یادداشت ماه آفرید
1404/3/24

کتاب اول چالش کتابخوانی متفاوت بار دیگر شهری که دوست می داشتم اثر نادر ابراهیمی قبل از هر چیزی باید بگم من چطور با این کتاب آشنا شدم که داستان جالبی داره . اسم خواهر من هلیا هست همون اسمی که شخصیت اصلی این کتاب بار ها و بار ها مثل زمزمه یک نیایش تکرارش میکنه. اسمی که نویسنده از طریق زاویه اول شخص مثل یک معبد با به زبون آوردنش اون رو پرستش میکنه . داستان اینه که پدر من وقتی میرفت دانشگاه توی خوابگاه دانشگاه یه کتاب نصفه نیمه بدون جلد و تقریباً پاره پیدا میکنه کتاب «بار دیگر شهری که دوست می داشتم » و شروع میکنه به خوندنش و اونجا به این اسم بر میخوره و همونجا تصمیم میگیره که اسم دختر توی راهش رو هلیا بزاره. در مورد داستان کتاب نمیدونم دقیقا باید چی بگم واقعا میگم نمیدونم،چون نمیدونم .چیزی که من فهمیدم از در کنار هم قرار گرفتن این آشفتگی منظم اینه که راوی داستان و هلیا از بچگی با هم دیگه بزرگ شدند . باهم دیگه دنبال پروانه ها میدویدند و بازی میکردند.وقتی بزرگ میشن عاشق همدیگه میشن ولی پدر هلیا اجازه نمیده با همدیگه ازدواج کنند پس اون و هلیا با همدیگه فرار میکنند به ساحل چمخاله ،اما خب بعد از یه مدت وقتی هلیا متوجه میشه که نمیتونه به اینطوری زندگی کردن ادامه بده برمیگرده به شهر خودشون خیلی مطمئن نیستم ولی فکر کنم راوی هم برمیگرده خونه و میبینه مادرش دوماه پیش فوت کرده و پدر هلیا خیلی با خانوادش بد کرده. پس فکر کنم تنهایی برمیگرده به ساحل چمخاله و چندین نامه برای هلیا مینویسه اما خب هلیا جواب نمیده و بر نمیگرده.و بعد از یازده سال که بالاخره راوی اول شخص برمیگرده به ستاره آباد میبینه که شهر دیگه بوی عاشقی نمیده میبینه که شهر فرق کرده و باز هم فکر کنم (چون واقعا نثر کتاب طوری نبود که متوجه بشی داره چی میشه ) هلیا رو میبینه که ازدواج کرده و بچه داره. این داستان کتاب بود یا چیزی که من از این جدال خط ها و سطر ها فهمیدم . اما چیزی که توی این کتاب خیلی برای من جالب بود این سبک نوشتن بود سبکی که تمام زمان ها بدون هیچ مرزی با بی ترتیب ترین نظم ممکن کنار هم قرار گرفتند . شاید خطی از خاکسپاری مادر بخونی و در نیمه همون خط به انار ترش خوردن توی باغ برسی . انگار که هیچ نظمی وجود نداره و در عین ها این با نظم ترین حالت ممکنه .این سبک نوشتن مثل این میمونه که داستان رو توی دیگ بزرگ بهم بزنی و بعد خالی کنی روی برگه های کاغذ و همین آشفتگی نظم اصلی باشه ، یا انگار که هیچ مرزی نیست ببین گذشته و حال و آینده انگار که تفکرات پریشانی رو بخونی . ولی زیبایی جملات، معانی و مفهموم ها آدم رو خیره میکنه و من گاهی مجبور میشدم یه جمله رو بار ها بخونم تا متوجه بهشم.انگار که شعر رو در قالب رومان نوشته باشی . چیزی که واقعا برام جالب بود اما، اینه که من این سبک نوشتن رو قبلا توی آثار عباس معروفی خوندم مخصوصا توی سال بلوا که انگار آشفتگی و بلوا به سطر ها و کالمات هم سرایت کرده بود. فکر میکردم این فقط سبک عباس معروفی هست تا این که با این کتاب برخوردم و الان واقعا برای من سوال شده که اسم این سبک چیه حس میکنم باید یه اسمی داشته باشه ولی من نمیدونم .اگر کسی میدونه خوشحال میشم به منم بگه این کتاب من رو یاد چیز های زیادی انداخت . من رو یاد آهنگ «اخرین بوسه » از شاهین نجفی انداخت .بخاطر حسی که هر دو از گیلان منتقل میکنند. من رو یاد شب های روشن داستایوفسکی انداخت .طوری که هر دو عاشق در هر دو کتاب اسم معشوق خودشون رو مثل اسم معبود ستایش میکنند و مثل یک سرود الهیی اون رو به زبون میارند(و چقدر جالب که اسم هلیا هم از همین آشفته کردن کلمه الهی ساخته شده ).هلیا یا نازتنکا ؟ و چه غمناک که در آخر هیچ کدوم از این دو کتاب ما نام عاشق رو نمیفهمم چون معشوق حتی یک بار هم اسم اونا رو به زبون نیورد . حتی این کتاب من رو یاد چنتا از دوستام انداخت . در آخر باید بگم کتاب متفاوتی هست ازش انتظار نداشته باشید که مثل یه کتاب معمولی خودش رو به مکان زمان و چهار چوب محدود کنه .این کتاب اصلا مثل چیز هایی که قبلاً خوندید نیست .تجربه جالبی بود جملات شاعرانه و زیبایی داشت ؛نوشته نادر ابراهیمی هست انتظار دیگه ای هم نمی رفت . از سری کتاب های بود که باید چند بار خونده بشه . به همه پیشنهادش نمیکنم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.