یادداشتهای محمدمهدی حیدری (53) محمدمهدی حیدری 3 روز پیش زندگی سیدمحمدحسین طباطبایی حبیبه جعفریان 4.2 13 "بسم رب العلیم . . و توکلتُ علیه . . . امروز بیست و چهارم شهریور یکهزار و چهارصد و چهار هجری خورشیدی، برای من روز مهمی است. روزی که آغاز یک مسیر تازه و طولانیست. من امروز به طور رسمی و جدی، علوم عقلی را آغاز کردم. امروز اولین جلسهٔ کلاس «بدایةالحکمة» علامه طباطبایی بود. به همین مناسبت و برای آشنایی اجمالی با این شخصیت والا، این کتابچه را خواندم. کتاب، در عین اختصار، خواندنی و شیرین بود. اصلا هرچه که از این مرد گفته شود و نوشته شود، لاجرم شیرین و گوارا خواهد بود! قلم نویسنده خانم جعفریان هم که به روانی و خوشخوانی شهره است و الحق هم که همینطور است. خلاصه که بخوانید؛ هم از علامه ، و هم در مورد علامه، هرچه به دستتان رسید، بخوانید. پن۱: بسی محتاج دعای خیرتون هستم. دعا کنید که در این مسیر محکم و پرقدرت جلو بروم... پن۲: تصویر، مربوط به دقایقی قبل است. کتابی که باز شده هم، همان بدایه است که گفتم. 6 20 محمدمهدی حیدری 6 روز پیش بار دیگر "نادر": تاریخ شفاهی زندگی شهید نادر مهدوی سیدقاسم یاحسینی 2.8 3 بسم الله و بالله . . * درود خدا بر پیرِ میکدهٔ جماران که از آغازین نفسهای نهضت، هدف غایی و دشمن نهایی را بر مستضعفان عالَم نمایان ساخت و او را «شیطان بزرگ» نامید. شجرهٔ طیبه انقلاب اسلامی، در طول حدود نیم قرن عمر خویش، جنگ و و آشوب و فتنه و درگیری کم ندیده است. غائلههاییهایی که شاید بتوان گفت هرکدامشان را که بکاوی، ردپایی از این شیطان خبیث میبینی. ردپایی که عموماً از دیدهها پنهان میماند و بغض و کینهها تنها نثار بازیگران این غائلهها میشوند؛ بازیگرانی چون صدام ، رجوی ، پژاک ، کودتاگران مخملی و... (لعنةالله علیهم اجمعین) اما در میان همه این غائلهها، مواردی هم بودهاند که بنا به اقتضای شرایط و دلایل دیگر، این شیطان بزرگ دیگر پشت دست کسی بازی نکرده و خودش علناً به میدان آمده است. این موارد اگرچه که نسبت به کل، اندکند و از نظر زمانی هم، غالباً کوتاه بودهاند، اما یکی از جذابترین و هیجان.انگیزترین برهههای این انقلاب را تشکیل دادهاند. از تسخیر لانه و آزادی گروگانها و صحرای طبس گرفته، تا شاخوشانهکشیدنهای شیطان در سالهای اول دهه هشتاد و این اواخر هم پهپادهای RQ_170 و گلوبال هاوک... اینها تازه نمونههایی از آن هستند. نمونههایی که بهشدت برای هردو طرف جذاب است و به علت طبقهبندی بودن بعضی از مسائل و دلایل دیگر، چندان روایت خوبی ازشان نداریم. ماجرای عملیات «مقابله به مثل» در خلیج فارس هم از همین غائلههاست. همینهایی که جذابند و متاسفانه روایت خوبی هنوز ازشان درنیامده است... ماجرای این کتاب، به سالهای ۶۵ـ۱۳۶۴ برمیگردد که صدام و متحدینش، برای فشار بیشتر اقتصادی به ایران، شروع به زدن نفتکشها و سکوهای نفتی کردند. پشتشان هم حسابی گرم بود به ایالات متحده. شیطان بزرگ، ناوهایش را گسیل کرده بود به خلیج تا نفتکشهای دُوَل عربی را اسکورت کنند تا مبادا ایران بتواند نگاه چپی به آنها بیندازد! انقدری به قدرت و آهنپارههاشان مغرور شده بودند که تبلیغات گستردهای روی همین مسئله انجام دادند؛ که امنیت خلیج با ماست و ماییم که تعیین میکنیم کدام نفتکش نفت ببرد و کدامیک نبرَد. اما خدای ما بزرگ است؛ بزرگتر از شیطان بزرگ! و این یعنی همان عبارت «الله اکبر». شیرمردانی پا به میدان گذاشتند. شیرمردانی که جز اعتقاد و توکل بر خدا، هیچ نداشتند؛ واضحتر بخواهم بگویم این است که با قایق موتوری به مصاف ناو هواپیمابر رفتند! و البته که قدرت خدا، بالاتر از همه قدرتهاست. آنها توانستند با یاری خدا، نه فقط صدام قُلدر، که هیمنهٔ شیطان بزرگ را با این عملیاتها بشکنند و او را رسوا کنند. درود خدا بر یکایکشان؛ علیالخصوص