معرفی کتاب قدرت و جلال اثر گراهام گرین مترجم هرمز عبداللهی

قدرت و جلال

قدرت و جلال

گراهام گرین و 1 نفر دیگر
4.0
7 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

8

شابک
9786002290465
تعداد صفحات
348
تاریخ انتشار
1398/10/30

توضیحات

        
با درود فراوان بر خوانندگان 
چاپ اول و دوم این کتاب با نام اصلی مسیحای دیگر،یهودای دیگر و نام فرعی قدرت و جلال در انتشارات طرح نو چاپ شد.چاپ دوم که به بازار آمد.
مقاله ای از شاملوی ماندگار در مجله ی آدینه ی آن روزگار در آمد و آن استاد گران مایه عنوان اصلی را از آن خود دانستند و گفتند من این عنوان را سرقت ادبی کرده ام،و آن را سرقت ادبی...خواندند...

      

یادداشت‌ها

پرستو صاحبی

پرستو صاحبی

3 روز پیش

          لا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ۗ 
و بنایی که شک تردید در دل‌هایشان ساخت هرگز زوال نیافت، تا زمانی که قلب‌هایشان پاره‌پاره گشت. 
آیه ۱۱۰ توبه


این سومین کتاب گراهام گرین‌ه که می‌خونم بعد از «پایان رابطه» و «آمریکایی آرام». هر کدوم‌شون به یه نحوی یه آشوبی در من به پا کردن از اون جنس که چند دور هیجان‌زده و گیج دور خونه بچرخم؛ با کله‌ی در حال انفجار از شدت هم‌ذات‌پنداری و به «قصه» در اومدن اون چیزی که توی ذهنم یه دغدغه محو و مبهم ولی دردناک و فشاردهنده‌ بوده. و البته احساس غم شدید ( که باید توضیحش بدم). یه بخشی از این غم ناشی از این بود که رفتم چند تا مقاله و یادداشت درباره زندگی و اثار گرین خوندم و خب اون حس شیفتگی و علاقه به آدمی که سالهاست مرده و تو تازه داری می‌فهمی وجود داشته غم‌انگیزه. 

«قدرت و جلال»، «پایان رابطه» و «جان کلام» سه‌ تا رمان معروف مذهبی کاتولیکی گرین‌اند. درون‌مایه‌ی اصلی‌شون مسئله شک و ایمانه. رابطه عجیب و غریب ضدقهرمان‌های گرین با خدا، ایمان قوی و غیرزاهدانه‌‌شون در حین این که در گناه و بلا‌یا غرق‌اند، آدم رو تا یه حدی یاد داستان‌های عرفای ایرانی می‌ندازه. با این تفاوت که سیر و سلوک و درون‌نگری‌هاشون روی مرز باریک شک و ایمان، فوق‌العاده ملموس و امروزی و زمینیه. 

 من که تمام طول زندگی، از نوجوانی به این طرف، چه در زمانی که خودم رو آدمی مذهبی و مومن هویت‌یابی می‌کردم و چه حالا که می‌خوام از اون هویت ناشیانه فرار‌ کنم و همیشه روی لبه‌ی تیغ شک و ایمان حرکت کردم مثل بندبازی  که مقدر شده تا ابد روی این بند نازک عذاب‌آور حرکت کنه و هیچ وقت این سعادت نصیبش نمیشه که از یه وری سقوط کنه و به این احتیاط ابدی پایان بده، و هر بار از هر نقطه‌ای فرار کردم دوباره دیدم به همونجا برگشتم. 

با این اوصاف شاید بتونم توضیح بدم که چی توی داستان‌های گرین تا این حد شیفته و پریشانم می‌کنه.

 قدرت و جلال داستان کشیشیه در دوران انقلاب مکزیک در دهه ۱۹۱۰ میلادی. پلیس و دولت و مامورها دنبال کشیش‌هان که تیربارونشون کنن. کشیش از این شهر به اون شهر، از این دهکده به اون دهکده سفر می‌کنه تا از دست پلیس‌ فرار کنه. کشیش این داستان تنها کشیش باقی‌مونده‌ست که باید کلکش کنده بشه. بقیه یا فرار کردن و یا رفتن به انزوا و از هر چیزی که رنگ و بویی از کاتولیسم و مذهب بده دست شستن. از یه جهاتی سیر داستان و فضا خیلی شبیه رمان و فیلم «سکوت»ه . اما «کشیش ویسکی‌خور» داستان گرین دائم‌الخمره، زناکاره و به معنای واقعی کلمه چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزه. دوراهی اخلاقی‌ش مثل کشیش‌های رمان «سکوت» این نیست که ایمانم رو نجات بدم یا جون مردم بی‌گناه رو؛ بلکه کل وجود و حیات و مماتش، و همه چیزی که از سر گذرونده رو بحران اخلاقی می‌بینه. قدم به قدم با این کشیش ویسکی‌خور از جنگل‌های مرطوب و دهکده‌های خالی و مردم ساده‌دل و فقر‌زده و محتاج به سایه مرحمت پدر آسمانی می‌گذریم و تو این وانفسا سفر درونی کشیش، گفتگوهاش با خودش و خدا، نفرتی که به خودش می‌ورزه، این که نمی‌تونه توبه کنه چرا که ثمره گناهش رو از صمیم قلب دوست داره، دقیقا مثل همون بنای زوال‌ناپذیر شک، قلب آدمو پاره پاره می‌کنه. گناه‌ و شک‌ در تمام طول این مسیر مثل ریسمان دردناکی توی سر کشیش کشیده میشن و گره ایمانش رو محکم‌تر می‌کنن. غریب‌ترین و غم‌انگیزترین قسمت این داستان‌های مذهبی گرین همین جدال توی سر کاراکترهاش بر سر ایمان‌ه.
اولین رمان از «سه‌گانه کاتولیک»اش که خوندم «پایان رابطه» بود و تمام مدتی که سارای داستان، داشت توی سرش با خدا معاملات عجیب و غریب و عاشقانه می‌کرد اشک می‌ریختم. هیچ نویسنده‌ی دیگه‌ای رو نمی‌شناسم که تونسته باشه این رابطه تاکسیک با خداوند رو به اندازه گرین انسانی تصویر کنه. برای من مسلمان شیعه که همیشه رابطه‌ی ایمانی رو باید در آینه معصومیت امامان می‌دیدم یا عرفا و انسان‌های فوق‌بشری که تیشه به ریشه‌ی گناه و میل زدند، این خیلی تصویر بدیع و پرکششی بود. در عین اندوهناکی و رنج بی‌پایانی که سارا و کشیش این داستان در خودش بلعید.
الان فکر می‌کنم به مرحله‌ای رسیدم که خود نویسنده و زندگی‌ش و همه چیزی که برش گذشته تا به نوشتن چنین چیزهایی منجر شده، به اندازه خود داستان‌ها برام جالبه. مدت‌ها بود انقد شیفته و درگیر یک نویسنده نشده بودم. اگه گیرم بیاد قدم بعدی خوندن زندگینامه‌شه.

