پرستو صاحبی

پرستو صاحبی

@astparoo

31 دنبال شده

26 دنبال کننده

یادداشت‌ها

پرستو صاحبی

پرستو صاحبی

4 روز پیش

        عشق رمان‌های کلاسیک، اغراق‌ و جنون و جانباختگی‌ها و به سر دویدن‌هاش خیلی همیشه متاثرم می‌کنه. انگار گمشده‌م رو فقط توی توصیف سکرات و مستی‌های این عشق‌ها پیدا می‌کنم. خوشم میاد که عشق‌هاشون اغلب گناه‌آلود و جنون‌آمیزه، ولی استاندال با حفظ سمت شوریدگی و افسارگسیختگی در عشاقش، از توصیف کوچک‌ترین شک‌های درونی، تناقض‌ها، تخیلات کودکانه و ابلهانه ، امیال و مقاصد خودآگاه و ناخودآگاهشون هم نمی‌گذره. به نسبت هم کمتر علاقه‌ای به مغلق‌گویی و کاربرد گسترده‌ی صنایع ادبی داره ( به عکس فلوبر، و چه بهتر) برای همین به نظر من رمان خیلی خوش‌خوانیه و سریع پیش می‌ره. 
درباره فضای سیاسی و اجتماعی دوران بعد از ناپلئون در فرانسه هم یه تصویر کلی‌ای ترسیم می‌کنه. من چیزی از اون دوران تاریخ فرانسه نمی‌دونستم و برای این که کمی بیشتر دستم بیاد که داستان از چه قراره رفتم سرچ کردم، گرچه بدون دونستنشون هم چیزی از داستان از دست نمی‌رفت. بامزه‌ش این که وسط داستان با همون ادبیات خشک و پیرمردی خودش یهو شروع می‌کنه ناله کردن از این که که ناشر ازم خواسته گفتگوهای سیاسی این سلطنت‌طلب‌های بنجل رو کامل بیارم که معلوم باشه داستان مال چه زمان و قرنیه اما به نظرم حوادث سیاسی داستان رو خراب می‌کنن ولی مجبوری میارمش اینجا ( نقل به مضمون). خلاصه که اصراری نداره که ما از سیاست‌های اون دوران فرانسه سر در بیاریم ولی دونستن‌شون جالبه و خالی از لطف نیست. 
کلا هم خیلی طنز بانمکی داره. بخصوص توصیفاتش از خلق و خو و عادات طبقه اشراف چندین بار کامل من رو خندوند. البته اصلا به نظر نمی‌رسید که داره مسخره می‌کنه و کاملا جدی بود ولی همین بامزه‌ترش می‌کرد. یا وقت‌هایی که به زبان طنز پاریس رو با «شهرستان» مقایسه می‌کرد احساس می‌کردم اینجا دیگه توییتره :)) 
در نهایت این که به قول آن کشیش ژولین عزیز «بسیاری از گناهانت بخشیده خواهد شد، چرا که بسیار عاشق بودی». 
این همه چیزی است که از کتاب برداشتم. 

      

2

        دوست بازیافته رو سال‌های دبیرستان به پیشنهاد یکی از دوست‌های نزدیک اون زمانم خوندم. الان چیز زیادی ازش یادم نیست. ولی چیزی که باعث شد یادش بیفتم این بود که اون دوست قدیمی رو بعد چندین سال ارتباط منقطع دوباره بازیافتم، در حالی که مهاجرت کرده ، تغییر کرده و  زندگی و مهاجرت تحت فشارش گذاشته بود بهم پیام داد و ازم کمک خواست. چند بار از پشت وب‌کم با هم حرف زدیم. درباره اون دوستی‌های قدیمی و نسبتش با امروزمون. همه‌ی خوشی‌ها و ناکامی‌هاش. برام یک مرحله‌ی جدیدی از دوستی رو روشن کرد که تا به حال تجربه نکرده بودم، نه اون مرحله پیداکردن دوست، دوست شدن  و مراقبت ازش، نه ادامه دادن کژ دار و مریز دوستی با خبرگرفتن‌های کوتاه و گاه گدار از همه دیگه، «بازیافتن دوستی» خیلی برام عمیق‌تر از همه اینا بود. یک جور بازگشت به ریشه‌ها و نور انداختن روی هزارتوهای تاریک گذشته‌ای که امروزمون رو‌ معنادارتر می‌کنه. 
حالا یادم نمیاد داستان این کتاب چی بود، ولی فکر می‌کنم دوباره باید بخونمش.
      

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.