فاطمه قاسمی

فاطمه قاسمی

@ghasemii

57 دنبال شده

72 دنبال کننده

            شیفتهٔ کَلَمات و مُشتَقاتَش
و هنوز و همچنان: 
شعر خوردن. شعر نوشیدن‌. شعر بوییدن. شعر گریستن. شعر خندیدن. شعر خوابیدن و شعر نفس کشیدن، تنها کسب و کار من است.
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

نمایش همه

نَقْلِ رِوایَت

184 عضو

بوطیقای ارسطو: ترجمه ی متن همراه با کنکاشی در تئوری بوطیقا

دورۀ فعال

محاکات

288 عضو

چشم اندازی از پل

دورۀ فعال

قند پارسی

403 عضو

شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی بر اساس نسخه مسکو و مقابله با نسخه ژول مول

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

          درادامه جستار دوم
6-برآمدن فرم گرایی:برخی فرم را جانشین زیبایی دانسته وبرخی زمینه ساز زیبایی دانسته اند.
بنظر کلایو بل که از هواداران فرم گرایی مدرن است  باادراک نوعی فرم ایجاد میشود که آنرا فرم معنادار می نامند.هنگامی که از فرم معنا دار سخن می گوییم،مراد مجموعه ای از خطها ورنگهاست که در من انگیزش زیبا شناختی ایجاد می کند.فرم گرایان اساساً هم از لحاظ نظری به اهمیت فرم توجه کرده اند وهم از لحاظ عملی.فرم گرایی نوین برتمایژ بین ویژگی های درونی وبیرونی تکیه کرده است،اجازه دهید برای توضیح این تمایز به تابلویی از یک منظره زیبا توجه کنیم.دراین مورد می توانیم از زیبایی منظره به عنوان یک ویژگی برونی سخن گوییم وآن را با زیبایی درونی(یادیگر ویژگی های زیباشناختی)نقاشی مقایسه کنیم.بسیار پیش می آید تابلویی با وجودآنکه موضوع نقاشی شده آن زیبایی خاصی ندارد،برای زیبایی درونی اش تحسین می کنیم.این مقابله یا مقایسه را درمورد آثار ادبی نیز می توان انجام داد.
فرم گرایی نوین بیشتر در زمینه هنرهای بصری مطرح گردیده است.
7-ویژگی های زیباشناختی وغیرزیباشناختی:تاکنون دربحثهای مربوط به زیبا شناسی مفاهیم زیبایی،فرم،عظمت را بررسی کردیک اما واژگان زیباشناسی بسی غنی تر از اینهاست وبه گفته فرانک سیبلی تقریبا تنوع بی انتهایی دارد
به طور مثال می گوییم این شعر بافت محکمی دارد یا بسیار تکان دهنده است این تاباو توازن ندارد،یا مثلا ارامش وسکونی را انعکاس می دهد یا شخصیتهای داستان بی جان وبی روح‌اند.
درادامه این بحث دوموضوع اصلی مطرح میشود:ادراک ویژگیهای زیباشناختی،ورابطه بین ویژگی های زیباشناختی وغیر زیباشناختی،زیبا شناسی با نوعی ادراک سروکار دارند مردم باید شکوه یا انسجام اثر راببینند،حزن یا شوریدگی را در موسیقی بشنوند،وبه رزق وبرق یک طرح رنگی توجه کنند.برای دیدن وشنیدن این ویژگی های زیباشناختی،همانند ادراک ویژگی های غیرزیباشناختی باید از بینایی خوب،شنوایی خوب وحواس خوب دیگر برخوردار باشیم,انچه علاوه بر این توانایی ها لازم ایت نیازمند ذوق،حساسیت ومانند آن است.
۸ویژگی های فرانمودی:از سوی دیگر،نوع ویژگی زیباشناختی وجوددارد که گویی با احساسات ارتباطی قوی ومستقیم دازد،یک قطعه موسیقی را می توان غمگین یاشاد توصیف کرد،آیا دلیلش این است که احساسات آهنگساز را ابراز می کند(فرا می نماید)؟آیا به دلیل احساساتی است که مخاطب بر می انگیزد؟نیز،وقتی شخصی از نغمه ای شکوه انگیز سخن می گوید چه منظوری دارد؟!
ویژگیها(یاصفاتی)ازقبیل غمگین ویا شکوه آمیز هنگامی در وصف موسیقی به کار می روند فرانمودی تلقی می شوند(بیانگر احساس وحالت).شایع است که نقش موسیقی،بلکه هنر دروجه عام،فرانمایی احساسات هنرمند است
نظردیگری که دراین باره مطرح شده است که بین موسیقی غمگین وجلوه ظاهری یا افراد غمگین شباهتی وجود دارد.ولی آیا به راستی چنین شباهتی وجود دارد؟!یا تمایل ماست که چنین ویژگی از درون موسیقی موردنظر برداشت کنیم

