یادداشت رعنا حشمتی

از خوب هم
        از خوب هم خوب‌تر بود.
----
وقتی داشت تموم می‌شد خیلی به این فکر می‌کردم که چطور می‌تونم به دیگران این کتاب رو معرفی کنم. چی می‌تونم راجع بهش بگم و چه توضیحی باعث نمی‌شه که داستان لو بره یا از حس و حالش بکاهه یا کوچک باشه براش.
چند نکته هست که می‌تونم بگم. یکی اینکه وقتی شروعش می‌کنید ممکنه سختتون باشه که ادامه‌ش بدید. ممکنه حس کنید چرت‌و‌پرته و دارید نمی‌فهمید که چه خبره. اما باید بهش مهلت بدین و ادامه بدین. (شاید حتی ۱۰۰ صفحه!) بهتر می‌شه...
نکتهٔ بعدی که برام شخصی‌تره و صرفا دوست دارم اینجا بنویسم که یادم بمونه اینه:
در وسط اقیانوس آرام گودالی وجود داره به نام درازگودال ماریانا. کوه اورست رو در نظر بگیرید. یکی برعکسش، بلندتر،‌ توی اقیانوس هست... که پیشنهاد می‌کنم یه سرچ بکنید و عکساش رو ببینید که چیه و چه شکلیه. گودالی به عمق یازده کیلومتر،‌ در اعماق زمین. و اون ته‌مه‌ها، نقطه‌ای هست به اسم چلنجر دیپ. عمیق‌ترین نقطهٔ دنیا...
این روزها اونجا بودم. شاید هنوز هم هستم. مدت‌ها کتاب نخوندم و ربطی به ریدینگ اسلامپ و این چیزا هم نداشت. نمی‌تونستم. بیشتر از این حرف‌ها بود و هست. بچه‌ها رو توی مدرسه دیدم و بهم گفتن خانوم... چرا بزرگ شدین؟ چرا بزرگ شدم؟ واقعا چرا بزرگ شدم؟ بزرگ شدن این شکلیه؟ جالب بود برام که درک می‌کردن تغییر رو. چون خودم نمی‌فهمم چه اتفاق‌هایی افتاده درونم یا الان داره چی می‌شه. نمی‌فهمم اینا اسمش چیه. اما پایین رفتن رو حس می‌کردم. هیولاها رو می‌بینم. وسوسه‌شون رو می‌شنوم. زمزمه‌ها و فریادهاشون رو... و این وسط این کتاب من رو به سمت خودش کشید. همدمم شد برای گذروندن روزها و شب‌هایی که خیال گذشتن نداشتن. :)  شاید خیلی ربطی نداشت به شرایطی که داشتم... ولی همراهم بود. ولی می‌فهمیدمش. با تک‌تک سلول‌هام درکش می‌کردم و دوستش داشتم.
----
نیل شوسترمن رو دوست دارم. طوری که می‌نویسه و به مسائل نگاه می‌کنه رو.. استعاره‌هایی که استفاده می‌کنه رو. زیاد توضیح ندادنش رو. اینکه نقاشی‌های پسرش رو در این کتاب استفاده کرده... و درنهایت اینکه داستان نیست و همه‌ش واقعیه دردش رو هم بیشتر می‌کنه. درهرصورت، خوندنش تجربهٔ خاصی بود برام و بنظرم تا حدی برای همه لازمه.
----
کتاب با این جملهٔ یادداشت نویسنده تموم می‌شه:‌ «و نیز امیدوارم وقتی اعماق به شما می‌نگرد (که بدون شک خواهد نگریست)، بتوانید حتی بدون پلک‌زدن رویتان را برگردانید.»
      
1.7k

88

(0/1000)

نظرات

خیلی خوشحالم که دوستش داشتی!
1

1

آره...
و خیلی ممنونم ازتون. ❣ 

0

حس پایین رفتن بدون اینکه بدونی تا کجا یا بتونی چنگ بزنی یا اصلا بدونی می‌خوای که چنگ بزنی، رو میفهمم. تو روزهایی‌ام که میفهمم و چه خوشحالم روبه‌روت هستم تا بعد نوشتن این یادداشت، بتونم این کتاب رو از «تو» بگیرم و بخوانم.
1

1

واقعا خوشحالم که اینجایی ... خیلی زیاد. 💚
و البته اینکه تو قراره خوانندهٔ‌ بعدیش باشی! 🥺🤩 

0

عمیقأ امیدوارم بزرگ نشی....
1

1

من هم...
گرچه نمی‌دونم کار از کار گذشته یا نه! 

1

واقعا دم شوسترمن گرم که چنین تجربه خصوصی دردناکی رو به اشتراک گذاشته. 
1

1

واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم. 😢 

0

joiboy

joiboy

1403/10/4

زیبا بود.✨
1

1

ممنونم که خوندی ⭐ 

1

Parya

Parya

1403/10/4

چه قشنگ✨
1

1

خیلی قشنگه و امیدوارم بخونیش. ❤ 

0

مُحیصا

مُحیصا

1403/10/4

واییی اصلا خبر نداشتم نیل شوسترمن همچین کتابی هم داره😅❤️
2

1

خیلی چیز خاص و زیباییه. پیشنهادش می‌دم بهت واقعا. 🥺💚 

1

مُحیصا

مُحیصا

1403/10/4

اتفاقا سیو ش کردم که برم بخرمش🥺💕
@Rana 

1

Kosar

Kosar

1403/10/4

من وسطاش حس می‌کردم دارم اوردوز می‌کنم😅
1

1

می‌فهمم. حق داری. 🥲 

0

مرسی بخاطر همچین یادداشت قشنگی 🥺🤍
رفت توی لیستم 
باید خیلی زود بخونمش
2

1

ممنونم از شما که خوندین. 💛
و امیدوارم که از کتاب خوشتون بیاد و فحشم ندین :)) 

1

وای این چه حرفیه توروخداااا 
کتابی که شما معرفی کنید معلومه که خوشم میاد🥺💗
@Rana 

0

وای رعنا جون:')

0

من واقعا ایده ها و کتاب های شوسترمن رو خیلی میپسندم و دوست دارم. نگاه جالب و تامل برانگیزی داره که کمتر توی دنیای فانتزی پیدا میشه
این کتابم با همون دید شروع کردم
ولی .... ولی.... بعد خوندن یه جاهایی تو واقعیت شک می‌کردم به اونچه دارم می‌بینم و با خودم می‌گفتم نکنه اینا همه ش توهمه... با تکرار شدن این حالت متوقف شدم تو خواندنش... 
1

1

خب می‌دونید که این هنر بسیار زیاد شوسترمن بوده که تونسته اینقدر زیاد برای شما ملموس کنه اوضاع رو…؟ می‌فهمم که چقدر ممکنه ترسناک باشه. اما ادامه بدین به خوندنش. :) 

0

حتی با فکر کردن بهش هم احساس خفگی می‌کنم. مطمئنم نمی‌تونم چنین کتابی رو بخونم.

0

بیتا:)

بیتا:)

1403/10/7

من با تمام وجودم این کتابو خوندم:))

1