یادداشت نیایش بهرامی
1402/1/17
همه باهم سریع. دوازدهم فروردین شد، تقویم خبر از پایان یافتن تعطیلی ۲۷ روزه، شروع دوباره همهچیز و حتی «شروع های جدید» میداد. اصلا فکر کنم افسردگی ۱۳ بدر هم به دنبال افزایش مصرف کربن دی اکسید مانند فصل بهار در کره زمین نسبت به سال های گذشته حدود چند روز زودتر شروع میشود( منبع: برداشت شخصی از شیمی۱ فصل۲!) بنظرم آن تاریخ برای هوس سفر کردن و ناراحتی من باب انجام ندادن کامل برنامه ها یکخورده زیادی دیر بود. و خداوند سفرنامه را آفرید:) کتاب را در دست گرفتم و خیلی جدی گفتم: ببین ما دو روز بیشتر وقت نداریم، هزار تا کار هم هست. حالا نهایتا ۳ روز بهت وقت میدم تموم بشی. شروع کردم... کتاب خیلی سریع پیش میرفت، پراکندگی مطالب زیاد بود و انگار که «دنبالش گذاشته بودن». این به معنای خلاصه گویی نیست، بلکه ماجرا ها خیلی سریع بعد از یکدیگر میآمدند، مثل اینکه سرعت روایت روی 2x باشد... حتی صفحات برای استراحت چشم هم کم بودند. ولی من راضی بودم چون خودم هم همین هدف را داشتم. ای کاش روایت ها مثل اکثر سفرنامه ها تاریخ داشتند، اینطوری حتی به شک می افتادم که خاطرات واقعا به ترتیب زمانی آمده باشند. این کار کتاب را بی نظم کرده بود. متن ماجرا عجایب زیادی نداشت و صرفا چند نکته محدود جالب بود که احساس میکنم اگر بنویسم شان ممکن است کتاب هیچ جذابیتی نداشته باشد. اروپا جای آرامی است مگر اینکه شلوغ بودنش را ثابت کند. آسیا شلوغ است و خلافش ثابت نمیشود. ای کاش آنقدر سفر کنیم یا طوری «واقعی» سفر کنیم که اگر اروپا رفتیم اروپا را بگردیم نه از ترس «پایین آمدن کلاسِ کار» فقط بریم جاذبه های گردشگری ، تاریخی و هنری که چه بسا چیزی ازشان حالی مان نشود. ( عکس با مونالیزا کلاس دارد، ولی مگر ما میفهمیم که واقعا مونالیزا است یا بهمان انداختهاند؟!) پ.ن: اولین تجربه خط کشیدن و علامتگذاری با «خودکار» نارنجی و سبز.
(0/1000)
نیایش بهرامی
1402/1/17
0