پایان جستار دوم
        

29

9

          "طوفانی یک بیشه‌زار را از بین می‌برد و یک چشم‌انداز دل‌پسند را دگرگون می‌کند. مرگ دوستان، ترک عادات رفتاری، بازنشستگی یک دلقک محبوب، تبعید ناخواسته، بخت‌برگشتگی، از دست دادن توانایی‌ها و جایگزینی آن‌ها با توانایی‌های دیگر، این‌ها تغییراتی‌اند که شاید هیچ‌یک جبران‌پذیر نباشند که فرد دارای خلق و خوی محافظه‌کارانه، به طور غیر قابل اجتنابی، به خاطرشان دریغ می‌خورد. ولی او در سازگار کردن خود با آن‌ها با دشواری رو‌به‌روست، نه به خاطر اینکه آنچه تغییرات از دست داده است ذاتا بهتر از هر بدیلی بود که ناتوان از به‌سازی بود یا شاید بوده است، و نه به خاطر اینکه چیزی که جایگزین آن شود ذاتا مستعد آن است که بتوان از آن برخوردار شد، بلکه به این دلیل است که چیزی که از دست داده است چیزی بود که، در عمل، از آن برخوردار بود و چگونگی برخورداری از آن را فراگرفته بود و آنچه جایگزینش می‌شود چیزی است که او هیچ علاقه‌ای به آن ندارد. در نتیجه، او تغییرات اندک و آهسته را قابل تحمل‌تر از تغییرات وسیع و سریع خواهد یافت؛ و او نمود هرگونه تداوم را بسیار گرامی خواهد داشت. در واقع برخی تغییرات هیچ مشکلی را ایجاد نخواهند کرد؛ اما دلیلش این نیست که این تغییرات، به‌سازی‌های آشکارند بلکه صرفا به این دلیل است که می‌توان به آسانی با آن‌ها سازگار شد: تغییرات فصول با تکرار آن‌ها و رشد کودکان با استمرارش مورد پذیرش انسان‌ها قرار می‌گیرند. و در کل، محافظه‌کار خود را با سهولت بیشتری با تغییراتی تطبیق می‌دهد که از انتظارات تخطی نمی‌کنند تا با نابودی آنچه که به نظر می‌رسد هیچ دلیلی برای نابود شدن در خود ندارد."
        

3

          اعمالِ قدرت نمایش؛
نوستالوژی و ماجرای رویای برباد رفته.


0- به وجد آمدم و فهمیدم که «ظرفیت» یک متنِ نمایشی چه می‌تواند باشد؛ آرتور میلر آنچه باید را ارائه داده است و در این ارائه استادی کرده است. این متن تلاشی است برای به زبان آوردن این حالت وجد و «تامل در وجد».
مشخصا در متن یه جورایی اسپویل داریم. اگه خیلی حساس اید، حواستون باشه.

