معرفی کتاب 976 روز در پس کوچه های اروپا اثر محمد دلاوری

976 روز در پس کوچه های اروپا

976 روز در پس کوچه های اروپا

محمد دلاوری و 1 نفر دیگر
3.8
139 نفر |
48 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

268

خواهم خواند

81

شابک
9786000800574
تعداد صفحات
242
تاریخ انتشار
1399/10/1

توضیحات

        
|در یک شی بزرگ مانند یک کاناپه ی کهنه را نمی شود در بلژیک دور انداخت، یعنی «دور» در بلژیک وجود ندارد! نمی شود جایی را پیدا کرد که بگویی اینجا خوب است پرتش کن پایین...برویم! همه جا نزدیک است. همه جا یک هویت مشخص دارد. به همین نسبت جای «دورافتاده» هم وجود ندارد. نزدیک بودن به پایتخت و یا حتی به پادشاه و نه هیچ چیز دیگر مرکزیت نمی آورد. در محوطه ی کمیسیون اروپا بودم که رئیس اتحادیه با جمع اصحاب وارد محوطه شد، هیچ یک از کسانی که مشغول کارشان بودند از جایشان تکان نخوردند، ده متر آن طرف تر نظافتچی داشت زمین را تمیز می کرد، حتی برنگشت به رئیس کمیسیون بگوید حالت چطوره؟

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به 976 روز در پس کوچه های اروپا

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به 976 روز در پس کوچه های اروپا

نمایش همه

یادداشت‌ها

          بسم الله 
حبُّ الشیء یُعمی و یُصِم ...
#مهاجرت 
لغتی آشنا که لااقل در حوزه علم زیاد به گوش می‌رسد. هر روز بخش قابل توجهی از کلاس درس را به این اختصاص می‌دهیم که ایران جای ماندن نیست و این ویرانه محال است که آباد شود و حیف جوانی ما.
با دانش آموزی طرف هستیم که جز آنچه که دوست دارد نمی‌بیند و جزء آن که دوست دارد نمی‌خواهد باشد و این شخص با هیچ حس ملی، مذهبی نظرش تغییر نمی‌کند. انگار احساسات در این یک فقره کار نمی‌کند. رویا پردازی‌های این گروه سنی تمامی ندارد. اما غافل از اینکه دنیا بی‌رحم‌تر از آن است که واقعیت با حقیقت تطابق محض داشته باشد و بهشتی بر روی زمین وجود ندارد.
با اوضاعی که پیش آمده و جای هیچ دفاعی نمی‌گذارد تنها راه چاره استفاده از تجربه است که پیامبر عزیزمان فرمود: التجربة فوق العلم.
امثال کتاب‌های آقای دلاوری هرچند کم هستند اما غنیمت‌اند. کتاب ۹۷۶ روز در پس کوچه های اروپا نسبت به هر سفرنامه‌ای که خوانده‌‌ام دیدی منصفانه‌تر و روشن‌تری از غرب داشته است.
پ ن:
دیالوگ پایانی همه‌ی سفرنامه‌ها شاید این باشد که آغوش گرم وطن را با هیچ چیزی نمی‌شود عوض کرد و هرکس که رفته پشیمان است و راهی جز تحمل ندارد.
کاش می‌شد کشوری بهتر می‌داشتیم و راهی جز رفتن مقابل پای عزیزان‌مان بود
        

15

          خاطرات آقای #محمددلاوری از قریب به هزار روز زندگی‌ش در اروپا رو مطالعه کردم
مسلما ما خواننده‌ها، درک و تصورمون ازدنیای ندیده رو مدیون نویسندگانی هستیم که اون رو به خوبی برامون در نوشته هاشون ترسیم می‌کنند.
به‌یقین کتاب #نهصدوهفتادوشش‌روزدراروپا هم یکی از همون آثاره.
اینکه یک کتاب رو ناشران متعددی بخونند و‌ مورد رد یا قبول‌شون قرار بگیره، یا حتی همزمان از دو یا چند ناشر، #فیپا بگیرند، چیز عجیبی نیست.
حتی در مورد کتاب آقای دلاوری، با توجه به شناختی که از حوزه‌ی کاری انتشارات #نیستان دارم ، کمی بعید به نظر میرسه که کتابی در شکل و‌چهارچوب #سفرنامه یا خاطرات، توسط این نشر، چاپ بشه. (لااقل فعلا)
اما علیرغم همه‌ی اینها نقدونظری که درباره‌ی این کتاب دارم به قوت خودش باقیه.
مثلا اینکه در مورد ویرایش کتاب، نمیتونم کوتاه بیام و بپذیرم که با وجود نام آقای #حمیدرضامنایی بعنوان ویراستارِ اثر، این‌ کار از نثر و ویرایش درخوری برخوردار نباشه.

