پرستو صاحبی

تاریخ عضویت:

اسفند 1402

پرستو صاحبی

@astparoo

62 دنبال شده

43 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        خیلی دوستش داشتم و مشکلم باهاش این بود که روایت‌ها کم بودن و زود تموم می‌شدن.
اولش فکر کردم جستارهای مجزان و هر کدوم یه سفرنامه‌ که به اون یکی ربطی نداره. بعدش که فهمیدم روایت‌ها پشت هم و به هم متصلن و داره یه تجربه‌ی درونی پیوسته رو از خلالشون بسط میده حالم بهتر شد. با جستار یکی مونده به آخر و اون تصویر مرکب‌ماهی به عنوان ضربه‌ی آخر سفرها خیلی منقلب شدم. 
ولی، باز هم من آدم قصه‌های طولانی با شاخ و برگ‌ و جزییات خیلی دقیقم. هر بخش که تموم می‌شد فکر میکردم عجب قصه‌ای از این در میومد. کاش تو پنج صفحه تموم نمی‌شد. 
بعضی روایت‌ها، مثلا روایت فوق‌العاده عایشه، با وجود این که خیلی دلچسب بود، اما در خدمت اون سیر کلی تجربه‌ی درونی‌ نویسنده نبودن. برای همین احساس می‌کردم روایت به این خفنی داره حیف و میل میشه.
در نهایت من هم امیدوارم مهزاد الیاسی باز هم بنویسه. سال‌ها پیش که توی اینستاگرام فعال بود، به عنوان بلاگر سفر مورد علاقه‌م به همه معرفی‌ش می‌کردم. بعد کلا دیگه محو شد از اون فضا و هر بار با حسرت به صفحه‌ی ماه‌ها آپدیت‌نشده‌ش برمی‌گشتم. وقتی این کتاب رو دیدم خیلی خوشحال شدم. الان که دیدم تجربه‌ها که از قلمرو کپشن‌‌های اینستاگرامی به جستارهای روایی طولانی‌تر  تبدیل شدن چقدر عمق و درک‌پذیری‌شون بیشتر شد، زیاده‌خواه شدم و ته دلم امیدوارم که باز هم ازش کتاب بخونم، طولانی‌تر و با شرح و بسط‌تر و با ایده‌های مرکزی بیشتر و تجربه‌های ته‌نشین‌‌شده‌تر و دورتر از به قول خودش و فروغ، اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ. 

      

26

        لا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ۗ 
و بنایی که شک تردید در دل‌هایشان ساخت هرگز زوال نیافت، تا زمانی که قلب‌هایشان پاره‌پاره گشت. 
آیه ۱۱۰ توبه


این سومین کتاب گراهام گرین‌ه که می‌خونم بعد از «پایان رابطه» و «آمریکایی آرام». هر کدوم‌شون به یه نحوی یه آشوبی در من به پا کردن از اون جنس که چند دور هیجان‌زده و گیج دور خونه بچرخم؛ با کله‌ی در حال انفجار از شدت هم‌ذات‌پنداری و به «قصه» در اومدن اون چیزی که توی ذهنم یه دغدغه محو و مبهم ولی دردناک و فشاردهنده‌ بوده. و البته احساس غم شدید ( که باید توضیحش بدم). یه بخشی از این غم ناشی از این بود که رفتم چند تا مقاله و یادداشت درباره زندگی و اثار گرین خوندم و خب اون حس شیفتگی و علاقه به آدمی که سالهاست مرده و تو تازه داری می‌فهمی وجود داشته غم‌انگیزه. 

«قدرت و جلال»، «پایان رابطه» و «جان کلام» سه‌ تا رمان معروف مذهبی کاتولیکی گرین‌اند. درون‌مایه‌ی اصلی‌شون مسئله شک و ایمانه. رابطه عجیب و غریب ضدقهرمان‌های گرین با خدا، ایمان قوی و غیرزاهدانه‌‌شون در حین این که در گناه و بلا‌یا غرق‌اند، آدم رو تا یه حدی یاد داستان‌های عرفای ایرانی می‌ندازه. با این تفاوت که سیر و سلوک و درون‌نگری‌هاشون روی مرز باریک شک و ایمان، فوق‌العاده ملموس و امروزی و زمینیه. 