1- ماجرا در مورد «رویای آمریکایی» است. از سینما، سیاست‌مداران و تمام منابع اقتدار در جامعۀ آمریکا تصویری ساخته اند، تصویری از جامعه‌ای که در آن خواهیم رسید به هر آنچه خواسته شود و صرفا باید خواست تا به شما داده شود! هزار نکتۀ باریک‌تر از مو اینجاست که محل بحث نیست. 
پس مسئله این است رویایی فروخته شده است و خانواده‌ها و مردم خریدار این متاع اند؛ البته متاع که چه عرض کنم. خوشبختی‌هایی با این مختصات همان لاتاری‌‌ای است که همه می‌دانیم شانسی برای برنده‌شدن نخواهیم داشت، اما اگر برنده شویم چه می‌شود. اینجا «اما و اگر» وارد شده است و دیگر همه‌چی رنگ تقدیر گرفته است، تقدیری که به بدخطی در نگارش سرنوشت شهره است؛ تقدیر (مخصوصا تقدیرِ بازاری) بی‌حوصله و کج سلیقه است. آیا می‌توان زندگی را بر این لاتاری قمار کرد؟ میلر از امکانِ قمار حرف نمی‌زند (تقریبا همه این آرزو را زندگی می‌کنیم و برگۀ لاتاری را خریده ایم). میلر از دست‌وپنجه نرم کردن با این تقدیرِ محتومِ شکست خواهد گفت: میلر، درامِ شکست می‌نویسد.

2- داستان این است: خانواده‌ای آمریکایی داریم. پدری که فروشنده است و زن عاشق همسر خود است. این خانواده فرزندانی هم دارد. خیلی ساده، پدر و مادر علاقه دارند موقعیت زندگی مشترک خود و خوشبختی در زندگی فرزندان خود را ببینند؛ «آرزویی دلکش است اما دریغ!».  شکست می‌خورد. پدر در تلۀ قسط و وام گیر کرده است و بد عنق شده است (رفتارهایی اندکی روان‌پریشانه هم بروز می‌دهد). پسرهای خانواده نرسیدند به آن رویایی که برایشان تصویر شده بود. این خانواده از هم گسیخته است، زیرا آن برگۀ لاتاری برنده نشد و «تصویر آینده» محو شده است و این جایی است که «نوستالوژی» وارد می‌شود. برای فرار از حال که دیگر نظر به آینده ندارد، به گذشته پناه می‌بریم و آن هم نه هر گذشته‌ای، بلکه گذشته‌‍ای که نوستالوژیک شده است.

3- اینجا از فرم و شرایط ساختاریِ اثر به بن‌مایه می‌رسیم. فهمِ لحظه‌ای که وجدِ «فهم اثر» برای رخ داد منوط به فهمِ همین سیر منطقی است. ما در خوانش، اول با ساختارها و فرم‌های اثر مواجه می‌شویم و گزاره به گزاره سعی می‌کنیم کلیتی که اثر می‌فهمیم را تکمیل کنیم. در این مسیرِ فهم، که پیوسته و البته گسسته پیش خواهد رفت، با حدس‌هایی سعی می‌کنیم بین خطوط اثر ادبی/نمایشی را تکمیل کنیم. هیچ اثری تکمیل نیست که اگر تکمیل بود، نیازی به مای خواننده نبود؛ ما هستیم تا اثر را بفهمیم و با این فهم اثر را تکمیل کنیم. یعنی ماجرای فهمِ خواننده در امتداد معنایابیِ متن است. البته متن با ساختار، روایت، بن‌مایه و دیگر عناصری که دارد حالاتِ ممکن این فهم را محدود می‌کند؛ اینجاست که تفسیر شاذ از یک اثر را می‌توان نقد کرد. به بیانی، فهمِ خواننده از اثر اساسی است و متن را تکمیل می‌کند، اما این لزوما بدین معنا نیست که معنای اثر صرفا و انحصارا از جانب خواننده است. اثر و مولف اثر حالات ممکن تفسیر را محدود کرده اند (ایده‌های این بخش خیلی تحت تاثیر کتابِ متن‌ها و خواننده‌ها از ولفگانگ آیزر است).
در اثر نمایشی و ادبی کار درست، باید از فرم و تمهیدات ادبی به معنای اثر برسیم. خیلی ساده، چیزی که اول محتوا و بن‌مایۀ خود را به نمایش بگذارد، حکمِ متن و اثر ادبی ندارد و صرفا بتواند یک «بیانیه و مانیفست» باشد. احتمالا اینجا مسیری باشد که بتوان نشان داد فرم اثر هنری است که اهمیت دارد و حتی اگر بن‌مایه‌هایی در اثر باشد که خلاف‌آمد اخلاق، عدالت و امور ارزشی‌ای از این دست باشد، می‌توان از آن حظ هنری برد (البته این حرف به معنای کنارگذاشتن نقد سیاسی-اخلاقی آثار نیست که چه بسا برای خودِ من از جذاب‌ترین بخش‌های مطالعۀ متن ادبی همین فراروی از خودی است که متنِ ادبی برای فهم جامعه و تاریخ برای ما ایجاد می‌کند).

