بریده کتابهای فاطمه قاسمی فاطمه قاسمی 1403/5/21 روز رهایی اینس کانیاتی 3.7 6 صفحۀ 19 اگر از ته دل هم آرزو بکنم باز چیزی عوض نمیشود. حتی اگر از تهِ تهِ دلم آرزو بکنم. 1 19 فاطمه قاسمی 1403/3/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 48 صفحۀ 100 من دارم به تو فکر میکنم؛ و همین مرا خوشحال میکند. 0 35 فاطمه قاسمی 1403/3/27 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 9 صفحۀ 51 اگر حین شنیدن یک سخنرانی ملالآور به هر دلیلی فکری به ذهن آدم خطور نکند، ممکن است به جایش خشم در وجودش انباشته شود. البته خشم واژهی درستی نیست. مقصودم عصبانیتی بهشدت خطرناک و مخرب است. در مورد خود من اغلب این عصبانیت در قالب فانتزیهایی با محوریت "دریدن" بروز میکند، شاید چون در سالن سخنرانی، چیزی پیدا نمیشود که آدم بتواند کمی آن را بدرد. 1 8 فاطمه قاسمی 1403/3/7 کالیگولا (نمایشنامه در چهار پرده) آلبر کامو 4.0 38 صفحۀ 19 دنیا به این صورتی که میبینیم تحمل پذیر نیست. به همین دلیل احتیاج به ماه دارم، یا خوشبختی، یا جاودانگی، چیزی که شاید عاقلانه نباشد. اما به این دنیا هم تعلق نداشته باشد. 0 8 فاطمه قاسمی 1403/1/31 سه گانه ی خاورمیانه: جنگ عشق تنهایی گروس عبدالملکیان 4.1 13 صفحۀ 73 اینجا خاورمیانه است و هر کجای خاک را بکنی دوستی، عزیزی، برادری بیرون میزند 0 25 فاطمه قاسمی 1403/1/7 یادداشت ها (یادداشت های سفر) جلد 4 آلبر کامو 0.0 صفحۀ 78 مینویسی که جنگ لهات کرده، که دلت میخواهد بمیری؛ اما آنچه نمیتوانی تحمل کنی این حماقت عمومی، این عطش جبونانه به خونریزی، و این ساده لوحی جنایتکارانه است که هنوز باور دارد مشکلات بشری را میتوان با خون حل کرد. 0 1 فاطمه قاسمی 1403/1/2 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 86 صفحۀ 52 بدبختی همین جاست که من آدم خیال پردازیام. 0 1 فاطمه قاسمی 1403/1/2 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 59 صفحۀ 29 زندگیام دچار وقفه شده بود. میتوانستم نفس بکشم، غذا بخورم، بنوشم و بخوابم. این کارها اجتناب ناپذیر بود. اما احساس زنده بودن نمیکردم چون هیچ آرزویی نداشتم. 1 31 فاطمه قاسمی 1403/1/2 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 76 صفحۀ 31 آدم خیال میکند که اگر روبروی یک بچّه بنشیند و مسائلی احمقانه را مطرح نکند، گناهی مرتکب شده است و یا حتما لازم است که دربارهی((مشاغل آینده))ی طفل معصوم اطلاعات دقیقی به دست بیاورد... 0 1 فاطمه قاسمی 1402/12/27 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 22 صفحۀ 47 + شما خودتون رو دوست ندارین. _ شما کسی رو میشناسین که خودش رو دوست داشته باشه؟ 