 من که تمام طول زندگی، از نوجوانی به این طرف، چه در زمانی که خودم رو آدمی مذهبی و مومن هویت‌یابی می‌کردم و چه حالا که می‌خوام از اون هویت ناشیانه فرار‌ کنم و همیشه روی لبه‌ی تیغ شک و ایمان حرکت کردم مثل بندبازی  که مقدر شده تا ابد روی این بند نازک عذاب‌آور حرکت کنه و هیچ وقت این سعادت نصیبش نمیشه که از یه وری سقوط کنه و به این احتیاط ابدی پایان بده، و هر بار از هر نقطه‌ای فرار کردم دوباره دیدم به همونجا برگشتم. 

با این اوصاف شاید بتونم توضیح بدم که چی توی داستان‌های گرین تا این حد شیفته و پریشانم می‌کنه.

 قدرت و جلال داستان کشیشیه در دوران انقلاب مکزیک در دهه ۱۹۱۰ میلادی. پلیس و دولت و مامورها دنبال کشیش‌هان که تیربارونشون کنن. کشیش از این شهر به اون شهر، از این دهکده به اون دهکده سفر می‌کنه تا از دست پلیس‌ فرار کنه. کشیش این داستان تنها کشیش باقی‌مونده‌ست که باید کلکش کنده بشه. بقیه یا فرار کردن و یا رفتن به انزوا و از هر چیزی که رنگ و بویی از کاتولیسم و مذهب بده دست شستن. از یه جهاتی سیر داستان و فضا خیلی شبیه رمان و فیلم «سکوت»ه . اما «کشیش ویسکی‌خور» داستان گرین دائم‌الخمره، زناکاره و به معنای واقعی کلمه چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزه. دوراهی اخلاقی‌ش مثل کشیش‌های رمان «سکوت» این نیست که ایمانم رو نجات بدم یا جون مردم بی‌گناه رو؛ بلکه کل وجود و حیات و مماتش، و همه چیزی که از سر گذرونده رو بحران اخلاقی می‌بینه. قدم به قدم با این کشیش ویسکی‌خور از جنگل‌های مرطوب و دهکده‌های خالی و مردم ساده‌دل و فقر‌زده و محتاج به سایه مرحمت پدر آسمانی می‌گذریم و تو این وانفسا سفر درونی کشیش، گفتگوهاش با خودش و خدا، نفرتی که به خودش می‌ورزه، این که نمی‌تونه توبه کنه چرا که ثمره گناهش رو از صمیم قلب دوست داره، دقیقا مثل همون بنای زوال‌ناپذیر شک، قلب آدمو پاره پاره می‌کنه. گناه‌ و شک‌ در تمام طول این مسیر مثل ریسمان دردناکی توی سر کشیش کشیده میشن و گره ایمانش رو محکم‌تر می‌کنن. غریب‌ترین و غم‌انگیزترین قسمت این داستان‌های مذهبی گرین همین جدال توی سر کاراکترهاش بر سر ایمان‌ه.
اولین رمان از «سه‌گانه کاتولیک»اش که خوندم «پایان رابطه» بود و تمام مدتی که سارای داستان، داشت توی سرش با خدا معاملات عجیب و غریب و عاشقانه می‌کرد اشک می‌ریختم. هیچ نویسنده‌ی دیگه‌ای رو نمی‌شناسم که تونسته باشه این رابطه تاکسیک با خداوند رو به اندازه گرین انسانی تصویر کنه. برای من مسلمان شیعه که همیشه رابطه‌ی ایمانی رو باید در آینه معصومیت امامان می‌دیدم یا عرفا و انسان‌های فوق‌بشری که تیشه به ریشه‌ی گناه و میل زدند، این خیلی تصویر بدیع و پرکششی بود. در عین اندوهناکی و رنج بی‌پایانی که سارا و کشیش این داستان در خودش بلعید.
الان فکر می‌کنم به مرحله‌ای رسیدم که خود نویسنده و زندگی‌ش و همه چیزی که برش گذشته تا به نوشتن چنین چیزهایی منجر شده، به اندازه خود داستان‌ها برام جالبه. مدت‌ها بود انقد شیفته و درگیر یک نویسنده نشده بودم. اگه گیرم بیاد قدم بعدی خوندن زندگینامه‌شه.