4- در مرگ فروشنده، آرتور میلر از چه حربه‌هایی استفاده کرده است؟ بهتر است بگویم، چه حربه‌ای نیست که در این متن مورد استفاده نباشد؟ یعنی انقدر نکته‌سنجی، تکنیک و ویژگی‌های فرمی اساسی در این متنِ نمایشی هست که واقعا واویلا؛ نکتۀ مهم این است که تمام این غنای موجود از اثر بیرون نزده است و به نیکی اجرا شده است. خب، بریم تازه سرِ اصل بحث :)))
یکی از تمهیدات فلاش‌بک/بازگشت به گذشته است. خانواده در حال فروپاشی است و آینده‌ای موجود نیست. همه‌چی در حال اضمحلال است و اینجا خاطرۀ نوستالوژیک جولان خواهد داد. این این لحظه‌های تلخِ حال، یادآوری خاطرات اولین بازیِ فوتبال، کلنجارهای پدر و پسری و این جور خاطرات خوش، التیامی است صد مرتبه تلخ‌تر از دردی که در حال، درحال ادراک آن هستیم. گذشتۀ خوب را به یاد می‌آوریم که وضعیتِ تباهِ حال را دفن کنیم و برای مای خواننده که این تقلای فرار از وضعیتِ حال را می‌خوانیم، مذبوحانه بودن و غمِ عمیق این وضعیت را درک می‌کنیم. به نظرم باز اینجا، نحوه‌ای که اثر خود را برای ما نشان می‌دهد بسیار اساسی است. ما در مرحله نخست، وضعیتِ بدِ حالِ این خانواده را می‌بینیم و پس از آن خاطراتی را خواهیم دید که یادآور روزگار خوش اند، این وضعیت در لحظه دل را فسرده می‌کند. در لحظه ادراک می‌کنیم که این غم عمیق‌تر از منجلابی است که در اول فکر می‌کردیم. پس می‌بینیم این مورد که «اثر ادبی چگونه بر ما تاثیر می‌گذارد» می‌تواند بسیار مهم باشد.

5- تقریبا دیالوگ‌نویسی در این اثر می‌تواند آن نمونۀ ایده‌آل و مثالینِ نگارش دیالوگ در هر اثری باشد. چرا می‌گم تقریبا، چون برخی شوخی‌ها، اختصارها و روابط کتاب که توسط دیالوگ‌ها نمایندگی می‌شد رو اونجوری که باید نمی‌فهمیدم و علتش احتمالا همین تفاوت‌های جهان‌های آمریکایی و جهانِ ما باشه؛ احتمالا.

6- آرتور میلر سِن اجرا، میزان سن، نورپردازی، بازی‌گردانی و خلاصه «ظرفیت‌ها»ی تئاتر را می‌شناسد. نویسنده‌ای که ظرفیت‌های تئاتر را بشناسد می‌تواند متنِ نمایشی را سامانی بدهد که در فقراتی روی دستِ متنِ داستانی و ادبی بزند. استفاده‌های میلر در این اثر این این حربه‌های ویژۀ تئاتر قدرتی به اثر داد که واویلا!

7- نیاز داشتم دوباره اثری من را به جهانِ گستردۀ نمایشنامه‌ها باز گرداند و میلر با وجدی که ایجاد کرد، اقتدار را به جهان نمایش برگرداند.