0 26 فاطمه قاسمی 1402/12/26 آقای باکلاه و آقای بی کلاه شل سیلورستاین 4.0 19 صفحۀ 20 5 68 فاطمه قاسمی 1402/12/19 از من نخواهید لبخند بزنم باربارا پارک 4.2 6 صفحۀ 17 _ نمیدانم چطور او و پدرم از زندگی با هم ناراضیاند. سوال های احمقانهشان که درست مثل هم است. 1 25 فاطمه قاسمی 1402/12/19 از من نخواهید لبخند بزنم باربارا پارک 4.2 6 صفحۀ 11 طلاق مثل این است که پدر و مادرت جلوی چشمت دوچرخهی صفر کیلومترت را با ماشین زیر بگیرند.یعنی میبینی که چه اتفاقی دارد میافتد، اما ماشین دیگر راه افتاده و هیچ کاری نمیتوانی بکنی. داد میزنی: "وایسید! وایسید!" اما هیچ کس صدایت را نمیشنود. بنابراین همان طور سر جایت میایستی و تماشا میکنی که چطور چرخ های ماشین دوچرخهات را مثل لواشک له میکند. یک احساس وحشتناک توی دلت پخش میشود، انگار که بخواهی بالا بیاوری یا از حال بروی یا همچین چیزی. گریه میکنی ولی کمکی به حالت نمیکند.پدر و مادرت میگویند متاسفند اما آنهم کمکی به حالت نمیکند. هیچ چیز کمکی نمیکند. دوچرخه تکهتکه شده و دیگر هیچوقت مثل روز اولش نمیشود. طلاق این است. 0 4 فاطمه قاسمی 1402/12/16 گزارش خواب محمد رضایی راد 3.5 0 صفحۀ 86 کاش ما هم به جای حُب آزادی، حَب آزادی داشتیم، نه از بهر آنکه خویشتن را به ساحل دریای آفتابی درافکنیم و عریان از خویش در آن غوطه خوریم، که به جای آنهمه خونها و زخمها، با این حبّ نشاط، شادمان و بیبذلِ خون به ساحل آزادی میرسیدیم... اما ما شادی را گم کردهایم و صدایمان نتراشیده و خشدار شده است، بس که فریاد سر دادهایم. 0 14 فاطمه قاسمی 1402/11/9 آتش بدون دود: اتحاد بزرگ نادر ابراهیمی 4.7 41 صفحۀ 63 0 3
بریده کتابهای فاطمه قاسمی فاطمه قاسمی 1403/5/21 روز رهایی اینس کانیاتی 3.7 6 صفحۀ 19 اگر از ته دل هم آرزو بکنم باز چیزی عوض نمیشود. حتی اگر از تهِ تهِ دلم آرزو بکنم. 1 19 فاطمه قاسمی 1403/3/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 48 صفحۀ 100 من دارم به تو فکر میکنم؛ و همین مرا خوشحال میکند. 0 35 فاطمه قاسمی 1403/3/27 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 9 صفحۀ 51 اگر حین شنیدن یک سخنرانی ملالآور به هر دلیلی فکری به ذهن آدم خطور نکند، ممکن است به جایش خشم در وجودش انباشته شود. البته خشم واژهی درستی نیست. مقصودم عصبانیتی بهشدت خطرناک و مخرب است. در مورد خود من اغلب این عصبانیت در قالب فانتزیهایی با محوریت "دریدن" بروز میکند، شاید چون در سالن سخنرانی، چیزی پیدا نمیشود که آدم بتواند کمی آن را بدرد. 1 8 فاطمه قاسمی 1403/3/7 کالیگولا (نمایشنامه در چهار پرده) آلبر کامو 4.0 38 صفحۀ 19 دنیا به این صورتی که میبینیم تحمل پذیر نیست. به همین دلیل احتیاج به ماه دارم، یا خوشبختی، یا جاودانگی، چیزی که شاید عاقلانه نباشد. اما به این دنیا هم تعلق نداشته باشد. 0 8 فاطمه قاسمی 1403/1/31 سه گانه ی خاورمیانه: جنگ عشق تنهایی گروس عبدالملکیان 4.1 13 صفحۀ 73 اینجا خاورمیانه است و هر کجای خاک را بکنی دوستی، عزیزی، برادری بیرون میزند 0 25 فاطمه قاسمی 1403/1/7 یادداشت ها (یادداشت های سفر) جلد 4 آلبر کامو 0.0 صفحۀ 78 مینویسی که جنگ لهات کرده، که دلت میخواهد بمیری؛ اما آنچه نمیتوانی تحمل کنی این حماقت عمومی، این عطش جبونانه به خونریزی، و این ساده لوحی جنایتکارانه است که هنوز باور دارد مشکلات بشری را میتوان با خون حل کرد. 0 1 فاطمه قاسمی 1403/1/2 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 86 صفحۀ 52 بدبختی همین جاست که من آدم خیال پردازیام. 