      

3

        
یک بار یک دوستی به شوخی یا جدی می‌گفت که به نظرش وظیفه آدم در زندگی اینه که خلاف تمام امیال و گفته‌های پدر مادرش رفتار کنه. به نظرم این سخت‌ترین و تاریک‌ترین راهیه که میشه برا زیستن انتخاب کرد و انقدر سخت هست که همه راه به کاملا قطع کردنش فکر کنی. مسیری از این مبهم‌تر و نامطمئن‌تر وجود نداره.
کافکا یه جایی به پدرش میگه:« گاهی زمینی را تصور می‌کنم باز و پهناور که تو به تمامی خویش را بر آن گسترده‌ای، به طوری که جسمت همه سطحش را پوشانده و احساس می‌کنم فقط زمین‌هایی که هنوز نپوشانده‌ای یا در دسترس تو نیست برای زیستن من مناسب است.«
احتمالا برای هر کس به فراخور شخصیت والدینش، این زمین‌ها فرق کنه. فکر کنم باید یه روزی یه نامه‌‌ای به پدر مادرم بنویسم شاید بتونم کشف کنم زمین‌های زیستنم کجاست که اونا قرقش نکردن. 

جزییات رفتارها و گفته‌ها و خاطراتی که کافکا توشون دقیق میشه و بازشون می‌کنه شگفت‌انگیزه. هر بار متعجب میشی از ذهنی که این قدر شفاف و مستقیم می‌تونه کنه موضوعات رو بشکافه، در تمام صفحات کتاب داره به ترس، ناتوانی‌اش در زیستن، سستی و تزلزلش اعتراف می‌کنه. این نامه برای هر کسی که با مشکلات جدی عزت نفس و اضطراب دست و پنجه نرم می‌کنه می‌تونه به عنوان یه داروی مسکن جالب تجویز بشه. 
      

31

        عشق رمان‌های کلاسیک، اغراق‌ و جنون و جانباختگی‌ها و به سر دویدن‌هاش خیلی همیشه متاثرم می‌کنه. انگار گمشده‌م رو فقط توی توصیف سکرات و مستی‌های این عشق‌ها پیدا می‌کنم. خوشم میاد که عشق‌هاشون اغلب گناه‌آلود و جنون‌آمیزه، ولی استاندال با حفظ سمت شوریدگی و افسارگسیختگی در عشاقش، از توصیف کوچک‌ترین شک‌های درونی، تناقض‌ها، تخیلات کودکانه و ابلهانه ، امیال و مقاصد خودآگاه و ناخودآگاهشون هم نمی‌گذره. به نسبت هم کمتر علاقه‌ای به مغلق‌گویی و کاربرد گسترده‌ی صنایع ادبی داره ( به عکس فلوبر، و چه بهتر) برای همین به نظر من رمان خیلی خوش‌خوانیه و سریع پیش می‌ره. 
درباره فضای سیاسی و اجتماعی دوران بعد از ناپلئون در فرانسه هم یه تصویر کلی‌ای ترسیم می‌کنه. من چیزی از اون دوران تاریخ فرانسه نمی‌دونستم و برای این که کمی بیشتر دستم بیاد که داستان از چه قراره رفتم سرچ کردم، گرچه بدون دونستنشون هم چیزی از داستان از دست نمی‌رفت. بامزه‌ش این که وسط داستان با همون ادبیات خشک و پیرمردی خودش یهو شروع می‌کنه ناله کردن از این که که ناشر ازم خواسته گفتگوهای سیاسی این سلطنت‌طلب‌های بنجل رو کامل بیارم که معلوم باشه داستان مال چه زمان و قرنیه اما به نظرم حوادث سیاسی داستان رو خراب می‌کنن ولی مجبوری میارمش اینجا ( نقل به مضمون). خلاصه که اصراری نداره که ما از سیاست‌های اون دوران فرانسه سر در بیاریم ولی دونستن‌شون جالبه و خالی از لطف نیست. 
کلا هم خیلی طنز بانمکی داره. بخصوص توصیفاتش از خلق و خو و عادات طبقه اشراف چندین بار کامل من رو خندوند. البته اصلا به نظر نمی‌رسید که داره مسخره می‌کنه و کاملا جدی بود ولی همین بامزه‌ترش می‌کرد. یا وقت‌هایی که به زبان طنز پاریس رو با «شهرستان» مقایسه می‌کرد احساس می‌کردم اینجا دیگه توییتره :)) 
در نهایت این که به قول آن کشیش ژولین عزیز «بسیاری از گناهانت بخشیده خواهد شد، چرا که بسیار عاشق بودی». 
این همه چیزی است که از کتاب برداشتم. 

