی خوبه بدون اینکه خودت خونده باشیش یا دوستش داشته باشی و بعد هم من رو سرزنش میکنی که چرا فلان... و هی اصرار میکرد که باید بخونیش و ببینیم چی داره که کسی ممکنه دوستش داشته باشه آخه... (همه اینا درحالیه که همه میدونیم این کتاب چقدر محبوب و معروفه در جهان!) خلاصه سرتون رو درد نیارم که بالاخره نوبت به من هم رسید. ولی با همه تعللهایی که کرده بودم در کارهام، نه تنها مجبور به خوندنش شدم، بلکه چهارصد و خوردهای صفحه کتاب رو باید در دو روز تموم میکردم و به کلاسم میرسیدم... با همراهی نسخهٔ صوتی، در یکی از سختترین شرایطها خوندمش و خب... با اینکه ازش انتظار مسخرهترین کتاب تاریخ رو داشتم، میتونم بگم که از خوندنش لذت بردم. جالب بود و بامزه و غمگین. :) بحث جالبی هم درموردش با بچهها داشتیم و حال داد. عدالت چیه؟ آیا آدمها باید مجازات بشن؟ اعدام چطور؟ چطور پیشداوریها روی قضاوت اثرگذارن؟ سیستم قضایی باید چطور باشه؟ و چیزهای بیشتر. 3 29 رعنا حشمتی 1403/11/24 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 70 بلد نیستم ازش بنویسم. تولستوی عزیزم... چقدر عزیزی برام. چقدر استادی. چقدر دوستت دارم. چه به عنوان نویسنده، چه انسان. 0 47 رعنا حشمتی 1403/10/22 سفر ورونیکا سالیناس 4.4 4 اما کمی بعد، کسی با پاهایی بزرگ میآید و تو نمیدانی او چه موجودی است، اما میبینی کمی شبیه توست. سریع میپرسی: «من کیام؟» او میخندد و میگوید: «تو همانی هستی که باید باشی.» 2 40 رعنا حشمتی 1403/10/15 ابر بارانش گرفته است شمیم بهار 4.0 1 با صدای یونس تراکمه شنیدمش؛ و واقعاً عاشقش شدم! 0 9 رعنا حشمتی 1403/10/6 فونچیتو و ماه ماریو بارگاس یوسا 3.7 2 اینجا رو ببینید! یوسای عزیزم یک کتاب کودک نوشته! جالب اینکه خیلی یوسایی هم نبود :)) قشنگ و ملیح بود… با من دوست میشی؟ فقط اگه ماه رو برام بیاری پایین :) منظورش چیه؟ به جای اینکه بهم بگه نه، ازم یه چیز غیرممکن میخواد؟ چطور میتونم؟ و آورد.. 🌕 0 35 رعنا حشمتی 1403/10/6 جنگ: قصههایی برای فکر کردن ژوزه ژورژه لتریا 4.2 3 داستانی تصویری در شرح جنگ… کتابی دیگه از نویسندهٔ کتاب محبوبم: اگر کتاب بودم :) و با اینکه نویسنده اسم خیلی عجیبی داشت، نمیدونم چطور یادم مونده بود (اونم با این حافظهٔ چپندرقیچی من!)؛ همین که کتاب رو دیدم گفتم عه این اونه. و تو دلم با خودم خندیدم و وقتی نقاشیهاش رو دیدم مطمئن شدم! قشنگ و تلخ بود… آخر کتاب یادداشتی داره، که جملهایش تو یادم موند: همانطور كه دبورا اليس، نويسنده مجموعه دختران كابلى، میگوید: «اگر كودكان آن قدر بزرگاند كه مىشود بمبارانشان كرد، پس آن قدر هم بزرگ هستند كه درباره آن بخوانند.» 0 22 رعنا حشمتی 1403/10/6 نقطه می خواست فرار کند هشام مطر 4.0 16 به طرز عجیبی به دلم نشست و اشکیم کرد… نقطهٔ عزیزم.. 🫂 1 34 رعنا حشمتی 1403/10/4 چلنجر دیپ: عمیق ترین نقطه دنیا نیل شوسترمن 4.5 21 از خوب هم خوبتر بود. ---- وقتی داشت تموم میشد خیلی به این فکر میکردم که چطور میتونم به دیگران این کتاب رو معرفی کنم. چی میتونم راجع بهش بگم و چه توضیحی باعث نمیشه که داستان لو بره یا از حس و حالش بکاهه یا کوچک باشه براش. چند نکته هست که میتونم بگم. یکی اینکه وقتی شروعش میکنید ممکنه سختتون باشه که ادامهش بدید. ممکنه حس کنید چرتوپرته و دارید نمیفهمید که چه خبره. اما باید بهش مهلت بدین و ادامه بدین. (شاید حتی ۱۰۰ صفحه!) بهتر میشه... نکتهٔ بعدی که برام شخصیتره و صرفا دوست دارم اینجا بنویسم که یادم بمونه اینه: در وسط اقیانوس آرام گودالی وجود داره به نام درازگودال ماریانا. کوه اورست رو در نظر بگیرید. یکی برعکسش، بلندتر، توی اقیانوس هست... که پیشنهاد میکنم یه سرچ بکنید و عکساش رو ببینید که چیه و چه شکلیه. گودالی به عمق یازده کیلومتر، در اعماق زمین. و اون تهمهها، نقطهای هست به اسم چلنجر دیپ. عمیقترین نقطهٔ دنیا... این روزها اونجا بودم. شاید هنوز هم هستم. مدتها کتاب نخوندم و ربطی به ریدینگ اسلامپ و این چیزا هم نداشت. نمیتونستم. بیشتر از این حرفها بود و هست. بچهها رو توی مدرسه دیدم و بهم گفتن خانوم... چرا بزرگ شدین؟ چرا بزرگ شدم؟ واقعا چرا بزرگ شدم؟ بزرگ شدن این شکلیه؟ جالب بود برام که درک میکردن تغییر رو. چون خودم نمیفهمم چه اتفاقهایی افتاده درونم یا الان داره چی میشه. نمیفهمم اینا اسمش چیه. اما پایین رفتن رو حس میکردم. هیولاها رو میبینم. وسوسهشون رو میشنوم. زمزمهها و فریادهاشون رو... و این وسط این کتاب من رو به سمت خودش کشید. همدمم شد برای گذروندن روزها و شبهایی که خیال گذشتن نداشتن. :) شاید خیلی ربطی نداشت به شرایطی که داشتم... ولی همراهم بود. ولی میفهمیدمش. با تکتک سلولهام درکش میکردم و دوستش داشتم. ---- نیل شوسترمن رو دوست دارم. طوری که مینویسه و به مسائل نگاه میکنه رو.. استعارههایی که استفاده میکنه رو. زیاد توضیح ندادنش رو. اینکه نقاشیهای پسرش رو در این کتاب استفاده کرده... و درنهایت اینکه داستان نیست و همهش واقعیه دردش رو هم بیشتر میکنه. درهرصورت، خوندنش تجربهٔ خاصی بود برام و بنظرم تا حدی برای همه لازمه. ---- کتاب با این جملهٔ یادداشت نویسنده تموم میشه: «و نیز امیدوارم وقتی اعماق به شما مینگرد (که بدون شک خواهد نگریست)، بتوانید حتی بدون پلکزدن رویتان را برگردانید.» 30 98