0 1 فاطمه قاسمی 1403/1/2 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 59 صفحۀ 29 زندگیام دچار وقفه شده بود. میتوانستم نفس بکشم، غذا بخورم، بنوشم و بخوابم. این کارها اجتناب ناپذیر بود. اما احساس زنده بودن نمیکردم چون هیچ آرزویی نداشتم. 1 31 فاطمه قاسمی 1403/1/2 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 76 صفحۀ 31 آدم خیال میکند که اگر روبروی یک بچّه بنشیند و مسائلی احمقانه را مطرح نکند، گناهی مرتکب شده است و یا حتما لازم است که دربارهی((مشاغل آینده))ی طفل معصوم اطلاعات دقیقی به دست بیاورد... 0 1 فاطمه قاسمی 1402/12/27 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 22 صفحۀ 47 + شما خودتون رو دوست ندارین. _ شما کسی رو میشناسین که خودش رو دوست داشته باشه؟ 0 26 فاطمه قاسمی 1402/12/26 آقای باکلاه و آقای بی کلاه شل سیلورستاین 4.0 19 صفحۀ 20 5 68 فاطمه قاسمی 1402/12/19 از من نخواهید لبخند بزنم باربارا پارک 4.2 6 صفحۀ 17 _ نمیدانم چطور او و پدرم از زندگی با هم ناراضیاند. سوال های احمقانهشان که درست مثل هم است. 1 25 فاطمه قاسمی 1402/12/19 از من نخواهید لبخند بزنم باربارا پارک 4.2 6 صفحۀ 11 طلاق مثل این است که پدر و مادرت جلوی چشمت دوچرخهی صفر کیلومترت را با ماشین زیر بگیرند.یعنی میبینی که چه اتفاقی دارد میافتد، اما ماشین دیگر راه افتاده و هیچ کاری نمیتوانی بکنی. داد میزنی: "وایسید! وایسید!" اما هیچ کس صدایت را نمیشنود. بنابراین همان طور سر جایت میایستی و تماشا میکنی که چطور چرخ های ماشین دوچرخهات را مثل لواشک له میکند. یک احساس وحشتناک توی دلت پخش میشود، انگار که بخواهی بالا بیاوری یا از حال بروی یا همچین چیزی. گریه میکنی ولی کمکی به حالت نمیکند.پدر و مادرت میگویند متاسفند اما آنهم کمکی به حالت نمیکند. هیچ چیز کمکی نمیکند. دوچرخه تکهتکه شده و دیگر هیچوقت مثل روز اولش نمیشود. طلاق این است. 0 4 فاطمه قاسمی 1402/12/16 گزارش خواب محمد رضایی راد 3.5 0 صفحۀ 86 کاش ما هم به جای حُب آزادی، حَب آزادی داشتیم، نه از بهر آنکه خویشتن را به ساحل دریای آفتابی درافکنیم و عریان از خویش در آن غوطه خوریم، که به جای آنهمه خونها و زخمها، با این حبّ نشاط، شادمان و بیبذلِ خون به ساحل آزادی میرسیدیم... اما ما شادی را گم کردهایم و صدایمان نتراشیده و خشدار شده است، بس که فریاد سر دادهایم. 0 14 فاطمه قاسمی 1402/11/9 آتش بدون دود: اتحاد بزرگ نادر ابراهیمی 4.7 41 صفحۀ 63 0 3