فرماندهشان شهید نادر مهدوی. این را هم دلم نیامد نگویم که سنت الهی این است که «و لینصرن الله من ینصره.» هرجا در طریق حق استقامت نمودیم و مقابل شرارتهای شیطان ایستادیم، خداوند معجزههایش را رو میکند. در ماجرای نادر مهدوی و رفقایش هم این نصرت الهی به وضوح دیده میشود. یک نمونهاش مثلاً این بود که با توجه به کمبود مهمات، اینها کمتر از ده قبضه مین دریایی داشتند و این را باید در عرض یک آبراهه که نزدیک دویست متر بود، کار میگذاشتند. اگر به حساب احتمالات ریاضی بخواهیم حسابکنیم،احتمال اینکه شناوری به آن برخورد کند، خیلی کم است. اما از قضا، خواست خدا این بوده که ناو آمریکایی ـ و نه شناورهای دیگرـ بیاید و دقیقاً به مین برخورد کند و منفجر شود. در تقابل با آمریکا، چه اینجا و چه در دیگر برههها بهشخصه موارد متعددی از این نصرتهای معجزهگون دیدهام... ~ در پایان اگر بخواهم درمورد خود کتاب از لحاظ ساختاری چیزی بگویم، این است که اصلا رضایتبخش نبود! قلم نویسنده خیلی ضعیف، ویراستاری هم که اصلا نداشت! فصلبندیها هم خیلی بد و چینش خاطرات هم که نیاز به تغییر اساسی داشت؛ تا آنجا که گاه یک مطلب جزیی در چند صفحه بعد نقض میشد و دقیقاً برعکسش گفته میشد! همه اینها را هم که نادیده بگیریم، ضعف مهمتر کمبود منبع بود. جناب نویسنده ـ که خدا پدرش را بیامرزد!ـ ادعا کرده که بیست سال است روی این موضوع (عملیات مقابله به مثل خلیج فارس) دارد کار میکند. آنوقت نتیجهاش شده کتابی که راویانش از همرزمانش شهید چهار پنج نفر بیشتر نیستند و از بستگان شهید تنها برادرش است. حیف، حیف و صد حیف... نادر مهدوی از سوژه های فوقالعاده دفاع مقدس است که تا کنون حیف شده است. امید آنکه جوانمردی بیاید و او را آنچنان که شایستهاست، بشناسانَد. و السلام. 0 10 محمدمهدی حیدری 1404/6/10 کاخ علی حمیدی 4.4 6 بسم الله و علی الله . . درود خدا بر حضرت «قاهر العدو» که فرمود: * لِلحُروبِ رِجالا . . .* این کتاب، داستان کسانی است که مصداق عینی فرمایش مذکور حضرت امیر هستند و بهترین توصیف ایشان، آن است که بگویی «مردِجنگ»! مردانی که اگر میانگین سنیشان را حساب کنید، شاید به بیست سال هم نرسد؛ اما آنچنان اراده و استقامت و شجاعتی از خود نشان دادند که در تاریخ کمتر کسی اینچنین به گوش خود شنیده است! ماجرا از این قرار است که قرارگاه رمضان که مأموریتش انجام عملیاتهای فرامرزی است، تصمیم میگیرد که برای کاهش آتش جنوب، عملیاتی سری را در عمق خاک عراق اجرا کند. این عملیات فوق سری به فرماندهی «علیسرلک» است و ماجرای کتاب از زبان او روایت میشود. بُردن نزدیک به صد نفر نیرو به همراه تعداد زیادی قاطر و تجهیزات و ادوات تا عمق پانصد کیلومتری دشمن، آنهم در اوج نبرد همهجانبه و در امنیتیترین شرایط، حرکتی است که در تمام جنگهای منظم و نامنظم دنیا قفل است؛ قفلِ قفل!! و گویا تنها جوانِ باایمانِ ایرانی است که از پس آن برآمده است. ادامهٔ ماجرا را بیان نمیکنم تا خودتان حتماً بروید و بخوانید و بترسید و ذوق کنید و دلهره بگیرید و دچار شور و شعف و غرور شوید و دهها حس متناقض دیگر که با این دویست صفحه، تجربه خواهید کرد! افسوس میخورم که ای کاش فیلمنامهنویس و کارگردان بودم تا از این حماسهٔ شگفت اما واقعی، فیلمی میساختم و به همه نشان میدادم این حجم از حماسه و معجزه را! اگر چنین فیلمی ساخته میشد، از لحاظ صحنه های اکشن و ماجراجویانه از فیلمهای هالیوودی سبقت میگرفت و از لحاظ اعجابو شگفتی، از فیلمهای بالیوودی! البته که ایندو هرچه دارند، از تخیلشان است و اما این ماجرا چیزی جز واقعیت نیست. 0 9 محمدمهدی حیدری 1404/5/21 روز انگشت: مجموعه شعر مجتبی پورمحسن 0.5 1 آقا میگم که در جریان باشید؛ خیلی دارم خودمو کنترل میکنم که از چارچوب نزاکت و ادب نلغزم وگرنه که کتاب و مولف