از طرفی، با توجه به محتوا و ماهیت اثر، انتظار می‌رفت:
⁦1️⃣⁩ فصل بندی کتاب، نظم و روال منطقی داشته باشه،
2️⃣⁩ در ذکر خاطرات، به عنصر توالی زمانی و تقویمی توجه بشه،
3️⃣⁩ با توجه به کثرت استعمال واژگان فرانسوی، شکل لاتین اونها، پاورقی بشه تا خواننده‌ بتونه تلفظ صحیحش رو متوجه بشه،
⁦4️⃣⁩ همچنین با شناختی که از شخصیت و‌ حیطه‌ی کار نویسنده داریم(یعنی خبرنگاری) شاید بهتر بود که هر فصل کتاب با عکس‌هایی مرتبط همراه بشه.(استفاده از عنصر #واقعیت_افزوده با درج #QRcode هم میتونست به جذابیت و متفاوت بودن اثر کمک کنه)
با این اوصاف بهم حق بدید که احساس کنم #شتابزدگی در چاپ و نشر این اثر، باعث شده که کار از استانداردهای مورد انتظار ما کتابخون‌ها فاصله داشته باشه.
        

14

          97۶روز در پس‌کوچه‌های اروپا نوشته #محمد_دلاوری تنها کتابیه که با تخفیف تابستانه خریدم و به گمانم اولین کتابیه که توی شلوغی و جمع خوندمش. این کتاب حاصل حدودا دو سال و نیم مشاهدات آقای دلاوری در قامت خبرنگاریه که مدتی در بلژیک ساکن بوده و به نقاط دیگه اروپا هم سفر کرده. از این کتاب نباید توقع سفرنامه داشت. این کتاب یک چیزی مثل سرک کشیدن در شئون اجتماعی، اقتصادی، مذهبی و خانوادگی اروپائی هاست که اکثرا خاطره ای هم به اون پیوست شده. یعنی یه خاطره در یک موقعیت خاص باعث تحلیل یه شرایط شده. به علاوه اینکه سرتاسر کتاب پره از مقایسه بین ایران و اروپا. البته منصفانه. محاسن و معایب هر دو. اما زیرپوستی معلومه که اروپا بهتر از ایرانه ولی یه ایرانی احتمالا طاقت سکوت و بی هیجانی اروپا رو نداره و بعضی از قوانین اروپایی برای یه ایرانی وحشتناکه. 
زبان کتاب ساده و صمیمیه ولی در اوایل کتاب گویا در صفحه بندی به مشکل خورده و بعضی جاها یه جمله گم شده. اطلاعات پراکنده است و بعضی جاها نیمه کاره رها شده. اما از اون دست کتابهاست که از خوندنش پشیمون نیستم و احتمالا بعدها دوباره اون رو تورق خواهم کرد.
        

15

          ما برای دفترچه خاطرات شخصی نویسنده پول پرداخت کرده ایم! این حقیقتی است که بعد از خریدن و خواندن این کتاب باید بپذیریم. در مقدمه کتاب نویسنده توضیحاتی در مورد مواجهه ش با غرب در سال های جوانی و نوجوانی می دهد و می گویند عاقبت تصمیم گرفتند که بروند و این غربی را که در همه ی روزگار جوانی شنیده اند از نزدیک ببیند و با حقیقت آن رو به رو شوند. توضیح جالبی است اما مساله شاید این است که نویسنده در طول کتاب حقیقتی در مورد غرب به ما نشان نمی دهد و شاید هم زیاد دنبالش نمی گردد. ما در طول کتاب بیشتر با بلژیک رو به رو هستیم تا اروپا و از این بلژیک تصویری سطحی می بینیم. در این حد که سرسبز است و مردمش ورزش می کنند و مقررات راهنمایی و رانندگی را رعایت می کنند. مواردی که اگر یک قوم و خویش فرنگ رفته داشته باشید بارها شنیده اید. خبری از حقیقت غرب نیست. حتی نویسنده تا انتهای کتاب تا حدی رسالت ابتدایی خود را فراموش میکند و اشاره نمی کند که دست آخر حقیقت غرب را پیدا کرده است یا نه.

