یادداشت‌های حنانه علی اکبری (75)

          یه کتاب نوجوانه که به دوران جنگ جهانی و حضور لهستانی ها در ایران میپردازه.
در ابتدای کتاب شرح داده شده که لهستانی ها توسط آلمان و روسیه برای کار اجباری به سیبری فرستاده شدن و بعد تصمیم بر این شد که اونا رو از اونجا به یه کشور بی طرف بفرستن...
و این کشور بی‌طرف ایران بود که مردمش با گرسنگی و قحطی دسته و پنجه نرم می‌کردند. حالا باید میزبان لهستانی های مریض و گرسنه هم می‌شدند.
در این کتاب سوفیا، دختری لهستانیه که همراه لهستانی های دیگه از سیری به شمال ایران و بندرانزلی اومده و قراره که با چند نفر از اهالی این شهر به تهران بره
در طول کتاب به قحطی، شرایط حضور لهستانی ها در ایران و بیماری های مختلف اونا اشاره میکنه و اطلاعاتی رو ارائه میده که برای نوجوان لازمه
البته در طول کتاب ضعف هایی از لحاظ روایت هم وجود داشته که قابل چشم پوشی هست.
در کل به نظر من نویسنده موضوع خوبی رو انتخاب کرده اما با عجله در نوع روایت و عدم دقت به ریزه کاری ها، کار رو خراب کرده
شاید اگه این موضوعات با ریزه کاری بیشتری روایت می‌شد، بهتر از آب در میومد. 
        

48

          «جنگ در هر دوره‌ای و در هر کجای دنیا اتفاق خوبی نبوده و نیست. » 
این کتاب از زبان سربازی نوشته شده که مجبور به جنگیدن برای کشورش بوده و مصداق بارز این جمله است. 
هرچند این کتاب به نوعی خاطره این سرباز از روزهای حضورش در جنگ است اما در هر بخش احساسات خواننده را با خود همراه می‌کند. اتفاقاتی مثل مرگ عزیزان و دوستان، کمبود غذا، کمبود لباس و چکمه، بیماری، دوری از خانواده و...
یکی از مهمترین بخش‌های کتاب جایی بود که توضیح می‌داد نوجوانان کم سن و سال از مدرسه به جنگ اعزام  می‌شدند. نوجوانانی که در مدرسه با هم در کلاس درس می‌خواندند و حالا در سنگر در کنار هم بودند. نوجوانانی که حتی لباس‌های سربازان جنگی به تنشان اندازه نبود.
در بخش دیگری از کتاب، بیان شد که گروه جدیدی از نوجوانان به جنگ اعزام شدند و موقع بمب شیمیایی به دلیل اینکه نحوه استفاده از ماسک را نمی‌دانستند، ریه هاشان در اثر مواد شیمیایی سوخت و فوت شدند. 
در بخش دیگری از کتاب، بغض کردم وقتی نویسنده برای مرخصی به خانه برگشت اما لباس‌هایش در خانه برایش کوچک شده بود و حین مدتی که در جنگ بود، رشد کرده بود. 
و.....


        

1

          این کتاب یک داستان بلند یا «نوولا» است که در آثار ایرانی به این نوع نگارش «هزاردستان» گفته میشه و در واقع درنگی است بین رمان و داستان کوتاه. 
در این کتاب روایت یک خانواده چهار نفره از زبان پسر کوچک خانواده در شمال ایران و در همسایگی دریا روایت میشه. در طول کتاب به خوبی به جزئیات پرداخته میشه و این نکته من رو واقعا به وجد آورد. شروع و پایان‌بندی عالی داشت و همچنین نوع روایت در دو سال مختلف به خوبی انجام شده بود. 
چندین مورد از این کتاب توجهم رو جلب کرد:
1) داستان بدیع و نگاه جدید نویسنده
2)شروع و پایان دقیق و درست
3) توجه به نکات ریز مثل نارنجی بودن پنجره ها و نارنجی شدن انگشت از روغن غذا 
یا پیراهن پدر که مادر از آن به عنوان لته استفاده میکنه: «تیشرت یقه دار کرم که روی سینه اش دو تا خط پهن سرمه ای داشت که از وسط شان یک خط نازک سیاه رد شده بود.» 
4) برقرار کردن ارتباط بین اتفاقات مثل برگشتن پدر از چین و برگشتن از قبر به خاطر سیل ( جسد که از خاک بیرون آمده)
        

2

          من از کتاب های دیگه این نویسنده خیلی بیشتر لذت بردم و حس میکنم خلاقیت نویسنده در اون کتاب ها مثل «بهترین بودن»  یا «شهر کج» بیشتر بود.

در این کتاب هم به تلاش اشاره شده بود و اینکه از کار های خیلی جزئی و دم دستی مثل مشق دیگران رو نوشتن تا کار های دور از ذهن مثل نگهداری از حیوانات برای به هدف رسیدنش استفاده می‌کرد جالب بود.

استفاده از اصطلاحات هم نکته مثبت این کتاب بود که غیر مستقیم به ضرب المثل ها و عبارت های رایج اشاره می‌کرد و به خوبی هم توضیح میداد مثل اینکه پدرش از صبح تا شب برای پول در آوردن می دود یا اینکه مادرش گفت اگه میخواهید کسی را سیر کنی به او ماهی گرفتن یاد بده. 

اما حس میکنم نکته منفی این کتاب غیر ایرانی بودن تصاویر باشه مثلا استفاده از سازها. زمانی که اتاقش رو به نوازنده ها اجاره داده بود از سازهای غیر ایرانی مثل گیتار و ویولون استفاده شده بود یا لباس مامور هایی که موقع مسابقه دو از محل مسابقه بیرون میبرنش، من رو به یاد پلیس ها و مامورهای آمریکایی انداخت. 
        

