یادداشتهای رعنا حشمتی (615) رعنا حشمتی 1404/1/20 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.4 6 کتاب خیلی عجیبی بود و من هم روزها و شبهای خیلی سخت و عجیبی رو همراهش گذروندم. در بیخوابیهام خوندمش و در خوابهای کابوسوارم. هیچ نمیدونم اگه بخوام در توصیف این کتاب چیزی بگم چی باید بگم. یه سری جمله و شرح حس بود. پاراگرافها و فصلها لزوما به هم ربطی نداشتن، و شخصیتها پرداخته نمیشدن. ولی انگار با راوی و طی نامههاش برشهای زندگی رو زندگی میکردم. آدمهایی که نمیشناسم رو میشناختم و از دریچه چشم الیزابت بهشون نگاه میکردم. قسمتهای زیادی از کتاب بود که مجبورم میکرد دوباره و چندباره بخونمشون و تحت تاثیر توانایی نویسنده قرار بگیرم... و در عین حال، یکی از جالبترین وجوه کتاب برام این بود که از روژان قرضش گرفته بودم و دیدن جاهای مختلفی که خط کشیده بود یا صفحه رو تا زده بود یا یه چیزی بغلش نوشته بود من رو بهش نزدیک میکرد و دلم رو بسیار تنگتر... به طور ویژه، خوندن کتابهایی که اثری از خوانندۀ قبلی درشون هست، خیلی برام لذتبخشه.. :) 💕 ممنونم ازش. 🤗 1 41 رعنا حشمتی 1404/1/17 ایرانی تر نهال تجدد 3.9 18 دوستش داشتم و از شنیدن روایتها واقعا لذت بردم. با این شخصیتها بیشتر آشنا شدم و گویی من هم ایرانیتر شدم... خیلی جاهای کتاب بغض کردم و با خودم میگفتم: سرزمین من... خسته خسته از جفایی... از کتابهایی بود که در بهخوان باهاشون آشنا شدم و با دیدن یادداشت دوستان ترغیب به خوندنش شدم و بسیار از این آشنایی خرسندم. + شنیدن نسخهٔ صوتیش با صدای خود نهال تجدد واقعا دلپذیر بود. 1 40 رعنا حشمتی 1404/1/13 فرار از اردوگاه 14: فرار اودیسه وار مردی از کره ی شمالی به سوی آزادی بلین هاردن 3.6 18 چند فصل میانی کتاب رو رد کردم و جزو معدود کتابهایی که این کارو باهاش کردم. به غایت حوصلهسربر و کلیشهای و احتمالا دارای اطلاعات جهتدار. در کل خوندنش تجربه بدی بود و دوستش نداشتم. حتی اگه میخواین از کره شمالی بخونین قطعا گزینههای بهتری از این کتاب هست. 0 16 رعنا حشمتی 1403/12/13 نیمه تاریک وجود دبی فورد 3.8 42 بهرام که گور میگرفتم همه عمر... :)) خوندن این جنس کتابها همیشه برام با یک شرم زیادی به همراه بوده. چون در جامعه و در ذهنم یه برچسب خیلی زرد براشون وجود داره که باعث میشه نخوام سمتشون برم. در این حد که خجالت میکشیدم اینجا براش گزارش پیشرفت بزنم. اما دارم سعی میکنم با این چیزها کمی راحتتر برخورد کنم... و خب اینم دیگه. :) در یک شرایط سختی که بودم، دوستم بهم پیشنهاد داد این کتاب رو بخونم و برام کمککننده بود نوعی که انسان رو میدید و سعی میکرد که وجوه مختلفش رو به رسمیت بشناسه و بعد برای بهبودی تلاش کنه. خلاصهٔ کتاب این پاراگرافیه که در ادامه میارم، ولی خوندنش و تیکهتیکه مواجه شدن باهاش باعث میشه درک بهتری ازش داشته باشیم: «دیگر هیچ جنبهٔ وجودتان را طرد نکنید و به خود دروغ نگویید. اکنون زمان آن است که به ابزار دفاعی، دیوارها و قفسی که شما را احاطه کرده است، اعتراف کنید. برای بینقص بودن تلاش نکنید، زیرا آرزوی بیعیب و نقص بودن عامل ایجاد این دیوارهاست. تلاش کنید یکپارچه شوید و روشنایی و تاریکی را کنار هم بپذیرید و یکسان بینگارید. همانگونه که هرچیزی یک نیمهٔ روشن و یک نیمهٔ تاریک دارد، هر انسانی نیز چنین است، زیرا انسان بودن، یعنی همه چیز بودن!» 8 54 رعنا حشمتی 1403/12/10 در چشم شیطان جونیچیرو تانیزاکی 3.1 7 بازم مثل همه کتابهایی که در این دوران خوندم نمیدونم چه نظری راجع بهش دارم. :)) داستان عجیب شروع میشه و کشش خوبی هم داره. من در یک نشست خوندمش و خستهکننده هم نبود برام. داستان اینجور شروع میشه که یکی از دوستهای نویسنده بهش زنگ میزنه و میگه خبر دارم که یه قتلی قراره اتفاق بیوفته. میای بریم ببینیم؟ 😂🤦🏻♀️ و خب باقی داستان. ولی سیر بقیه کتاب عجیب غریبه. نمیدونم باید باهاش حال کنم و بگم ایول چقدر دیوونهای، یا بگم آیا ما برای تو یک شوخی هستیم، و این چه مسخرهبازیایه که راه انداختی؟ 😐 0 12 رعنا حشمتی 1403/11/28 تصویر دریان گری اسکار وایلد 3.9 51 یک ایدهٔ درخشان و یک اجرای درخشانتر و ترجمهٔ درخشانترتر... کتاب خاص و عجیبی بود و خیلی به فکر فرو بردم. تحت تاثیر قرار میگرفتم باهاش. با شخصیتها بالا و پایین میرفتم. وسوسه میشدم. حرفهای لرد هنری رو میشنیدم. با دوریان در خودپسندی همراه میشدم و با بازیل غصه میخوردم. اما در نهایت به طرز بسیار محتاطانهای نمیدونم نظرم درمورد کتاب چیه. احتیاج دارم یکی بیاد بهم بگه خوب نبود عزیزم. لازم نیست هر چیز معروفی رو دوست داشته باشی که. یا اینکه: فوقالعاده بود. عاشقش نشدی؟ انگار خیلی گندهتر از اونیه که راحت بتونم نظر شخصیای درموردش داشته باشم. ازش میترسم... --- بنظر شما آیا اعمال آدمها واقعا روی چهرهشون تاثیر میگذاره؟ میتونید توی چشمهاشون، حالت دستهاشون، ببینید که آدم خوبی هستن یا نه؟ خوبی چیه اونوقت..؟ 2 40 رعنا حشمتی 1403/11/28 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 75 خوندن این کتاب برای من حواشی زیادی داشت واقعا. به جز اینکه بیش از ده سال منتظر خوندنش بودم، بعد از اینکه از یکی از دوستام (که اون در کلاس زنگ تماشای خودشون این رو خونده بود و خیلی دوستش داشت) کادوش گرفته بودم؛ دو سال پیش به عنوان یک کتاب خوب و خوشخوان به خواهرم معرفیش کردم... (وی استعداد شدیدی در غالبکردن کتابهای نخوندهش به خواهرش داشت). چشمتون روز بد نبینه که خواهرم این رو خوند و الان دو ساله هیچ کتابی نخونده اینقدر که بدش اومد. :))) و تبدیل شد به یه شوخی مسخره بین خودمون. که فلان چیز هم شبیه کشتن مرغ میناست، که تو فکر میکنی خوبه بدون اینکه خودت خونده باشیش یا دوستش داشته باشی و بعد هم من رو سرزنش میکنی که چرا فلان... و هی اصرار میکرد که باید بخونیش و ببینیم چی داره که کسی ممکنه دوستش داشته باشه آخه... (همه اینا درحالیه که همه میدونیم این کتاب چقدر محبوب و معروفه در جهان!) خلاصه سرتون رو درد نیارم که بالاخره نوبت به من هم رسید. ولی با همه تعللهایی که کرده بودم در کارهام، نه تنها مجبور به خوندنش شدم، بلکه چهارصد و خوردهای صفحه کتاب رو باید در دو روز تموم میکردم و به کلاسم میرسیدم... با همراهی نسخهٔ صوتی، در یکی از سختترین شرایطها خوندمش و خب... با اینکه ازش انتظار مسخرهترین کتاب تاریخ رو داشتم، میتونم بگم که از خوندنش لذت بردم. جالب بود و بامزه و غمگین. :) بحث جالبی هم درموردش با بچهها داشتیم و حال داد. عدالت چیه؟ آیا آدمها باید مجازات بشن؟ اعدام چطور؟ چطور پیشداوریها روی قضاوت اثرگذارن؟ سیستم قضایی باید چطور باشه؟ و چیزهای بیشتر. 3 28 رعنا حشمتی 1403/11/24 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 68 بلد نیستم ازش بنویسم. تولستوی عزیزم... چقدر عزیزی برام. چقدر استادی. چقدر دوستت دارم. چه به عنوان نویسنده، چه انسان. 0 46 رعنا حشمتی 1403/10/22 سفر ورونیکا سالیناس 4.3 3 اما کمی بعد، کسی با پاهایی بزرگ میآید و تو نمیدانی او چه موجودی است، اما میبینی کمی شبیه توست. سریع میپرسی: «من کیام؟» او میخندد و میگوید: «تو همانی هستی که باید باشی.» 2 39 رعنا حشمتی 1403/10/15 ابر بارانش گرفته است شمیم بهار 4.2 1 با صدای یونس تراکمه شنیدمش؛ و واقعاً عاشقش شدم! 0 8 رعنا حشمتی 1403/10/6 فونچیتو و ماه ماریو بارگاس یوسا 3.7 2 اینجا رو ببینید! یوسای عزیزم یک کتاب کودک نوشته! جالب اینکه خیلی یوسایی هم نبود :)) قشنگ و ملیح بود… با من دوست میشی؟ فقط اگه ماه رو برام بیاری پایین :) منظورش چیه؟ به جای اینکه بهم بگه نه، ازم یه چیز غیرممکن میخواد؟ چطور میتونم؟ و آورد.. 🌕 0 34 رعنا حشمتی 1403/10/6 جنگ: قصههایی برای فکر کردن ژوزه ژورژه لتریا 4.2 3 داستانی تصویری در شرح جنگ… کتابی دیگه از نویسندهٔ کتاب محبوبم: اگر کتاب بودم :) و با اینکه نویسنده اسم خیلی عجیبی داشت، نمیدونم چطور یادم مونده بود (اونم با این حافظهٔ چپندرقیچی من!)؛ همین که کتاب رو دیدم گفتم عه این اونه. و تو دلم با خودم خندیدم و وقتی نقاشیهاش رو دیدم مطمئن شدم! قشنگ و تلخ بود… آخر کتاب یادداشتی داره، که جملهایش تو یادم موند: همانطور كه دبورا اليس، نويسنده مجموعه دختران كابلى، میگوید: «اگر كودكان آن قدر بزرگاند كه مىشود بمبارانشان كرد، پس آن قدر هم بزرگ هستند كه درباره آن بخوانند.» 0 22 رعنا حشمتی 1403/10/6 نقطه می خواست فرار کند هشام مطر 4.0 14 به طرز عجیبی به دلم نشست و اشکیم کرد… نقطهٔ عزیزم.. 🫂 1 34 رعنا حشمتی 1403/10/4 چلنجر دیپ: عمیق ترین نقطه دنیا نیل شوسترمن 4.5 19 از خوب هم خوبتر بود. ---- وقتی داشت تموم میشد خیلی به این فکر میکردم که چطور میتونم به دیگران این کتاب رو معرفی کنم. چی میتونم راجع بهش بگم و چه توضیحی باعث نمیشه که داستان لو بره یا از حس و حالش بکاهه یا کوچک باشه براش. چند نکته هست که میتونم بگم. یکی اینکه وقتی شروعش میکنید ممکنه سختتون باشه که ادامهش بدید. ممکنه حس کنید چرتوپرته و دارید نمیفهمید که چه خبره. اما باید بهش مهلت بدین و ادامه بدین. (شاید حتی ۱۰۰ صفحه!) بهتر میشه... نکتهٔ بعدی که برام شخصیتره و صرفا دوست دارم اینجا بنویسم که یادم بمونه اینه: در وسط اقیانوس آرام گودالی وجود داره به نام درازگودال ماریانا. کوه اورست رو در نظر بگیرید. یکی برعکسش، بلندتر، توی اقیانوس هست... که پیشنهاد میکنم یه سرچ بکنید و عکساش رو ببینید که چیه و چه شکلیه. گودالی به عمق یازده کیلومتر، در اعماق زمین. و اون تهمهها، نقطهای هست به اسم چلنجر دیپ. عمیقترین نقطهٔ دنیا... این روزها اونجا بودم. شاید هنوز هم هستم. مدتها کتاب نخوندم و ربطی به ریدینگ اسلامپ و این چیزا هم نداشت. نمیتونستم. بیشتر از این حرفها بود و هست. بچهها رو توی مدرسه دیدم و بهم گفتن خانوم... چرا بزرگ شدین؟ چرا بزرگ شدم؟ واقعا چرا بزرگ شدم؟ بزرگ شدن این شکلیه؟ جالب بود برام که درک میکردن تغییر رو. چون خودم نمیفهمم چه اتفاقهایی افتاده درونم یا الان داره چی میشه. نمیفهمم اینا اسمش چیه. اما پایین رفتن رو حس میکردم. هیولاها رو میبینم. وسوسهشون رو میشنوم. زمزمهها و فریادهاشون رو... و این وسط این کتاب من رو به سمت خودش کشید. همدمم شد برای گذروندن روزها و شبهایی که خیال گذشتن نداشتن. :) شاید خیلی ربطی نداشت به شرایطی که داشتم... ولی همراهم بود. ولی میفهمیدمش. با تکتک سلولهام درکش میکردم و دوستش داشتم. ---- نیل شوسترمن رو دوست دارم. طوری که مینویسه و به مسائل نگاه میکنه رو.. استعارههایی که استفاده میکنه رو. زیاد توضیح ندادنش رو. اینکه نقاشیهای پسرش رو در این کتاب استفاده کرده... و درنهایت اینکه داستان نیست و همهش واقعیه دردش رو هم بیشتر میکنه. درهرصورت، خوندنش تجربهٔ خاصی بود برام و بنظرم تا حدی برای همه لازمه. ---- کتاب با این جملهٔ یادداشت نویسنده تموم میشه: «و نیز امیدوارم وقتی اعماق به شما مینگرد (که بدون شک خواهد نگریست)، بتوانید حتی بدون پلکزدن رویتان را برگردانید.» 25 89 رعنا حشمتی 1403/9/25 سوراخ ایویند تورشتر 3.8 9 در ستایش زاویهٔ دید، پذیرش و زندگی با سوراخها... 3 30 رعنا حشمتی 1403/8/25 دود خوسه ابخرو 4.1 7 دود هم از این کتابهای پادآرمانشهری بود. در یک آیندهای که نمیدونیم چه زمانیه؛ در مکانی که نمیدونیم کجاست، با شخصیتهایی که اسم ندارن، و حتی فکر کنم تا نیمه کتاب حتی جنسیت هم ندارن… داستان از جایی شروع میشه که هیچ ایدهای ازش نداریم. و چون یه کم زنبوری شروع میشد، یاد «مرگ به وقت بهار» افتادم… و بعد هم هرچی بیشتر پیش میرفت، بیشتر یاد کتاب «دیوار» میافتادم. مال یه نویسنده اتریشی که هی اسمش یادم میره! من از داستانهای اسپانیاییزبان خوشم میاد و یادداشت زینب در بهخوان رو که دیدم گفتم وقتشه برم یه کتاب جدید بخرم. :)) خریدم و شروعش کردم. راحتخون بود، درگیرت میکرد و فضاسازی بینظیری داشت. جملههای قشنگی که به فکر فرو ببردتت هم کم نداشت. اما… اما نمیدونم چرا به اندازه کافی دوستش نداشتم. :) داستان نداشت؟ مشکلش این بود؟ نمیدونم. یا شایدم چون اذیتکننده بود..؟ ولی نه. اذیتکنندگی باعث نمیشه دوسش نداشته باشم. احتمالا همون داستان نداشتن باشه. یعنی یک جوری بود که انگار تجربه ۲۰۰ صفحه تلاش برای بقا رو میخونی ولی بازم حس برشی از زمان و مکان رو نمیده. شایدم زیادی بزرگ و سختگیر و خشک شدم. نمیدونم. اما حالا خلاصهای از ابتدای داستان: زنی در یک کلبه ساکنه. به همراه بچهای که یه روز اومده دم در، و دیگه با هم زندگی میکنن. حرف نمیزنه و وقتی اسمش رو ازش پرسیده گفته «خداحافظ». برا همین گاهی به همین اسم صداش میزنه. ولی اون جواب نمیده، و حتی معلوم نیست میفهمه یا نه. و حالتهای عجیبی داره… گرچه گاهی هم چیزهایی از خودش نشون میده که میفهمه یه چیزهایی. و حواسش هست… و بعد فراز و فرودهایی به بیربطی زندگی عادی :)) رفتوآمدها.. حیوونها.. آدمها. تلاش برای زنده موندن؛ زدن از همه چی و وصل موندن به تنها چیزی که احتمالا انسان بهش وصل میمونه: بقا. —— فضای کتاب وهمآلود و نامشخصه. اما روون و جالب هم هست. اگه همچین چیزی دوست دارید، پیشنهاد میکنم. 