      

6

        دوست بازیافته رو سال‌های دبیرستان به پیشنهاد یکی از دوست‌های نزدیک اون زمانم خوندم. الان چیز زیادی ازش یادم نیست. ولی چیزی که باعث شد یادش بیفتم این بود که اون دوست قدیمی رو بعد چندین سال ارتباط منقطع دوباره بازیافتم، در حالی که مهاجرت کرده ، تغییر کرده و  زندگی و مهاجرت تحت فشارش گذاشته بود بهم پیام داد و ازم کمک خواست. چند بار از پشت وب‌کم با هم حرف زدیم. درباره اون دوستی‌های قدیمی و نسبتش با امروزمون. همه‌ی خوشی‌ها و ناکامی‌هاش. برام یک مرحله‌ی جدیدی از دوستی رو روشن کرد که تا به حال تجربه نکرده بودم، نه اون مرحله پیداکردن دوست، دوست شدن  و مراقبت ازش، نه ادامه دادن کژ دار و مریز دوستی با خبرگرفتن‌های کوتاه و گاه گدار از همه دیگه، «بازیافتن دوستی» خیلی برام عمیق‌تر از همه اینا بود. یک جور بازگشت به ریشه‌ها و نور انداختن روی هزارتوهای تاریک گذشته‌ای که امروزمون رو‌ معنادارتر می‌کنه. 
حالا یادم نمیاد داستان این کتاب چی بود، ولی فکر می‌کنم دوباره باید بخونمش.
      

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه
پرستو صاحبی

پرستو صاحبی

3 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 135

پس از سقوط مبارک بود که فمینیست‌هایی مانند نهاد ابوالقمصان می‌پرسیدند: «آیا میدان تحریر مترادف با آزادی عدالت و برابری باقی میماند یا انقلاب فرزندانش را قربانی میکند و زنان از مهمترین این قربانیان هستند؟!». این معما به تناقضی کلیدی در جنبش‌های انقلابی اشاره می‌کند. از یک سو منطق انقلاب مستلزم انگیزه‌ای تأثیرگذار و راهبردی برای برابری و اتحاد است یعنی مستلزم لحظه‌ای است که در آن مردم نه در جایگاه «من» یا «گروه من»، بلکه در جایگاه تونس، مصر یا کل کشور فکر و احساس می‌کنند و این لحظه‌ای است که مطالبات خاص فرودستان (زنان، جوانان یا اقلیت‌های اجتماعی، تحت‌الشعاع مبارزه بزرگ‌تر برای آزادی و عدالت قرار می‌گیرد. از سوی دیگر زبان یکپارچه انقلاب احتمالاً تفاوت در پنداشت‌های مردم درباره تغییر و تصورات نظم بدیل را پنهان می‌سازد؛ تنوع غربالگری می شود، تضادها ناچیز میگردند و صدای مسلط از جانب همگان سخن می‌گوید. سرکوب تفاوت‌ها از سوی صدای مسلط معمولاً علیه گفتمان فرودستان، ناتوانان تهیدستان اقلیت‌ها و زنان عمل می‌کند. مهار کردن این امر بسیار مهم است زیرا آن چیزی که وحدت انقلابی را تضمین میکند فقط تکانه عاطفی برای فراتر رفتن از منافع و هویت‌های خاص نیست؛ چیز ظریف‌تری هم وجود دارد تمایل شرکت‌کنندگان برای دیدن و تصور کردن مطالبات خاصشان در آرمانهای همگانی «آزادی» یا «عدالت». در این همبستگی تخیل شده وحدت به دست می آید و مطالبات خاص و تقسیم بندی‌های گروهی به پس زمینه میروند تا پس از سقوط دیکتاتورها، و وقتی وحدت دیگر ضروری نیست، از نو ظهور کنند.