        

2

          ‍ گراهام گرین در جایی گفته بود؛ اگر قرار باشد شبیه یکی از شخصیت‌های داستانی‌ام باشم، من آن کشیش ویسکی‌خورم. و من با این رویکرد به استقبال داستان رفتم. و دیدم که بسیاری از کلمات از زبان کشیش بیرون‌ نمی‌آمد، گرین بود که حرف می‌زد.
کلیسا و شراب، در این آیین به‌هم وصلند و داستان ما را با تعقیب و گریزی آشنا می‌کند که در نتیجه یک انقلاب، گریبان کشیشان و می‌خوارگان را گرفته. تلاش برای حذف این اتحاد. که هیچ کدام برای بقای دیگری نباشند. و این دو خصیصه در شخصیت نهاده شده بود تا راه گریزی نباشد. هر کدام را که تکذیب می‌کرد، دیگری قدعلم می‌کرد. کشیشی که مدت فرار، به دنبال شراب می‌گردد و اول نمی‌گوید پناهم دهید، که تقاضای رفع تشنگی دارد.
جدالی که کشیش با افکار مذهبی، و زندگی ناسالم خودش دارد، زیباترین مونولوگ‌های داستان را رقم زده. و همین باعث شد که بارها به استقبال تسلیم شدن برود. بارها آرزو کند کاش مرا می‌گرفتند. و گویی این فرار، گریختن از خود است، نه قانون.
کشیش فرزند نامشروعش را می‌بیند و به خاطر می‌اورد که ماریا، صرفا به دلیل اعتماد و احترامی که به او داشت، تن به هم‌آغوشی داده بود؛ و حتی باافتخار! و مردم روستا که حاضرند فرزندانشان را به عنوان گروگان تقدیم کنند، چون قرار است جان کشیش را نجات دهند. تفکر بیمارگونه‌ای که انسانی مذهب‌نما را نماینده خدا بر روی زمین می‌دانند. و گمانشان این بود که با این فداکاری از گناه پاک می‌شوند. انسان‌هایی که هیچ نداشتند و از هیچشان، پول غسل تعمید را در جیب‌های کشیش می‌ریختند.
و یانکی، که از جمله شخصیت‌های موثر داستان بود‌، و گز در فصل سوم از بخش سوم، او را از نزدیک ندیدیم. اما قدم‌به‌قدم همراه او می‌آمد. هر جا که حرفی از کشیش بود، عکس یانکی هم کنارش چسبیده بود. و همین شاید باعث می‌شد ستوان و رییس‌پلیس گمان کنند کشیش آن‌قدر باهوش است که هرگز دم به تله نمی‌اندازد. برای همین دوبار تسلیم‌وار او را دیدند و سرسری رد شدند. یانکیِ جانی، سایه‌وار با کشیش قدم می‌زند و از خودش رد باقی می‌گذارد. و تفاوتش این است که وجهه محبوب کشیش را ندارد. جنایتش عیان است. مردم دوستش ندارند. پناهش نمی‌دهند.
نقطه عطف داستان برای من بخش سوم بود. جایی که کشیش با خانواده لهر آشنا می‌شود. آدم‌هایی که به عقیده او مرتد بودند، اما آزاری به کشیش نمی‌رساندند. و در نهایت فصل سوم از بخش سه که مباحثه ستوان و کشیش صورت گرفت، از بی‌نهایت مکالماتی بود که دلم نمی‌خواست تمام شود. همه محکوم‌کردن‌های ستوان به خق بود و همه حرف‌های کشیش، منطقی.
در تمام لحظاتی که کشیش در انتظار صبح اعدام بود، دخترش پیش چشمش بود و انگار عقوبتی بزرگ‌تر از این بر گناهش نباشد. فرزندی که نماد پاکی بود و برای کشیش، مایه اثبات ننگ. آن لحظات از عجیب‌ترین صحنه‌هایی بود که گرین خلق کرده بود و انگار خودش بارها شب اعدام را از نزدیک لمس کرده. این‌طور مستاصل، تسلیم‌وار، وهم‌ناک و لاعلاج.
کتاب، اگر در جاهایی تفکرات نویسنده را فریاد نمی‌زد، و اگر ترجمه و ویراستاری بهتری داشت، قطعا از جمله کتبی می‌شد که هر از گاهی خواندنش را دوباره تجربه کنم.

قدرت و جلال/ گراهام گرین
ترجمه هرمز عبدللهی
نشر چشمه
        

0