مرد روی تخت بیمارستان است که ما بااو همراه میشویم.مردی که صدایش از حنجره شنیده نمیشود، ما با کلماتِ او همراهیم.
نمیتواند حرف بزند و فقط با یک چشم میبیند. کسی که تا قبل از آن مردی بلند پرواز، پدری شاد و مدیری موفق بود حالا برای پاک کردن آب دهانِ خود محتاج پرستار است.
این مرد در همین وضعیت و تنها با پلک زدن کتاب مینویسد، چاپ میکند و به دنیا ثابت میکند "موفقیت" از اراده آدمی نشأت میگیرد.
فیلمی براساسِ زندگی نامه نویسنده را که شروع کردم از وجودِ کتابی با همین عنوان باخبرشدم. نیمی از زمانِ فیلم پیله و پروانه که گذشت، در طاقچه کتاب را جست و جو کردم، خریدم و خواندم.کتاب کم حجم و شسته رفته ای بنظر میرسید.ابتدای کتاب مطابق سکانس های فیلم بود،انگار خودِ فیلمنامه بود اما هرچه میگذشت متفاوت تر میشد.بااین وجود فیلم به کتاب متعهد بود. درنسخه تصویریِ روایت نخواستم خودم را در آن موقعیت تصور کنم اما کلماتِ کتاب مرا مدام تشویق میکردند و من،میترسیدم و راستش هنوز میترسم و فرار میکنم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.