علاوه بر آن نثر کتاب پراکنده و نامنسجم است و این چیزی نیست که راحت بتوان از آن عبور کرد (حتی اگر سخت گیرانه نگاه کنیم نوعی توهین به مخاطب است) ما از روایت درگیری با سفیر یک مرتبه به ماجرای دوچرخه سواری در صبح بارانی می رسیم و از آنجا یکمرتبه به هتلی در ایتالیا پرتاب می شویم. به همین خاطر است که می گویم نویسنده روایات پراکنده ای از تجربه زندگی خود در اروپا داشته است و آن ها را بدون هیچ نظم خاصی چاپ کرده است و ما هم به ناچار می خوانیمش

خواندن کتاب سخت بود، و از آن سخت تر این بود که مدام یادم می آمد که کتاب در زمان چاپ چقدر تبلیغ و تعریف و تمجید شد. کتابی که حتی از نظر زمانی هم مرتب نشده بود.
        

16

«با خودم ف
          «با خودم فکر می‌کنم داستان عمر و زندگی ما در این دنیا چنین است، اگر احساس می‌کردیم مسافریم از لحظه لحظه زندگی لذت می‌بردیم و از هر آنچه که می‌توانستیم بهره می‌گرفتیم؛ اما وقتی تصور می‌کنیم فرصت فراوان است به راحتی از کنار همه دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها و لذت‌های قابل دسترس اطراف‌مان می‌گذریم و می‌سپاریم شان به آینده نامعلوم و وقتی دیگر.»
جزئیات✨
.
این سفرنامه روایت زندگی و تجربه دو و ساله نیمه آقای دلاوری در بروکسل است؛ که به عنوان خبرنگار صداوسیما در آنجا فعال بوده ‌اند.
درمورد سفرشان به ایتالیا، موناکو و... هم می‌نویسند؛ ولی درصد کمی از کتاب به آنها اختصاص دارد.
.
قبلا سفرنامه «مارک و پلو» آقای ضابطیان را خواندم ولی حس می‌کردم اطلاعات زیادی از بعضی کشورهایی که سفر کرده بودن، دریافت نکردم.( دفعات دیگه، کتاب‌هایی از ایشون رو انتخاب می‌کنم که تجربه سفر به *یک* کشور باشه.)
این کتاب از این لحاظ برای من بهتر بود؛ دوست داشتم درمورد نگاه، نوع زندگی و... مردم بیشتر بدونم.
البته از لحاظ تاریخی فقط به استعمار کنگو اشاره کردند.
.
من این کتاب رو با صدای خود آقای دلاوری از فیدیبو شنیدم و لذت بردم.🌱
📕_از متن کتاب:
این چه رازی‌ست که ساکنان غرب هوای شرق را می‌کنند و ساکنان شرق هوای غرب را! رضایت از حضور را، رهایی را، آزادی و لذت بردن از نفسی را که می‌آید و می‌رود. کدام دست و تبر، در کجای جهان از بن برچیده است؟ شگفتا از آدمی که وقتی می ماند سودای رفتن دارد و وقتی می‌رود سودای بازگشت... پل لذت در کجای جهان شکسته است که هیچ کس به روزگار خود دل خوش نیست؟
.
عکس: جشنواره گل در میدان اصلی شهر بروکسل؛ در کتاب اشاره شده.🪻
منبع عکس: نیویورک تایمز
.
هجدهم بهمن ۱۴۰۲
        

7

          ⭕سفرنامه‌خوانی علاوه بر لذت کتاب‌خواندن این لذت رو به همراه داره که باعث میشه با مکان‌هایی آشنا بشی که احتمالا هیچ وقت فرصت رفتن به اونجا رو پیدا نمی کنی (مثلا خواندن در مورد کره‌ی شمالی در کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ)
این کتاب ،بخشی از خاطرات آقای دلاوری است در دوران ماموریت ایشون از طرف صدا و سیما در بلژیک (در اواخر دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد و اوایل دوران آقای روحانی)
اغلب کتاب در مورد بلژیک هست و بخش هایی هم در مورد موزه لوور ، ایتالیا ، موناکو و ...

