یادداشتهای ماه آفرید (30)
1403/6/11

اول از هرچیزی نمیتونم احساسی رو که این جلد از مجموعه بهم داد رو توصیف کنم بیشک این داستان داستان یک انقلاب بود یک شورش یه جنگ بی رحم .این جلد با وجود فروپاشی های روانی کارکتر ها برای من خیلی حس مبهم و دردناکی داشت شکنجه های جسمانی و روانی که کارکتر ها تحمل کردند، اونقدر واقعی میتونستم احساس کتنیس رو حس کنم که وقتی توی بیمارستان منتظر بود تا گروه نجات پیتا رو برگردونند میتونستم خیسی رو روی گونه های خودم احساس کنم . این که شخصیت پیتا اینطوری زیر شکنجه عضو شده بود حتی از مرگش هم بد تر بود .و کل کتاب انگار که یه شو تلویزیونی بود یه نمایش یه چهره برای یک انقلاب چیزی که آتش هر انقلابی برای برافروخته شدن بهش نیاز داره و کتنیس دختر هفده ساله ای که در دست قدرت ها تبدیل به یه ابزار شده . اما نمیتونم شوکی رو که با منفجر شدن اون همه بچه متحمل شدم رو بیان کنم .شورشی ها خود انقلابی ها با نماد کاپیتول بچه ها و درمانگر های خودشون رو به کام مرگ فرستادند تا چی؟ به روند انقلاب سرعت بدن و این کار خوب جواب داد برای رسیدن به قدرت همون چیزی رو هدف قرار دادند که جزوی از آرمان هاشون برای این انقلاب بود اونها بچه ها رو به اسم دشمن کشتند تا روند انقلابشون سرعت پیدا کنه اما جالب این جاست که این اتفاق ها فقط توی کتاب ها نمیوفته ... و در آخر کتاب با پیشنهاد این که بازی های عطش جدیدی بر گذار بشه ما میتونیم متوجه عمق فاجعه بشیم این که هیچ چیز تغییر نکرده هیچ چیز هنوز هم این بازی بازی قدرته و آرمان های انسانی فقط یک شعار هستند یک نقاب !داستانی از یک دیستوپیا واقعی.. پس وقتی که مسیر تیر کتنیس از یک دیکتاتور به طرف قلب دیکتاتور جدید پرتاب شد میتونستم متوجه بشم که خون توی رگ هام یخ زده . بیست صفحه آخر رو با هر خط بغض و گریه خوندم در آخر تو میتونی بفهمی این داستان عاشقانه کتنیس پیتا یا گیل نیست که داستان اصلیه این انقلاب و مرگ ها و نماد های این کتاب هستند که مسئله اصلی هستند این مجموعه رو نمیشد یه داستان سطحی تصور کرد، نمیدونم شاید فقط این حسی هست که من نصبت به این کتاب داشتم شاید بغییه نظرات متفاوتی داشته باشند ولی این مجموعه یکی از بهترین و به یاد ماندنی ترین سگانه هایی بود که تا به حال خوندم پس... Are you, are you Coming to the tree? They strung up a man They say who murdered three Strange things did happen here, no stranger would it be If we met at midnight in the hanging tree
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/5/22
این آقای بهرام هرکول و رستم و سوپر من و بتمن و همه رو میزاره تو جیبش داستان دیگه زیادی خیالی بود اصلا منطقی نبود مثلا به یه دیو کوه پیکری میرسید با یه ضربه شمشیر نصفش میکرد یه تنه یه ارتش رو تار و مار میکرد تیر میزد به شیر از دهنش میرفت تو از دمش در میومد رستم هم این کارو نمیکرد. و عشق که بهرام نسبت به گل اندام داشت خیلی عشق آبکی و سطح پایینی بود این آقای بهرام یه نظر خود گل اندام رو که نه فقط نقاشی این دختر رو دیده بود یه دل نه صد دل عاشق و دلباخته شده بود از اون عشق های سودایی، یعنی بهرام فقط عاشق زیبایی شاهدخت چین شده بود اصلا این دختر رو نمیشناخت نه شخصیت نه رفتارش نه علایقش هیچ چیز این فقط زیبایی ظاهر نیست که مهمه ؛فقط صورت زیبایی این دختر بود که آتش این عشق سودایی بهرام رو روشن کرده بود که این همه راه از روم بره چین با هرچی شیر و پلنگ و نهنگ و پریزاد و دیو و سپاه چند هزار نفره هم هست بجنگه تا تازه برسه به چین که آیا گل اندام رو به دست بیاره آیا نیاره. به نظرم عشق بهرام اصلا عشق حقیقی نبود چون زیبای از بین میره و این که گل اندام خیلی شخصیت منفعلی توی داستان داشت یه جایی از داستان میگفت خسته شده از این اسیر بودن توی قصر دلش میخواد بره بین مردم عادی زندگی رو خودش بچشه و به پسر های حسودی که همیشه در میان نبر هستند و خودش همیشه توی برجش میان زر و زیور و ابریشم خب ولی به محض این که بهرام ازش خواستگاری میکنه انگار همه این ها محو میشه خیلی خوشحال ازدواج میکنه انگار نه انگار که آرزویی هم داشته در کل داستان خیلی آبکی و خیلی خیلی غیر منطقی بود هم نبرد های بهرام هم عشقش .تنها نکته ای که در مورد بهرام دوست داشتم جوانمردیش بود ولی در کل داستان تاثیر گذاری نبود به نظر من گل اندام خیلی منفعل بود بهرام خیلی دیگه فراطبیعی قوی بود خودش یه تنه کل قهرمان های مارول رو حریف بود و آخرش هم به خوبی خوش مثل داستان های دیزنی و سیندلا تموم شد . داستان های مثل لیلی و مجنون یا بیژن و منیژه و زال و رودابه رو خیلی بیشتر دوست داشتم
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.