یادداشت محمدمهدی حیدری

        تقریباً چهار سال پیش بود که با این کتاب آشنا شدم. یکی از همکلاسی‌ها، در کتابخانهٔ مدرسه پیدایش کرده بود و _شاید از سر بیکاری_ نشسته بود به خواندنش و بعد از اینکه تمامش را یکجا سرکشیده بود، شروع کرده بود به بَه‌بَه و چَه‌چَه کردن! 
خلاصه که از آن زمان اراده کرده‌ام خواندن این کتاب را و بالاخره بعد از اینهمه مدت، دو روز پیش نوبتش رسید. کجا؟ در راه رسیدنِ به مرزِ مهران ... .
داستان را اگر نخواهم فاش کنم خلاصه اش این می‌شود که در مورد نمایندهٔ قیصر روم است در شام در زمان شهادت امام حسین و خلافت یزید ملعون.
به گفتهٔ جناب نویسنده و آنچه در دو مقدمهٔ کتاب آمده، داستان کاملاً واقعی است. (البته «کاملا» قیدی است نه به معنای سرتاسر داستان، بلکه به معنای تماماً واقعی بودن کلیت ماجرا) اما این کاش و صد ای کاش که حالا که تا اینجا جناب نویسنده زحمت کشیده‌اند و برخلاف غالب رمان‌های تاریخی_مذهبی بر رمانشان مقدمه نوشته‌اند، کمی تفصیلی‌تر و تحقیقی‌تر با مسئله برخورد می‌کردند و ماجرا را دقیق‌تر شرح می‌دادند و مستنداتش را هم می‌آوردند. (که عمده دلیل کسر آن یک ونیم ستاره هم همین مطلب است.)
کتاب از حیث جذابیت، خوب است و باتوجه به حجم کم و فونت درشت، چشم‌برهم‌زدنی تمام می‌شود.
یک نکته منفی هم که زیاد توی ذوق می‌زد این بود که علی‌رغم شماره چاپ بالای کتاب، هنوز اشکالات نگارشی در کتاب مشهود است.‌

والسلام


پ.ن یک: الان که یادداشت را می‌نویسم، به ذهنم خورد که اگر یک عکس خاطره‌انگیز با کتاب و حال و هوای جانبی اش ثبت می‌کردم چه خوب می‌شد، که نشد!
پ.ن دو: یک برداشت اخلاقی هم خواستم از آخر داستان بکنم، که به احترام شمای مخاطب که بناست یک روزی کتاب را بخوانید نکردم تا مبادا داستان لو برود.
پ.ن  سه: اگر شما هم موجودی شبیه بنده هستید، از همین الان قصد خواندن کتاب را بکنید تا ان‌شاءالله چهار سال دیگر به این هدف دست یابید!

      
52

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.