بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا

پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا

پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا

4.1
93 نفر |
35 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

163

خواهم خواند

44

رسیدیم به روستای نهرمیان.مردم یا حسین گویان می دویدند سمت ضریح،انگار که بخواهند تریلی را فتح کنند.چند دقیقه ایستادیم و موقعی که تریلی داشت حرکت می کرد،به مردم می گفتیم لبه حفاظ را ول کنند که یک وقت زمین نخورند.پسر جوانی سماجت می کرد.گفتم:پسر جان ول کن الان زمین می خوری.پسر که فهمید دیر یا زود باید تریلی را رها کند به من گفت:ببین من فرشادم،من را به اسم دعا کن کربلا.بعد تریلی را ول کرد.داشتیم دور می شدیم که داد زد:فرشاد.... یادت نره.همان جا نشست به گریه و کف دستش را کوبید زمین.دور می شدیم و فرشاد نشسته بود کنار جاده.من هم نشستم پشت تریلی به گریه.حاضر بودم همه چیزم را بدهم جایم را با فرشاد،عوض کنم.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا

            اگر اهل ادبیات باشید، گوشه و کنار کتاب پر است از ادب و معرفت. اگر داستان‌دوست باشید، کتاب قصه دارد، سیر دارد، نقطه شروع و پایان دارد، شخصیت دارد و مهم‌تر از همه، اوج دارد. اگر سفرنامه‌خوان باشید، یک سفرنامه تمام‌عیار پیش‌رویتان است. حتی اگر روان‌شناس و جامعه‌شناس هم باشید، این کتاب داده‌هایی در اختیارتان می‌گذارد که در هیچ کلاس دانشگاه و هیچ کتاب درسی و مقاله‌ای پیدایشان نمی‌کنید و در نهایت هرکه هستید و هر اندیشه‌ای که دارید، خواندنش از نخواندنش برایتان بهتر است.کتاب، شرح سفر ضریح جدید امام‌حسین (ع) است، از قم تا کربلا. ضریحی که کاملا مردمی ساخته شده و در ساخت آن ریالی از دخالت سازمان‌ها و ارگان‌ها و مسؤولان استفاده نشده و به هیچ شخص متمولی اجازه نداده‌اند بانی کلان بشوند. هیات امنای مردمی بالای سر کار بوده که فقط شرح کمک‌های مردمی برای ساخت ضریح، خودش مثنوی هفتادمن خواهد شد. ضریحی که نه با مثقال مثقال طلا و فلزات گرانبها، بلکه به معنای واقعی کلمه با ذره‌ذره عشق و ارادت مردمی ساخته شده‌ است. مردمی که خیلی‌هایشان هرگز پایشان هم به کربلا نرسیده بود و احتمالا هرگز هم نخواهد رسید!
خوش‌ذوقی هیات امنای ساخت ضریح باعث رقم خوردن این اتفاق به‌یادماندنی بوده است. همین‌که به‌جای آن‌که تمام ضریح را با هواپیما به عراق بفرستند، بخشی از آن را نگهدارند و با تریلی شهر به شهر از مقابل چشم مردم عبورش بدهند تا چشم دل‌ها سیر شود و کربلادیده‌ها تجدید خاطره کنند و کربلاندیده‌‌ها حس حضور را تجربه کنند.
اهمیت این اتفاق فقط از منظر این نیست که اتفاقی همیشگی نیست و سال‌ها از پی هم باید بیایند و بروند تا مگر تکرار شود، بخش بزرگی از اهمیت این اتفاق در این است که مردم تمام معادلات روی کاغذ را به هم زدند. مسؤولان شهری و نیروی انتظامی و حتی دشمنانی از جنس وهابیت در هیچ شهر و روستا و کوی و برزنی، نتوانستند مردم را درست پیش‌بینی کنند. از جمعیت و حضور گرفته تا حال و هوا و همکاری و مدیریت. سفر ده دوازده روزه کاروان انتقال ضریح امام حسین (ع)، کاروان سفینةالنجاة، سفر بهت و شکوه بود. شهر به شهر، روستا به روستا و آدم به آدم.
یک توصیه کوچک ولی با اهمیت هم برای شما دارم. شمایی که می‌خواهید «پنجره‌های تشنه» را بخوانید. اگر شرایطش را دارید کتاب را با وضو دست بگیرید، از من این را داشته باشید که بسته به حال و هوا و دل خودتان، به صفحات و جملاتی می‌رسید که مجلس روضه کوچکی می‌شود برایتان. بندهایی دارد که دلتان می‌شکند و جز اشک و هق‌هق راهی پیش‌پایتان نمی‌ماند. اصلا به همین دلایلی که گفتم، توصیه دومم را هم بشنوید. کتاب را وسط کارهای روزانه نخوانید. وقتی بخوانیدش که حداقل یکی دوساعتی زمان آزاد دارید، ترجیحا خلوت و تنهایی برایتان میسر است و تمرکزتان را افراد و صداها و رفت‌وآمدها برهم نخواهد زد.
مهدی قزلی را هم به‌خاطر این اشک‌ها و این بغض‌ها و این انقلاب‌هایی که در دل می‌چشید، دعا کنید و شریک ثواب و بهره احتمالی‌تان از این حس و حال.
          