و شاعر و ناشر و همه رو باهم باید تحت عنایت قرار بدم واسه خاطر این دو سه تا کتابی که این دو روز خوندم!! شاید بگید خب تو که اولی رو دوس نداشتی مگه مجبور بودی تا اینجا بیای؟! که خب باید بگم مجبور نبودم، اما یه چیزی درونم وود وود میکرد که بریم ببینیم تهش چی میشه؛ که تهشم آخر هیچی نشد! و اما در مورد این کتاب از اساس، اسم کتاب شعر بر این کاغذها یه خطای غیرقابل بخششه! نه شعر نوئه، نه شعر سپید و نه حتی سیاه یا قهوهای! صرفاً یه سری دلنوشتهس که زحمت کشیده شده و بینش enter زدن! اینها بهکنار، هیچ آرایه و صناعت ادبی خاصی هم من توش پیدا نکردم! البته که اگه نگید اینا شعر مدرن و پستمدرنه و فلانه و بهمانه و این خودش یه سبک جدیده و... از این صحبتای گزاف! از لحاظ محتوایی هم باید گفت که بنده خدا شاعر دلتنگی داشته اما به جز این دل تنگ، متاسفانه چیز دیگه ای نداشته تا تولید محتوا کنه! با همه این احوالات، بهترین توصیف را خود جناب نویسنده از خودش در همین کتاب آورده؛ آنجا که در مطلع گهربار یکی از اشعار همین دفتر اینچنین شروع میکند که: «مردک برای خودش خیال کرده شعر مینویسد، داستان مینویسد ... مردک دلش را به همین خیالها خوش کرده خودم را میگویم» !! نکته آخر هم اینکه، نمیدونم چه رابطهی عاطفیای میان آ پورمحسن و «مترو» وجود داره که تقریباً در نصف شعرای کتاب حداقل یهبار این لفظ اومده! عجییب¡ 🚈 7 16 محمدمهدی حیدری 1404/5/21 آلبوم خانوادگی مجتبی پورمحسن 2.0 1 این دومین رمانی است که از مجتبی پورمحسن خواندم. خواستم با دیدی جامعتر نگاه کنم و فقط با خواندن یک کتاب (بهار۶۳) قضاوتش نکرده باشم. داستان، همانی است که در توضیحات بهخوان آمده. یک روایت یا به نوعی خاطرهگویی از تکههایی از زندگی راوی و بعضی از شخصیتهای زندگیاش. خاطرات معمولیِ معمولیاند. برای جذابسازی چنین رمانی به نظرم دو کار میتوانست بکند: یا خاطرات جالبی نقل کند یا نحوه بیانش را خلاقانه و شنیدنی کند. که متاسفانه هیچ یک از این دو مورد رعایت نشده بود و همه چیز یکنواخت بود و جذابیتش حتی از بهار۶۳ هم برای من کمتر بود. البته یک نکته مثبت داشت و آنکه بیادبیهایش از رمان قبلی مقداری کمتر شده بود! 0 4 محمدمهدی حیدری 1404/5/20 بهار 63 مجتبی پورمحسن 2.9 3 مجتبیپور محسن از مجریان _یا بهتر بگویم: از خائنان!_ شبکه تلویزیونی ایران اینترنشنال است. برایم جالب بود که چنین شخصی، رماننویس و شاعر است. _البته صحیحتر این است که بگویم:_ خواسته رمان بنویسد و شعر بگوید! خیلی خیلی سعی کردم که بدون پیشداوری و غرضورزی شخصی، کتاب را بخوانم. نمیدانم تا چه حد موفق بودهام اما درنتیجه تفاوتی نداشت. نظرم درباره کتاب، منفی بود! داستان درباره مردی است که همزمان، تاکید میکنم همزمان به سه زن تمایل دارد!! زن فعلیاش که در حال طلاق هستند، و دو زن همکارش. هرجور فکر میکنم به عنوان یک مرد، هرگز نمیتوانم ، یعنی نمیشود که همزمان عاشق سه نفر شد! اما چه کنیم که در تخیل نویسنده شده است دیگر. البته یک استثنا دارد و آن اینکه عشق را تقلیل دهیم و تحریف کنیم و شنیع نماییم تا با یک سری اعمال و رفتارهای خاص غریزی هممعنا شود. بله، در آن حالت مرد قابلیت عاشق شدن تا بینهایت را دارد! در طول داستان اتفاق خاصی نمیافتد و فراز و فرود خاصی وجود ندارد. مدام درگیریهای فرزین _شخصیت اصلی داستان_ بیان میشود. نکته خیلی منفی ای که در داستان مدام به چشم میخورد و گویا نویسنده درصدد عادیسازی آن است، مسئلهٔ خیانت است. نویسنده میخواهد به ما بقبولاند که خیانت، مسئلهٔ خاصی نیست؛ پیش میآید. وقتی دل انسان هوایی شود، حق دارد که هرچه هست را ول کند و برود! ... بیش از این ادامه نمی دهم که واقعا اعصاب خردکن است. و حرف آخر هم اینکه زندگی شخصیت مرد داستان، خیلی شبیه به زندگی خود جناب نویسنده است! از حیث حیطه کاری و علاقه و... . از این لحاظ هم جالب بود که نویسنده ای چنین شخصیت سازی منفیای از روی زندگی خودش بکند! از لحاظ جذابیت ، نسبتا خوب بود و مرا تا آخر کشاند. البته بیشتر به این خاطر بود که منتظر بودم اتفاق خاصی بیفتد و آخر با یکی ببندد و تمام شود این مسخرهبازی؛ اما خب متاسفانه تا آخر داستان هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. 