8- بریم برای پایان‌ترم‌ها :)
        

42

          حقیر هرچی بیشتر شاهنامه میخونم، بیشتر نمی‌فهمم که فردوسی شاهنامه رو خیلی شیعی قرائت کرده یا که ما تشیع رو ایرانی کردیم ( این دومی به نظرم درست‌تره). به این ابیات دقت کنید:

«بدو گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوی

فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهی را درود

جهانی شد او را سراسر رهی
که با روشنی بود و با فرهی

چه اندیشی ار شاه ایران توی
سرنامداران و شیران توی

به بد آب را کی بود بر تو راه
که با فر و برزی و زیبای گاه

اگر من شوم غرقه گر مادرت
گزندی نباید که گیرت سرت

ز مادر تو بودی مراد جهان
که بیکار بد تخت شاهنشهان

مرا نیز مادر ز بهر تو زاد
ازین کار بر دل مکن هیچ یاد

که من بیگمانم که افراسیاب
بیاید دمان تا لب رود آب

مرا برکشد زنده بر دار خوار
فرنگیس را با تو ای شهریار

به آب افگند ماهیان‌تان خورند
وگر زیر نعل اندرون بسپرند

بدو گفت کیخسرو اینست و بس
پناهم به یزدان فریادرس

فرود آمد از باره‌ی راه‌جوی
بمالید و بنهاد بر خاک روی

همی گفت پشت و پناهم توی
نماینده‌ی رای و راهم توی

درستی و پستی مرا فر تست
روان و خرد سایه‌ی پر تست

به آب اندرون دلفزایم توی
به خشکی همان رهنمایم توی

به آب اندر افگند خسرو سیاه
چو کشتی همی راند تا باژگاه

پس او فرنگیس و گیو دلیر
نترسد ز جیحون و زان آب شیر

بدان سو گذشتند هر سه درست
جهانجوی خسرو سر و تن بشست»

دو عنصر خیلی مهم تو این چند بیت وجود داره:
۱- گیو به کیخسرو متذکر میشه که اگه تو اون شاه از نسل فریدون باشی پس آب هم مسخر توعه و نباید برای رد شدن ازش مشکل داشته باشی که اتفاقا به سلامتی هم از آب رد میشن. 
مشاهده میکنید که به چه نحو عناصر به علت فره ایزدی در اختیار کیخسرو قرار دارند. همون طور که ما در القاب امام عصر صاحب العصر و الزمان و ... داریم.

۲- اگر من شوم غرقه گر مادرت
گزندی نباید که گیرت سرت
حد اعلای ولایت مداری گیو رو در این ابیات مشاهده میکنید. نظیرش میشه «بِأبى أَنْتُمْ وَ اُمّى وَ أهْلى وَ مالى وَ اُسْرَتى».
        

27

          پدرو پارامو گرچه نثر روانی داره ولی خوندنش اصلا ساده نیست؛ مثل اغلب رمان‌هایی که در سبک رئالیسم جادویی نوشته می‌شن؛ مثلا موقع خوندن رمان صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز - که شاید بشه اون رو شاخص‌ترین رمان این سبک دونست – حتما با سختی تمایز دادن بوئندیاها یا آئورلیانوها یا ... درگیر خواهید بود. البته دشواری خوندن پدرو پارامو، علت دیگه‌ای داره. در پدرو پارامو زمان‌ها، مکان‌ها، راوی‌ها، خطوط داستانی و ... با هم مخلوط شده‌ن. حتی مرزبندی مشخصی بین خیال و واقعیت هم وجود نداره. خواننده نه‌تنها باید خود داستان رو تخیل کنه، بلکه باید به تخیلات شخصیت‌های داستان هم فکر کنه. حقیقتش خود من با بعضی از این پرش‌ها - نه همه‌شون - نتونستم ارتباط برقرار کنم. با این وجود، پدرو پارامو جزء یکی از شاخص‌ترین رمان‌های این سبکه و احتمالا با توجه به حجم اندکش و ابهامات زیادش، خوندن دوباره‌ش، نقاط تاریکی رو برای خواننده روشن می‌کنه.

پدرو پارامو به‌طور شاخص به‌چند مقوله‌ می‌پردازه که مهم‌ترینشون مرگ و مردگانه؛ که از اون لحاظ اهمیت پیدا می‌کنه و به این دلیل کتاب رو جذاب‌تر می‌کنه که فرهنگ مکزیکی نگاه ویژه‌ای به این مقوله داره.
        

31