یادداشت ماه آفرید
1403/5/22
این آقای بهرام هرکول و رستم و سوپر من و بتمن و همه رو میزاره تو جیبش داستان دیگه زیادی خیالی بود اصلا منطقی نبود مثلا به یه دیو کوه پیکری میرسید با یه ضربه شمشیر نصفش میکرد یه تنه یه ارتش رو تار و مار میکرد تیر میزد به شیر از دهنش میرفت تو از دمش در میومد رستم هم این کارو نمیکرد. و عشق که بهرام نسبت به گل اندام داشت خیلی عشق آبکی و سطح پایینی بود این آقای بهرام یه نظر خود گل اندام رو که نه فقط نقاشی این دختر رو دیده بود یه دل نه صد دل عاشق و دلباخته شده بود از اون عشق های سودایی، یعنی بهرام فقط عاشق زیبایی شاهدخت چین شده بود اصلا این دختر رو نمیشناخت نه شخصیت نه رفتارش نه علایقش هیچ چیز این فقط زیبایی ظاهر نیست که مهمه ؛فقط صورت زیبایی این دختر بود که آتش این عشق سودایی بهرام رو روشن کرده بود که این همه راه از روم بره چین با هرچی شیر و پلنگ و نهنگ و پریزاد و دیو و سپاه چند هزار نفره هم هست بجنگه تا تازه برسه به چین که آیا گل اندام رو به دست بیاره آیا نیاره. به نظرم عشق بهرام اصلا عشق حقیقی نبود چون زیبای از بین میره و این که گل اندام خیلی شخصیت منفعلی توی داستان داشت یه جایی از داستان میگفت خسته شده از این اسیر بودن توی قصر دلش میخواد بره بین مردم عادی زندگی رو خودش بچشه و به پسر های حسودی که همیشه در میان نبر هستند و خودش همیشه توی برجش میان زر و زیور و ابریشم خب ولی به محض این که بهرام ازش خواستگاری میکنه انگار همه این ها محو میشه خیلی خوشحال ازدواج میکنه انگار نه انگار که آرزویی هم داشته در کل داستان خیلی آبکی و خیلی خیلی غیر منطقی بود هم نبرد های بهرام هم عشقش .تنها نکته ای که در مورد بهرام دوست داشتم جوانمردیش بود ولی در کل داستان تاثیر گذاری نبود به نظر من گل اندام خیلی منفعل بود بهرام خیلی دیگه فراطبیعی قوی بود خودش یه تنه کل قهرمان های مارول رو حریف بود و آخرش هم به خوبی خوش مثل داستان های دیزنی و سیندلا تموم شد . داستان های مثل لیلی و مجنون یا بیژن و منیژه و زال و رودابه رو خیلی بیشتر دوست داشتم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.