4 13 محمدمهدی حیدری 1404/5/18 شماس شامی مجید قیصری 3.8 52 تقریباً چهار سال پیش بود که با این کتاب آشنا شدم. یکی از همکلاسیها، در کتابخانهٔ مدرسه پیدایش کرده بود و _شاید از سر بیکاری_ نشسته بود به خواندنش و بعد از اینکه تمامش را یکجا سرکشیده بود، شروع کرده بود به بَهبَه و چَهچَه کردن! خلاصه که از آن زمان اراده کردهام خواندن این کتاب را و بالاخره بعد از اینهمه مدت، دو روز پیش نوبتش رسید. کجا؟ در راه رسیدنِ به مرزِ مهران ... . داستان را اگر نخواهم فاش کنم خلاصه اش این میشود که در مورد نمایندهٔ قیصر روم است در شام در زمان شهادت امام حسین و خلافت یزید ملعون. به گفتهٔ جناب نویسنده و آنچه در دو مقدمهٔ کتاب آمده، داستان کاملاً واقعی است. (البته «کاملا» قیدی است نه به معنای سرتاسر داستان، بلکه به معنای تماماً واقعی بودن کلیت ماجرا) اما این کاش و صد ای کاش که حالا که تا اینجا جناب نویسنده زحمت کشیدهاند و برخلاف غالب رمانهای تاریخی_مذهبی بر رمانشان مقدمه نوشتهاند، کمی تفصیلیتر و تحقیقیتر با مسئله برخورد میکردند و ماجرا را دقیقتر شرح میدادند و مستنداتش را هم میآوردند. (که عمده دلیل کسر آن یک ونیم ستاره هم همین مطلب است.) کتاب از حیث جذابیت، خوب است و باتوجه به حجم کم و فونت درشت، چشمبرهمزدنی تمام میشود. یک نکته منفی هم که زیاد توی ذوق میزد این بود که علیرغم شماره چاپ بالای کتاب، هنوز اشکالات نگارشی در کتاب مشهود است. والسلام پ.ن یک: الان که یادداشت را مینویسم، به ذهنم خورد که اگر یک عکس خاطرهانگیز با کتاب و حال و هوای جانبی اش ثبت میکردم چه خوب میشد، که نشد! پ.ن دو: یک برداشت اخلاقی هم خواستم از آخر داستان بکنم، که به احترام شمای مخاطب که بناست یک روزی کتاب را بخوانید نکردم تا مبادا داستان لو برود. پ.ن سه: اگر شما هم موجودی شبیه بنده هستید، از همین الان قصد خواندن کتاب را بکنید تا انشاءالله چهار سال دیگر به این هدف دست یابید! 0 5 محمدمهدی حیدری 1404/3/15 وصیتنامه الهی - سیاسی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) روح الله خمینی 4.6 10 بهنامِ خدای خمینیآفرین! اگر هر دهه را یک نسل حساب کنیم، من میشوم نسل چهارم انقلاب. نسل چهارم انقلابی که خمینی اول در دلها و بعد در خیابانها به پا کرد. این را گفتم که بگویم فاصلهی زمانی من تا او کم نیست ـ از فاصلههای معنوی و شخصیتی و... که بگذریم..._ اما باوجود این فاصلهی زمانی، هرچه بیشتر میگذرد و کاملتر میشوم، بیشتر شیفتهی شخصیت این انسان عجیب میشوم و هرچه بیشتر از او میخوانم و میدانم، فاصلهٔ نجومیِ خودم با او را بیشتر درک میکنم! دیروز، سیوششمین سالگشتِ رحلتِ این بزرگمرد بود. بنابر دلیلی نتوانستم بروم مرقد مطهرش. به سرم زد منی که انقدر ادعای شناخت که نه، اما لااقل ادعای عشق به امام را دارم، چطور تا به حال یکبار به طور کامل وصیتنامهاش را نخواندهام؟! این شد که نشستم پای حرفهای این پیرِ مرادِ گرموسردِ روزگار چشیدهٔ جفادیدهٔ مقتدر... حرفها از عمق جان برمیآمد و لاجرم بر عمق جان نیز مینشست. از قرآن و عترت میگفت... از باور به اعتلای کلمهٔ توحید در عالم... از رنجهایی که چشیده بود و چشیده بودیم... از غصهها و خوندلها... از دغدغهها و آرمانها... از بیمها و امیدها... خلاصه اینکه بخوانید آقا.. اگر ذرهای نسبت به این انقلاب و این سرزمین تعلقی دارید، لازم است که