1

          داستان خوبی بود و به خوبی تونسته بود وابسته نشدن به اتفاقات زود گذر رو بیان کنه و شاهد مثال خوبی هم آورده بود که زمستون هم مثل سایر فصل ها گذراست.
حس میکنم از مفهوم آدم برفی در ادبیات کودک زیاد استفاده شده تا همین مفهوم ترک تعلقات رو بیان کنه.

چیزی که بین تمام کتاب های آقای ملک یاری مشترکه، مفهوم تلاش برای به دست آوردن چیزی هست که دوستشون داریم و نویسنده در این راستا سعی میکنه مواردی که ممکنه به ذهن برسه رو به شیوه های مختلف بیان کنه. مثلا اینجا موردی که برام جالب بود جستجوی «اونجا که آدم برفی ها آب نمیشن» در اینترنت یا جستجو در کتاب ها و نقشه بود. علاوه بر سفر به قطب که خودش هم میگه راه خیلی طولانی بود. 

مورد دیگه ای که بین کتاب های آقای ملک یاری مشترکه و خیلی من رو به وجد میاره اینه که مفهوم کتاب و کتاب خوندن رو به صورت غیر مستقیم بیان میکنه. مثلا توی این کتاب، مالی موقع جستجو کنارش کلی کتاب داره. توی کتاب دکمه هم وقتی دکمه زیر برف میمونه، خونه یا چادرش به شکل کتاب تصویر سازی شده و همینطور توی کتاب بهترین بودن، زمانی که فلو در پيله هست در حال کتاب خوندن به تصویر کشیده شده ( البته نمیدونم که این ابتکار تصویر گر هستش یا با نظر نویسنده انجام شده)
        

1

          کتاب خیلی خوبی بود.
مخصوصا بعضی قسمت ها که خواننده رو با خودش همراه میکنه مثل وقتی که میگه هیچکس مخالفت نکرد حتی من که نویسنده ام و بعد خواننده رو خطاب قرار میده که تو هم مخالفت نکن. یا وقتی که میگه گورخر رو تنها نذارید و کتاب رو تکون بدید. حس میکنم این موضوع مخاطب رو از حالت منفعل خارج میکنه و برای کودک خیلی جذاب تره که خودش هم در کتاب خوندن دخیل باشه. 

اما فکر میکنم بعضی قسمت ها دچار ابهام میشد و تو ذهنم سوال پیش اومد. ( البته ممکنه کودک از این موارد بگذره و توجه نکنه. شاید هم از اونجایی که بچه ها به چیزهای ریز هم توجه میکنن تو ذهن اون ها ابهام ایجاد بشه) یکی از اون موارد این بود که چرا پادشاهان گورخر باید 1.5 و 2.5 و 6.5 و... باشن و چرا مثلا گورخر اول یا مثلا گورخر ششم نباشن؟ نمیدونم نویسنده میخواست آشنایی زدایی بشه یا علتی داشت که من متوجه نشدم؟؟
و دوم اینکه «گورخر اینطوری شد» یعنی کج شد یا چشماش بد میدید یا چی؟؟؟؟


یه موضوع دیگه ای که برام جالبه اینه که گاگوری سعی در برطرف کردن مشکل افراد شهر داشت اما اونها خودشون مقاومت میکردن. مثلا توی تصویری که گاگوری داشت اون گورخر رو هل میداد، چهره گورخر نشون میداد که نمیخواد از حالت کج بودن خارج بشه و مقاومت می‌کرد. این میتونه نشون بده که شرط اول تغییر، پذیرفتن تغییر توسط خود شخصه.
        

1

          واقعا کتاب فوق العاده‌ای بود.
قبل از شروع کردن و خوندن این کتاب اصلا فکر نمی‌کردم که یه کتاب نوجوان بتونه تا این حد عالی باشه اما از همون فصل اول باهاش زندگی کردم و احساسات آدا (دختر راوی داستان) رو درک کردم.

یکی از نکات مثبت کتاب این بود که در حالی که زندگی یک دختر نوجوان توسط خودش بیان میشه و در طول کتاب اتفاق عجیبی رخ نمیده اما هر جمله و هر بخش از کتاب یک اتفاق و کشف جالبه که فوق‌العاده شرح داده شده. یکی از این موارد همون شروع کتاب اتفاق افتاده که بعد از جمله اول، مخاطب رو مشتاق به خوندن ادامه ماجرا میکنه:
«آدا، بیا کنار از پشت اون پنجره» صدای فریاد مام است. بازویم را گرفت و آنقدر محکم کشید که از روی صندلی افتادم و به زمین کوبیده شدم.


پایان بندی خوب هم از ویژگی های مثبت این کتاب بود. درست زمانی که چیزی به انتهای کتاب نمونده به ابتدا بر میگرده اما همچنان مخاطب رو مشتاق نگه میداره و تا آخرین لحظه ماجرا رو تموم نمیکنه. بعد هم اونجایی که مخاطب فکر میکنه داستان به آخرش رسیده  نویسنده دوباره یه اتفاق دیگه رو رقم میزنه و بعد داستان رو تموم میکنه.


علاوه بر این، در طول کتاب هم، مواجه با اتفاقات روزمره توسط «آدا» که براش تازگی داره و تجربه شون نکرده عالی بیان شده بود. و همینطور جنگ از دید دختر بچه ای که تا به حال از خونه بیرون نیومده خیلی خوب به تصویر کشیده شد. 

        

1