            #پنجره‌های_تشنه

وقتی اسم این کتاب را دیدم که برای هم‌خوانی انتخاب شده بود اصلا برایم آشنا نبود نه اسم کتاب و نه اسم نویسنده!

چند روز بعدش که مسیرمان به کتابشهر‌ افتاد کتاب را دیدم و باید اعتراف کنم اولین دلیلی که ترغیبم کرد برای خرید، طرح جلدش بود و بعد هم قیمت مناسبش که ۶۰ هزار تومن بود و این حتی پول قابِ شیشه‌مانندی که روی جلد کتاب بود هم نمی‌شد!


اگر بخواهم راستش را بگویم اصلا قصد نوشتن یادداشت برای این کتاب را نداشتم همان‌طور که برای خیلی از کتاب‌هایی که اخیرا خواندم یادداشت ننوشتم کتاب‌هایی مثل #اربعین_طوبی #حریر #چراغ‌ها_را_من_خاموش_می‌کنم #شمّاس_شامی #انتری_که_لوطی‌اش_مرده_بود
و و و ...
 

برایشان یادداشت ننوشتم چون احساس می‌کردم وقتم و عمرم به اندازه‌ی کافی با خواندنشان تلف شده است و با نوشتن یادداشت، بیشتر از این وقتم را تلف نکنم:)

اما تعاریف دوستانِ گروهِ هم‌خوانی را که دیدم احساس کردم باید بنویسم...

از این که دوستان از کتاب لذت بردند خوشحال شدم اما به نظر من، کتاب در حدی نبود که بشود ازش تعریف کرد یا به دیگران معرفی‌اش کرد نه سفرنامه بود نه داستان بود نه جستار و نه...
نمیدانم اسمش را چه بگذارم😶

کتاب به شدت ساده و ابتدایی نوشته شده بود و ایرادات نگارشی‌ هم کم نداشت.

شروعش بد نبود و من منتظر بودم که صفحه به صفحه بهتر شود اما از نیمه‌ی کتاب به بعد فقط داشتم به خودم فشار می‌آوردم که تمامش کنم چون متاسفانه یا خوشبختانه عادت ندارم کتابی را نصفه رها کنم و امروز به لطف بیرون رفتن و مشغول شدن پدر و پسر با منقلِ کباب، موفق شدم تمامش کنم.


درصد زیادی از مطالب کتاب تکراری و حوصله سر بر بود!
نماز خواندیم، ناهار خوردیم، رفتم پشت تریلی، آمدم جلوی اتوبوس، کجا دستشویی رفتیم، چطور دستشویی رفتیم و و و ... و البته بعضی از مطالب کتاب هم شاید بهتر بود اصلا در کتاب نمی‌آمد مثلا آن‌جا که می‌گوید:
"وقتی بالگرد بلند شد از آن بالا دیدیم سعید شلوارش نشست و همان وسط بیابان خودش را از ترس خالی کرد، شانس آوردیم توی بالگرد خودش را خیس نکرد."
صرف نظر از اسم و فامیل این شخص که  کامل در کتاب آمده است اگر مثلا این بخش در کتاب نمی‌آمد قطعا به جایی برنمی‌خورد!
و چه زیادند این بخش‌ها...


بله نمی‌شود انکار کرد که بعضی وقت‌ها متن کتاب اشک آدم را در می‌آورد آن‌هم به دلیل ارادت مردم به ضریح امام حسین -علیه السلام- و ابراز این ارادت‌ها به شیوه‌هایی متفاوت.


اما به نظر من هیئت امنای ساخت ضریح با سپردنِ ثبتِ این اتفاق بزرگ و زیبا و به‌یاد‌ماندنی به آقای قزلی، فقط باعث حیف‌شدن‌ِ آن شده‌اند.😬



جای‌جایِ کتاب، این احساس را به خواننده منتقل می‌کرد که نویسنده صرفا به لحاظ کاری و من‌بابِ رفع تکلیف و وظیفه‌ی شغلی‌اش با این کاروان همراه شده است و ارزش کار را نمی‌داند و بارها از حوصله نداشتن و خستگی و بدخوابی و گرسنگی و قاشق و چنگال پلاستیکی و ... شاکی بوده و برای پایان سفر لحظه‌شماری می‌کرده‌ است.


انگار اصلا نمی‌دانسته‌ کجاست و یا چند هزار نفر آرزو دارند جای ایشان باشند و چندین برابر این سختی‌ها را هم به جان بخرند.


البته اگر بخواهم منصف باشم باید بگویم بعضی وقت‌ها تلنگری بهشان می‌خورد و برای چند دقیقه متأثر می‌شدند؛ اما در کل، ورِ بی‌حوصلگی و رفع تکلیف در کتاب قوی‌تر و برجسته‌تر بود:(



بعید می‌دانم از این‌که کتاب‌های #حسین_از_زبان_حسین و #حسین_وارث_آدم را -که می‌خواستم برای محرم بخوانم و - به‌خاطر کتاب‌های هم‌خوانی کنار گذاشتم خودم را ببخشم:)



#معرفی_کتاب
#یادداشت
#مهدی_قزلی
#پنجره‌های_تشنه
#کتاب_محرم
          
            
السلام علیک یا ایا عبدالله
این سلام کاسه‌ی گدایان محروم از حرمش را پُر میکند؛ پُر که نه، لبریز میکند. لبریز از عشق، محبت، معرفت و ... 
بیست و اندی خدا بر ما منت نهاده و عمری به عاریت برای دیدار او در نزد ما قرار داده. و چه شیرین است که این عمر شکننده را درب خانه‌‌ی او زمین زدن. در این خانه زمین خوردن خودش توفیق می خواهد. اینجا به شوق دستگیری خودمان را زمین می زنیم. حال دَلال عبد و معبود در این بارگاه عینیت پیدا میکند؛ یا قدیم الاحسان بحق الحسین.
کتاب «پنجره های تشنه» نوشته‌ی «مهدی قزلی» را زمانی خواندم که تک تک دوستانم راهی اربعین بودند و هر‌ روز شاهد عکس هایی بودم که حکایت از بهجت قلبی زوار الحسین می‌کرد. من هم تمام کارهایم را انجام داده بودم و منتظر رفتن. اما ...
 تا که از جانب معشوق نباشد کششی 
  کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
شاعر هم اشتباه می کند! والله که از جانب معشوق کششی هست. رابطه‌ی ما با آقا امام حسین احاطی‌ست! یعنی اینکه هستیم از عنایت آقا جان است. این ما هستیم که اختیارا میل به جدایی از سفینة النجاة داریم.
این کتاب را با نیت قلبی بخوانید، داستان رساندن ضریح آقاجان از قم به کربلا. وقتیکه ضریح آقا امام حسین علیه السلام که قرار است تا یوم‌القیامه قبله‌گاه اهل زمین و آسمان قرار بگیرد بدون در بر داشتن پیکر آن مطهر حاجت میدهد، به نظرتان میتوان گمان برد که وصف الحسین کاسه‌ی گدا را خالی میگذارد؟
کاسه‌تان را پر که نه! لبریز کنید...

محمدامین رنجبری
۲۷ آبان ۱۴۰۲