این وصیت و سفارش را نصب العین فعالیت هامان قرار دهیم. والسلام. «رضوان خدا بر روح خدا» "خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما. 1 33 محمدمهدی حیدری 1404/2/29 سفر به سرزمین سدر و زیتون، لبنان اکبر خلیلی 2.0 1 درادامهٔ سیرِ «لبنانخوانی»هایم، رفته بودم که سفرنامهای دیگر را از کتابخانه امانت بگیرم که چشمم به این کتاب خورد و همین که فهمیدم در مورد لبنان است، جفتشان را باهم امانت گرفتم. سفر به سرزمین سدر و زیتون، سفرنامهای گمنام و نسبتاً قدیمی در مورد یک هیئت پنج شش نفر ایرانی است که به لبنان میروند. این سفر از طرف حوزهٔ هنری بوده است و به همین خاطر رسوم خودش را دارد و ماجراجوییهای یک جهانگردِ کنجکاو در آن اصلا به چشم نمیخورَد؛ البته این به قلم و نوع نگاه نویسنده هم بستگی دارد که در اینجا خشکی و رسمیت سفرنامه را دوچندان کرده است. البته این رسمیت، خوبیهایی هم دارد مثل اینکه موفق به دیدار سیدحسن و جرج جرداق میشوند. سفر در زمستان ۸۱ انجام میشود و هشت روز به طول میانجامد. خلاصه که اگر قصد خواندنش را دارید، بدانید که با یک سفرنامهٔ خشک و حوصلهسربر طرفید. با نهایت احترام به جناب نویسنده، ای کاش و صد ای کاش امر نگارش سفرنامه را به همسفرانشان واگذار میکردند! همسفرانشان چه کسانی بودند؟ رضا امیرخانی ، محمدرضا بایرامی ، غلامعلی رجایی.. ! پ.ن: سعی کردم مثل خود متن کتاب، یادداشتم بر کتاب هم خشک و زمخت باشد! به جز بند آخر ، فکر میکنم موفق شده باشم.. 0 14 محمدمهدی حیدری 1404/1/21 خارج از پروتکل ساجده ابراهیمی 3.5 8 خارج از پروتکل، خاطرات خانم ابراهیمی، جوانی دهه هفتادی است که به عنوان مسئول رسانه با یک تیم جهادی پزشکی سفری نه روزه به لبنان را تجربه کرده و در این کتاب برای ما روایت می کند. نسبت به دو سفرنامه قبلی، تحلیل های کمتری دارد و بیشتر به بیان ماوقع می پردازد. در کل حجمش هم زیاد نیست. نویسنده با اشخاص گفتگوی مستقیم و چهره به چهره ندارد و تنها آنچه را از دور مشاهده می کند روایت می کند. نهایت گفتگویش با انسان لبنانی در حد رد وبدل شدن دو سه جمله است و بس. که از این جهت نوعی ضعف محسوب می شود و میتوانست خیلی مستقیم تر و صریح تر با حقیقت زیست انسان لبنانی رو به رو شود. درکل برای کسی که به این تکه از جغرایا علاقه مند است، خواندنش توصیه می شود. ولی اگر تنها از روی تفنن میخواهید یک کتابی هم در عمرتان درمورد عروس زیبای خاورمیانه خوانده باشید، باید بگویم که پیشنهادات بهتری هم هست. و اما چند صفحه کتاب به کلی داستان عوض شد. عوض شدنی که حال شخصی مرا هم حقیقتا عوض کرد! سفرنامه لبنان ، مایل به سوریه شد و نویسنده با همراهانش قصد زیارت زینبیه را کردند. گویی در این چند صفحه نه تنها موضوع سفرنامه که لبنان بود به سوریه عوض شد، که انگار سبک نوشته و قلم و سناریو هم عوض شد! نمی دانم، شاید به حال شخصی من هم مربوط باشد از همه این نگرانی های این پنج ماهه و اتفاقاتی که درسوریه رخ داده و بلاتکلیفی ها و اضطراب هایی که جمع شده اند و بالاخره یک جایی سر باز می کند و بیرون می ریزد . . . 🗓 به وقت شام بیستم فروردین ۱۴۰۴ 🌙به یاد «شهید مهدی لطفی نیاسر» که امروز سالگردش بود به یاد همه شهدایی که رفتند تا این حرم در امان بماند... 