⭕بخشی از کتاب:
آدمی‌زاد همیشه دیروزش را بیش‌تر از امروز دوست دارد.
همیشه دیروز جنس‌ها ارزان‌تر بوده است، آدم‌ها با هم مهربان‌تر بوده‌اند، زمین جای بهتری برای زیستن بوده است... اما امروز هوا بدتر است، حرمت‌ها بر باد است و جیب‌ها خالی‌تر... برای آدمِ شیرِ خام‌خورده همواره جای دوری هست که مردمش خیلی خوب و شاد زندگی می‌کنند، جایی به نام "خارج" یا دست‌کم "هرجا که اینجا نباشد"

⭕پ.ن (صرفا برای درددل):
در کشور‌های غیرنفتی ‌، چون مفتی که از نفت به دست میاد وجود نداره برای کسب درآمد باید کار کرد و با قیمت رایگان و بدون زحمت حتی فحش هم به آدم نمیدن
این رو از کتاب نفحات نفت آقای امیرخانی خوندم و در این کتاب هم قسمت‌هایی رو موید بر این حرف دیدم که دعوت می کنم یکی از این هارو بخونید:
... در این بازارها علاوه بر فروشندگان حرفه ای مردم عادی نیز کالاهای دست دوم خود را می فروختند و بودن در این بازار برخلاف فرهنگ ما به هیچ وجه نشان بدبختی فروشنده یا خریدار نبود... اینجا والدین از هر فرصتی استفاده می کنند تا علاوه بر پول درآوردن ، خرید و فروش را به فرزندان خود بیاموزند
        

0

          این کتاب خرده روایت های ماموریت و زندگی ۳ ساله محمد دلاوری به عنوان مسيول دفتر سازمان صدا و سیما در بروکسل پایتخت بلژیک در اروپا
همون شیرینی همراه با جدیت در طرح مسایل که در برخورد ها و اجرا های دلاوری هست کاملا در کتاب موج میزنه 
و واقعا لذت میبردم از خوندن این روایت ها
روایت هایی که کاملا شخصیت پرسشگر و جستجوگر دلاوری را به عنوان یه خبرنگار تداعی میکنه 
و پرسش های زیادی رو در ذهن مخاطب ایجاد میکنه
و دید نسبتا خوبی رو مخصوصا در یسری جزییات زندگی در اروپا به خصوص بلژیک که حکم روستای اروپا رو داره به مخاطب میده
سفرنامه ها و این دست کتاب ها رو به خاطر دوست دارم که دنیامو بزرگ تر میکنه و همش بهم یادآور میشه که در بقیه نقاط دنیا هم مردم زندگی  میکنن
خوندن این کتاب به نظرم برای هر ایرانی میتونه جذاب باشه
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
این چه رازی است که ساکنان غرب هوای شرق میکنند و ساکنان شرق هوای غرب!
 رضایت از حضور را ، رهایی را ، آزادی و لذت بردن از نفسی را که می آید و میرود.
کدام دست و تبر ، در کجای جهان از بن برچیده است؟
        

0

سودآد

سودآد

1403/8/11

برای ما تر
          برای ما ترسو ها...