😁 3 45 رعنا حشمتی 1403/8/17 پایان رابطه گراهام گرین 3.9 12 فکر نکنم حالا حالاها چیزی درموردش بنویسم… ولی از کتابهایی شد که در گوشهای (چندان هم گوشه نیست البته 😂) از جانم جا گرفت و به زندگیم متصل شد. 0 21 رعنا حشمتی 1403/8/14 خواندن در توالت هنری میلر 2.8 4 کتاب مجموعهٔ دو جستار کوتاه درمورد کتاب بود. اولی: آنها زنده بودند و با من حرف میزدند دومی: خواندن در توالت توی اولی هنری میلر میاد درمورد کتاب خوندن و نخوندن و همهٔ اینا کلی برامون رودهدرازی میکنه! با خیلی جاهای کتاب خندیدم و خیلی جاهاش بنظرم جای بحث داره. خوراک اینه که جملههاشو بذاری جلوت و با دوستات درموردش حرف بزنی. که نظر تو چیه؟ واقعا باید به بقیه کتاب معرفی کرد؟ نظرت درمورد کتاب قرض دادن چیه؟ بنظرت چندتا اثر اصیل در دنیای ادبیات وجود داره؟ آدما چه حسی دارن که کتاب میخونن اصلا؟ و چیزهایی از این قبیل… و دومی، اینطور شروع میشه: «دربارهٔ کتاب خواندن موضوعی هست که به نظر من ارزش دارد دربارهاش صحبت کنیم، چون با عادتی فراگیر سروکار دارد و تا جایی که من خبر دارم، دربارهاش چیز زیادی نوشته نشده؛ منظورم خواندن در توالت است. بچه که بودم برای پیدا کردن جای دنجی که بتوانم کتابهای کلاسیک ممنوعه را ببلعم، میرفتم توی توالت. بعد از آن دوران، دیگر هیچوقت توی توالت کتاب نخواندم.» و بعد میاد یه رودهدرازی دیگه شروع میکنه و همهٔ اونایی که تو دسشویی کتاب میخونن رو مسخره میکنه و ایده اصلیش اینه که به دفعت همونقدر اهمیت بده که به غذا خوردن و وقتی مشغولشی، خب مشغول همون کار باش و حواس خودتو پرت نکن یا الکی بیشتر اونجا نشین. :)))) و حالا به انواع مختلفی میاد برای این موضوع مسخرهبازی درمیاره و البته سعی میکنه همه این حرفها رو خیلی جدی بزنه. :)) شبیه مطالعات علمی و خیلی خشک. :)) ولی در بطن خودش بامزهس. مخصوصا اونجایی که داره میگه شاید زنتون فرار کنه بره تو دسشویی و کتاب بخونه و شما… بذارید متن خودشو بیارم: «اجازه ندهید عصبانیت بهتان مسلط شود. فقط بکوشید تصور کنید زنی آنجا روی کاسهٔ توالت نشسته که شما زمانی آنقدر دیوانهوار دوستش داشتهاید که جز با او بودن در تمام عمر، هیچ چیز دیگری برایتان ارزش نداشته. به دانته و بالزاک و داستایفسکی حسادت نکنید اگر او آنجا با این ارواح گفتگو میکند. شاید داره انجیل میخونه! اونقدر اون تو مونده که لابد سر تا ته کتاب تثنیه رو خونده. میدانم. میدانم چه احساسی دارید. اما او انجیل نمیخواند و شما هم این را میدانید. احتمالا شیاطین، یا سرافیتا، یا کتاب زندگان مقدس نوشتهٔ جرمی تیلور را هم نمیخواند. ممکن است بربادرفته دستش باشد. اما چه اهمیتی دارد؟» و خلاصه که اینطور. :)) اگه دوست دارید هفتاد صفحه پای صحبتهای کتابی یک مغز دیوانه و ادبیاتی بشینین، توصیه میکنم. جالب بود. 7 20 رعنا حشمتی 1403/8/12 می توانم برایت بازش کنم شینسوکه یوشی تکه 3.9 6 در دیداری از شهرکتاب مرکزی همدیگه رو دیدیم و خوندمش. به پسرهٔ احمق (تحبیبی) و بامزه خندیدم و ذوقش رو کردم که دلش میخواد در شیشهٔ مربا رو برای مامانش باز کنه و بعدا که بزرگ شد صفی تشکیل شه تا همه ظرفها و شکلاتها و همه چیزهای بازکردنی رو بهش بدن تا اون براشون باز کنه. 😁 1 17 رعنا حشمتی 1403/8/6 دایره دیو اگرس 0.0 1 یکی از بددددترین ترجمههایی که تا حالا دیدم. قطعا گوگل ترنسلیت نتیجه بهتری میداد بهمون! تبدیل شد به یکی از معدود کتابهایی که نصفه ول کردم. 0 15