💔 0 22 محمدمهدی حیدری 1404/1/18 جاده کالیفرنیا ؛ سفرنامه لبنان با طعم طوفان الاقصی محمدعلی جعفری 4.2 19 محمدعلی جعفری، نویسنده جوانی که سرش درد میکند برای روایت. آن هم روایتی که بکر باشد و ناشنیده. همین می شود که بدون هیچ دعوتی و حتی بدون داشتن رابط و آشنایی آن سوی مرز، با هزینه شخصی خودش پا می شود و می رود کشور غریب. سفر در سال ۱۴۰۲ است. چندماهی بعد از ماجرای طوفان الاقصی. درست زمانی که زمزمه هایی برای ورود رسمی حزب الله به جنگ به میان آمده. جعفری همانطور که آمدنش با تشریفات رسمی و دیپلماتیک و کلیشه های سفرای هیئات خارجی نبوده، زیست چند روزه اش در لبنان هم به همین منوال است. او نمی نشیند یک گوشه تا هرآنچه دور و برش هست و هر اتفاقی که رخ می دهد را روایت کند؛ بلکه این در و آن در می زند و از این محله به آن محله می رود و خود را به آب و آتش می زند تا آدم هایی را بیابد که خاطرات شنیدنی و نشنیده ای دارند از نسبت خودشان با این جنگ وجودی. از تجربه های زیسته ای هیجان انگیز دربرابر نامشروع ترین موجود دنیا. و الحق که مورد های خوبی را هم شکار می کند. از آوارگان فلسطینی ای که هفتاد سال است در اردوگاه های لبنانند و همچنان خود را متعلق به این خاک نمی دانند و رویای بازگشت دارند.. تا دوستان و شاگردان امام موسای صدر و آقامصطفای چمران در تشکیلات امل. بسیاری از روایت های کتاب را قبل از چاپ، در کانال شخصی نویسنده خوانده بودم؛ با این حال از خواندن مجددشان اصلا دلزده نشدم. کتاب از نظر ویراستاری کمدقتی هایی دارد و معلوم است که برای آماده سازی اش عجول بوده اند. درکل، از خواندنش لذت بردم. قلمتان مستدام آقای جعفری.. ان شا الله به همین زودی ها سفرنامه بیت المقدستان را بخوانیم ((: 0 22 محمدمهدی حیدری 1404/1/18 لبنان زدگی: سفرنامه لبنان سید حسین مرکبی 3.6 24 نمیدانم از حال و هوای بلبشوی این چند ماه لبنان بوده ، یا از اخبار تلخ لبنان در سالی که گذشت ، و یا از فقدان مجاهدینی که از عمق جان دوستشان میداشتم و ملیتشان لبنانی بود ... هرچه بود، تصمیم گرفتم یک سِیر لبنان خوانی برای خودم دست و پا کنم. تقریبا هفت هشت تایی سفرنامه جور کردم. ماجرایم را از «لبنانزدگی» شروع کردم. کتاب سبک و کم حجم و خوش خوانی بود. لحن نویسنده گرم و صمیمی بود و مخاطب را با خود می کشاند. نقطه مثبت کتاب، تحلیل های نویسنده بود؛ اگرچه که به برخی تحلیل ها ان قلت داشتم.. سفرنامه باهمین تحلیل هاست که خواندنی می شود وگرنه کوه و دریا و آدم و ساختمان را که جناب گوگل هم بلد است نشانم بدهد! تازه، دیدن کی بود مانند خواندن؟! اینجانب با دودهه عمری که تا به اینجا از جناب باری تعالی گرفته ام، «غربزده» زیاد دیده ام. حتی در سال های اخیر با رواج کارهایِ حرفه ایِ رسانه ایِ بعضی کشورهای چشم بادامی، «شرقزده» هم دیده ام. اما خدا شاهد است این اولین باری بود که در عمرم یک هموطن «لبنانزده» می دیدم! جناب نویسنده به معنای واقعی کلمه همانطور که در عنوان کتاب آمده، دچار لبنان زدگی شده! محاسن و زیبایی های عروس خاورمیانه را نمیتوان انکار کرد اما این کشور آنقدر ها هم که فکر میکنید گل و بلبل نیست آقای مرکبی! توضیح دراینباره زیاد است و حوصله شمای مخاطب کم! پس همین مقدار بس باشد.. نکته پایانی هم اینکه، این کتاب نسبت به دیگر سفرنامه های لبنان که این روزها بازار کتابفروشان را رونق داده اند، کمی قدیمی تر است. تقریبا برای هشت سال پیش. اما با این حال، کسی که دوست دارد از لبنان بداند، خوب است که این کتاب را بخواند. 0 13 محمدمهدی حیدری 1404/1/5 ما بی تو، تو بی ما مهرگان رزمی بهرغانی 3.0 1 بسم رب المهدی .. به رسم هرساله، جهت تبرک ایام و شیرینیِ کام، اولین کتاب سالَم را با موضوع آخرین امامم انتخاب کردم و خواندم. کتاب، مجموعه ای از دلنوشته های پراکنده نویسنده است در مورد امام غایب از نظر ـ و چه بسا نه تنها غایب از نظر و بصر، که غایب از ذهن و اندیشه ـ . قلم آنقدر قوی و شایسته ستایش نیست؛ اما پاره جملاتی میتوان از گزید و نیوشید! و البته که به حکم «هرچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.» حتماً ارزش خواندن دارد؛ چه اینکه در مورد امام زمان هم هست.. و حسن ختام هم این بیت جناب جلال الدین بلخی باشد که فکر می کنم عنوان کتاب هم اقتباسی از آن است: ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست ما بیتو خستهایم تو بیما چگونهای...؟ 