4

پرستو صاحبی

پرستو صاحبی

3 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 133

مقامات مصر در سال ۲۰۱۱ مرتکب عمل شنیع تجاوز گروهی و آزمایش ننگین باکرگی شدند، اما این قرار گرفتن بدن زنان در معرض آزار و اذیت مردانه ضعفی است که به شکلی متناقض میتواند قدرت بخش باشد. وقتی بدن زنان معنایی اخلاقی به خود می‌گیرد تبدیل به وجودی مقدس می‌گردد که دست‌درازی به آن می‌تواند به جایگاه اخلاقی خطاکاران آسیب برساند هر چه باشد، در فرهنگی که زن در آن در جایگاه «مادر ملت»، منبع تغذیه، تجسم پاکی و شرافت دیده می شود چطور میتوان در ملأ عام زن/مادر را آزار داد؟ چنین مزیتی همراه با مصونیت مادری و قدرت مادران و زنان سالخورده که در جایگاه محافظان ضعیفان و آسیب‌پذیران شناخته می‌شوند به زنان نوعی آزادی عمل نسبی می دهد که برحسب تعریف [این فرهنگ] از مردان سلب شده است. از این رو وقتی مردان بحرينی معترض مورد خشونت پلیس قرار گرفتند، زنان احساس آزادی می‌کردند و به خیابان آمدند تا به تظاهرات در خیابان ادامه دهند و با این کار به خیزش جان تازه‌ای بخشیدند. خشونت جنسی در مصر بزرگترین اعتراض زنان در تاریخ این کشور را برانگیخت و سبب شد مسئله امنیت زنان در عرصه عمومی در دستور کار ملی قرار گیرد. به علاوه، این زنان به محض ورود به صحنه مبارزه کنش‌های اعتراضی را ناخواسته زنانه و متمدن کردند زیرا نمی‌توان این حقیقت را انکار کرد که زنان به طور کلی خواه از سوی طبیعت هدایت شوند، خواه این طور پرورش یافته باشند میل دارند از تاکتیک‌های خشونت‌آمیز اجتناب و از مبارزات مسالمت‌آمیز استقبال کنند و این با تصویر «زنان جهادی» یا چریک های زن که کلاشنیکف در دست دارند یا مبارزان زن کرد در سال‌های اخیر در تقابل است. بعضی می‌گویند که آنها «زنانگی جدید در خاورمیانه» را بازنمایی میکنند که در تعامل با نیروهای محلی بین المللی مذهبی و جنگ شکل گرفته است. در این فرهنگها معمولاً جنس مذکر با زنان، مادران و سالخوردگان با احترام و ادب رفتار می‌کند. پس واضح است که همین حضور زنان به طرز قابل توجهی بر پویایی‌های انقلابی تأثیر می‌گذارد: این حضور به عادی سازی، متمدن‌سازی، جبران غیاب مردان و در نهایت افزایش موفقیت خیزش‌ها یاری می‌رساند.

0

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.