°کلستروفوبیا° می نامندش. می شود؛ ترس غیر  منطقی از فضاهای بسته وتنگ.درد من اما `شبیه درد های مردم زمانه نیست` این یکی،ترس از فضای باز است.ترس بیرون رفتن از چهار دیواری اتاق و ارتباط گرفتن با گرمای خورشید و سخت تر از آن، ارتباط با آدمهای زیر این آسمان .
ترس از اینکه نکند کسی نگاهم کند،نکند سوالی خصوصی بپرسد، نکند سوال خصوصی بپرسم،نکند آزار بدهم،نکند آزارم بدهند،برای من، خودِ فضای باز، ترسی ندارد.چه بسا بهترین لحظاتم، قدم زدن زیر این آسمان باشد اما بدون هیاهو،بدون حرف زدن.شاید آدمهایی شبیه من باید در کوچه خیابان های بلژیک قدم می زدند. در همان کشور منظم وآرام،که هیچ کس کاری به کارمان ندارد .شاید آن تنهایی اروپا، با روحیه ما ها سازگارتر باشد تا این فضای نا آرام و پر هیاهوی شرق.اما حالا که دخلمان به خرجمان نمی خورد و ترس رفتن، پایمان را بسته. به کنج خانه پناه می برم و فقط با تورق در سفرنامه ها سفر می کنم.
مثل ترسو ها، پشت سر نویسنده قایم می شوم واز دور به آدمهای شهر نگاه می کنم‌‌.حالا اما دیگر از چهار دیواری خانه بیرون زده ام .باید به خودم یاد بدهم؛ دنیا بزرگتر از این حرف هاست. باید چهاردیواری را بشکنم. با آدمهای زیر آسمان شهر حرف بزنم. باید برنجم. باید رنجیده بشوم. باید از پشت سر نویسنده ها بیرون بیایم. دیگر خسته شده ام از زندگی یواشکی.باید زندگی کنم تا یاد بگیرم. با خواندن، کسی چیزی یاد نگرفته.اگر هم یاد گرفته باشد زود فراموش می کند. باید زندگی را با پای هایم، با نفس کشیدن هایم، با دستهایم تجربه کنم.زندگی یواشکی مردگی است.باید از پشت سر نویسنده ها بیرون بپرم. باید فریاد بکشم •سُک سُک•.من بُردم.
        

34

          همه باهم سریع. 

دوازدهم فروردین  شد، تقویم خبر از پایان یافتن تعطیلی ۲۷ روزه، شروع دوباره همه‌چیز و حتی «شروع های  جدید» می‌داد. اصلا فکر کنم افسردگی ۱۳ بدر هم به دنبال افزایش مصرف کربن دی اکسید مانند فصل بهار در کره زمین نسبت به سال های گذشته حدود چند روز زودتر شروع می‌شود( منبع: برداشت شخصی از شیمی۱ فصل۲!)  
بنظرم آن  تاریخ برای هوس سفر کردن و ناراحتی من باب انجام ندادن کامل برنامه ها یکخورده زیادی دیر بود.
 و خداوند سفرنامه را آفرید:) 
کتاب را در دست گرفتم و خیلی جدی گفتم: ببین ما دو روز بیشتر وقت نداریم، هزار تا کار هم هست. حالا نهایتا ۳ روز بهت وقت می‌دم تموم بشی. 
شروع کردم...

کتاب خیلی سریع پیش می‌رفت، پراکندگی مطالب زیاد بود و انگار که «دنبالش گذاشته بودن». این به معنای خلاصه گویی نیست، بلکه  ماجرا ها خیلی سریع بعد از یکدیگر می‌آمدند، مثل اینکه سرعت روایت روی 2x باشد...  حتی صفحات برای استراحت چشم هم کم بودند. 
ولی من راضی بودم چون خودم هم  همین هدف را داشتم. 
ای کاش روایت ها مثل اکثر سفرنامه ها تاریخ داشتند، اینطوری حتی به شک می افتادم که خاطرات واقعا به ترتیب زمانی آمده باشند. این کار کتاب را بی نظم کرده بود.
متن ماجرا عجایب زیادی نداشت و صرفا چند نکته محدود جالب بود که احساس می‌کنم اگر بنویسم شان ممکن است کتاب هیچ جذابیتی نداشته باشد. 

اروپا جای آرامی است مگر اینکه شلوغ بودنش را ثابت کند. آسیا شلوغ است و خلافش ثابت نمی‌شود. 


ای کاش آنقدر سفر کنیم یا طوری «واقعی» سفر کنیم  که اگر اروپا رفتیم اروپا را بگردیم نه از ترس «پایین آمدن کلاسِ کار» فقط بریم جاذبه های گردشگری ، تاریخی و هنری که چه بسا  چیزی ازشان حالی مان نشود. ( عکس با مونالیزا کلاس دارد، ولی مگر ما می‌فهمیم که واقعا مونالیزا است یا بهمان انداخته‌اند؟!) 

پ.ن: اولین تجربه خط کشیدن و علامت‌گذاری با «خودکار» نارنجی و سبز. 
        

21