2 11 محمدمهدی حیدری 1403/12/10 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 47 درمیان کتب رواییِ دفاع مقدس، زندگینامهٔ فرماندهان و شهدای شاخص، سهم زیادی را به خود اختصاص داده است. اما نکتهای که هست این است که این دفاعی که مقدس شده و باعث سرافرازیِ دائمیِ این امت شده، سببش تنها دلاوریِ و سلحشوری فرماندهان نبوده؛ همهٔ عوامل درگیر جنگ، باید از خود ایثار و سختکوشی و مقاومت و شجاعت نشان بدهند، تا پیروزی حاصل شود. و ازقضا، همهٔ اقشار این امت در این نبرد هشتساله خود را نشان دادند و سنگ تمام گذاشتند. از آن نوجوانِ بیسیمچیِ تُخس! تا آن زنِ رختشورِ اندیمشکی! تا آن حاجیِبازاریِ مَلّاکِ تهرانی! و تا آن فرماندهٔ بیباکِ بیدلِ خطِمقدم؛ همه و همه دست به دست هم دادند تا از آرمانهای انقلاب نوپایشان در مقابل هجوم مستقیم بیش از سی کشور جبههٔ استکبار، حفاظت کنند. و ما در زمان فعلی، به این روایتها نیاز داریم. روایتهایی از همهٔ این اقشار؛ و نه فقط سرداران و سرلشگران. و الحمدلله در این سالها، ادبیات مقاومت به این سمت و سو رفته و آثار وزینی در این موضوع منتشر شده اند. این علیآقای عزیز قصهٔ ما هم از همین موردهاست. او مسئول تبلیغات مرکز پیاده ارتش شیراز بوده است و باتوجه به مسئولیتش ایامی که در شهر بوده، بیش از ایام تنفس روحانگیز حالوهوای جبههها بوده است. داستان شیرین است و قلم نویسنده هم روان؛به همین خاطر سریع جلو میرود. نقطه ضعف اصلی کتاب از نظر من، عدم التفات نویسنده به این مسئلهٔ مهم است که روایت زندگیِ شهید از زبان همسر متفاوت است با روایت زندگیِ همسرشهید از زمان ازدواج تا شهادتِ شهید! نویسنده دومی را در کتاب آورده است، حال آنکه ما به دنبال اولی هستیم. به همین دلیل میبینیم که در تمام این سیصد صفحه، چیزی درمورد نحوهٔ فعالیتهای کاری تبلیغاتی شهید گفته نمیشود. حتی از حالاتِ معنویِ شهید هم مطلب خاصی نمیگویند و فقط یکی دوبار اشارهٔ خیلی کلی میکنند که مخاطب فقط میفهمد سیمهایی وصل بوده اما چه بوده و چگونه.. معلوم نیست! فقط و فقط بیان احساسات و مکالمههای جزییِ زنوشوهری است. و این، ضعفِ کمی نیست. ضعف دیگر کتاب طراحیِ انیمیشنی جلدش بود (جلدی که الان بالای یادداشت میبینید) که الحمدلله ناشر فهمید که اگرچه مفهوم جلد به داستان مرتبط است اما در نگاه اولیهٔ مخاطب که از داستان بیخبر است، این جلد به عنوان یک کتاب نوجوان نقش میبندد! و خب جلد جدید خیلی بهتر شده.. نکتهٔ ضعف آخر هم که کمی ناشایست بود، بیان جزییِ حالات زنانگی و زایمان در دو سه جای کتاب بود که برای امثالِ منِ خوانندهٔ مذکر، حقیقتا بهجا نبود! راستی این را هم نگفتم. کتابش، برخلاف کتب مرسوم شهدایی، هیچ عکسی نداشت. و خب این مورد هم خیلی توی ذوق میزد. /: و در پایان: " اللهم ارفع درجه و الحقنا به . . . 🤍 2 13 محمدمهدی حیدری 1403/11/30 قیام 29 بهمن تبریز سیدعلی موسوی 3.8 2 تُرکها مردمانِ عجیبیاند. تازه اگر به قول خودشان از نوع ششسیلندر (آذربایجانی) هم باشند که دیگر هیچ... یا یک گوشه مینشینند و سرشان درلاکِ خودشان است؛ یا اینکه داغ و آتشین میشوند و میآیند و میغُرّند و هرچه جلویشان باشد را از میان برمیدارند. ماجرای ۲۹ بهمن ۵۶ هم، به همین قاعده بوده است. تبریزی که تا یکماه قبلش بُخاری نداشته و جریان انقلاب درمیان تودهٔ مردمش چنان رواج نداشته، با این قیام خودی و غیرخودی را به شگفت وامیدارد. به قول آیتالله سیدمحمدعلیِ قاضیِ طباطباییِ تبریزی: «تبریز دیگ سنگی بزرگی است که دیر به جوش میآید، ولی اگر به جوش بیاید، کنترل آن آسان نیست.» 0 10 محمدمهدی حیدری 1403/11/24 ماموریت هایزر در ایران محمد رضاپور 3.0 3 ' وَ هُوَ القٰاهِر . . . سنت الهی بر این است که