یادداشت‌های نرگس سادات فاضلی (26)

        مرد روی تخت بیمارستان است که ما بااو همراه میشویم.مردی که صدایش از حنجره شنیده نمیشود، ما با کلماتِ او همراهیم. 
نمیتواند حرف بزند و فقط با یک چشم میبیند. کسی که تا قبل از آن مردی بلند پرواز، پدری شاد و مدیری موفق بود حالا برای پاک کردن آب دهانِ خود محتاج پرستار است. 
این مرد در همین وضعیت و تنها با پلک زدن کتاب مینویسد، چاپ میکند و به دنیا ثابت میکند "موفقیت" از اراده آدمی نشأت میگیرد.
فیلمی براساسِ زندگی نامه نویسنده را که شروع کردم از وجودِ کتابی با همین عنوان باخبرشدم. نیمی از زمانِ فیلم پیله و پروانه که گذشت، در طاقچه کتاب را جست و جو کردم، خریدم و خواندم.کتاب کم حجم و شسته رفته ای بنظر میرسید.ابتدای کتاب مطابق سکانس های فیلم بود،انگار خودِ فیلمنامه بود اما هرچه میگذشت متفاوت تر میشد.بااین وجود فیلم به کتاب متعهد بود. درنسخه تصویریِ روایت نخواستم خودم را در آن موقعیت تصور کنم اما کلماتِ کتاب مرا مدام تشویق میکردند و من،میترسیدم و راستش هنوز میترسم و فرار میکنم. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

2

        در ۳الی ۴مرحله کتاب را خواندم و  قبلِ  به پایان رسیدن،تقرببا ۲بار قضاوتش کردم! 
۴،۵روز پیش که تقریبا به یک سوم کتاب رسیده بودم، بستمش و از شروع کردنش پشیمان بودم و حال که در صفحه سفیدِ آخر کتاب می نویسم، حداقل پشیمان نیستم. 
این کتاب سردرگمم می کند،اوریانا را هم می فهمم و هم نمی فهمم. 
آغاز کتاب خوب بود و شوکه کننده!فراز و فرودها و موضوعات و جهان بینی که در این کتاب و در قالبِ صحبت یک طرفه مادر با فرزندش می خوانیم تعلیق دارد،حتی اگر مخالف محتوا باشیم،خط داستان را ادامه می دهیم تا ببینم خب؟! و چه حیف کهـ نام کتاب،اسپویل کرده بود نیمی از ماجرا را! پایانش...........قشنگترین قسمتِ کتاب پایانش بود. که بلاخره آن منطقی که ادعایش را داشت را دیدیم.(: 
کلام را طول نمیدهم، اگر خواستید بخوانید در شرایط روحی و روانی مناسب بخوانید. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

14

          قطرِ کتاب به ۵سانت هم نمیرسد اما هربار که کتاب را باز کردم با تمامِ قد ۱۷۰سانتی ام در جریانِ جاریِ آن غوطه ور شدم. 
 در سطری  دست هایم به سوی تریلیِ حاملِ ضریح دراز شدند، در بین کلماتی پاهایم بی اراده باازدحامِ مردم همراهند، در صفحه بعد در اتوبوسِ همراهان، میانِ جمعِ خسته اما شاداب به خاطره هایشان میخندم و نگاهم به حاج محمد است که در سکوت به امور درونی اتوبوس میپردازد، در روز دیگر درون ضریح گوشم به بحث هایِ مسئولین و.. ست و دل توی دلم نیست تا رفتنِ زمینیِ تریلی تصویب شود.میبینی هنرِ نویسنده که با روایتِ عشق ترکیب شود چه می آفریند؟!حتی باوجود تکرارِ مکررات هم تمایلم به ادامه کاسته نشد. 
صفحات پایانی کتاب جمع اضداد شد در من، ازطرفی دلم خنک شد با خنک شدن دلشان و از طرفی دلتنگی ام و.. بماند. 

کتاب و ماجرایِ انتقالِ ضریح ،مصداقی ست بر حقیقتِ"حُبُّ الحُسَینِ یَجمَعُنا".

دروغ چرا، نگاهی حرفه ای به فرم کتاب نداشتم، هربار احساساتم درگیر میشدند، اگر هم نکته قابل توجهی بود،من سرم جای دیگر گرم بود. 

        

4