هر قومی که در راه حق استقامت نمود و پشتیبان رهبرِ الهیاش بود، قطعاً پیروز است. وضعیت حریف هم اصلا اهمیتی ندارد. چه بسا که دیگران ابرقدرت بخوانندش و از شنیدن نامش هم لرزه بر اندامشان بیفتد. پیرِِ ما نیز، در راه حق استقامت کرد و ما را به این استقامت فراخواند. جرثومهٔ فساد را #شیطان_اکبر خواند و تلویحا به همهٔ آنهایی که دستودلشان هنوز میلرزید، باصلابت تمام گفت که ابرقدرت فقط خداست. رابرت هایزر، افسر ویژهٔ ایالات متحده بود که در دیماه ۵۷ برای کنترل اوضاع و مدیریت بحران، به کمک شاه آمد. باتوجه به اینکه جلوگیری از سیل ارادهٔ مردم، امری ناشدنی بود، مأموریت اصلی سفر او این بود که پس از رفتن شاه، دولت بختیار را رسمیت ببخشد و با روی کارآوردن تعدادی از مخالفان و انتصاب آنها در جایگاههای امور، موح انقلاب را منحرف و درنهایت سرکوب کند. اما غافل از اینکه این انقلاب با انقلابهای دیگر جهان فرق میکند. اینجا بولیوی نیست و «خمینی» هم «لومومبا» نیست. و نه تنها بولیوی که ده ها کشور مستعمرهای که قصد انقلاب داشتند و آمریکا با دخالت سیاسی یا نظامی، انقلابشان را در بدو امر، منحرف کرد. اینجا ایران است و ارادهٔ مردم منشأ الهی دارد. منشأیی که بینهایت است. کتاب مختصر بود و اطلاعات خوبی به خواننده میداد اما میتوانست خیلی منسجمتر و دقیقتر باشد. 0 7 محمدمهدی حیدری 1403/11/16 کمیته مشترک ضد خرابکاری کیوان امجدیان 3.0 1 آقا کیوان، موضوع به این جذابی را حیف کردی برادر! دستهبندی های مطالب ضعیف بودند و میشد بخشهایی را حذف کرد و بخشهایی بهتر و مهمتر را جایگزین آن کرد. بههرحال همین مقدار هم جای سپاس دارد. [ زندان «کمیته مشترک ضدخرابکاری» یا همان «موزه عبرت» از آن جاهاییست که خواندنش کافی نیست؛ حقش ادا نمیشود. وقت کردید و گذرتان به پایتخت افتاد، حتماً از این عبرتگاه رؤیت کنید! ] 🔸به یاد همهٔ آنهایی که در این سلولها شکنجهها دیدند، تا ما رنگ استقلال و آزادی را ببینیم . . . ❤️🩹 0 8 محمدمهدی حیدری 1403/11/14 آتش سوزی سینما رکس زهرا عزیزمحمدی 3.0 1 ماجرای آتش سوزی سینما رکس آبادان و کشته شدن قریب به ۷۰۰ هموطن بیگناه، از تلخ ترین حوادث تاریخ معاصر ماست. این فاجعهٔ مهیب را هیچکس گردن نمی گیرد و هنوز بعد از گذشت نیم قرن از آن ماجرا علت اصلی آن روشن نیست! اینطرفی ها می گویند کار خود رژیم بوده و آنطرفی ها می گویند کار انقلابی ها. جالب اینکه برای هردو ادعا هم قرائن محکمه پسندی وجود دارد. این کتاب هم ابتدا رژیم شاهنشاهی را عامل اصلی میدانست اما صفحات آخر ورق برگشت و شخصی به نام «حسین تکبعلی زاده» و رفقایش به عنوان متهم معرفی شدند. به شخصه هنوز نمیتوانم قضاوت کنم و حتما لازم است باز هم در این زمینه بخوانم. * به یاد همهٔ هموطنان شهیدم... 0 20 محمدمهدی حیدری 1403/11/5 جهاد اکبر روح الله خمینی 4.8 11 ٬٬ آقایان طلبه و روحانی بخوانید این کتاب را. یکبار و دوبار هم نه، بگذارید دم دستتان و هر روز چند خط آن را بخوانید ؛ بلکه دارویی باشد اثربخش در جهت شفای مرضِِ مُهلِکِ منیّت و دنیاطلبی. ✴️ و چه خوندلها که نخورد، اسلامِ عزیز از جماعت به ظاهر مؤمنِ درباطن مُشرک! 🎁 از استادِ عزیزم بابت این هدیهی مُفید سپاسگزارم. بیشک این کتاب یکی از اثرگذارترین کتابها در زندگیِ طلبگیام بوده است. (((: 0 19 محمدمهدی حیدری 1403/11/5 آنجا سفارت نبود محمد مهدی مزارعی 2.5 2 یکی از رویمُخترین کتابهایی بود که خوندم؛ از بس که جلو نمیرفت! فصلبندی و تبویب کتاب به معنای واقعی کلمه افتضاح بود! حاشیههای گهربار جناب نویسنده هم که دیگه نگم... + هرچی میخوام جوانب حیا و ادب رو حفظ کنم، نمیشه انگار... پ.ن: تصمیم گرفتم از این به بعد هر کتابی که خوندم رو یه یادداشت ولو کوتاه و سَرسَری براش بنویسم. تصمیمی در جهت سرکوب کمالگرایی! 0 17