𝘔𝘢𝘩𝘴𝘢

𝘔𝘢𝘩𝘴𝘢

@Mahsak

39 دنبال شده

65 دنبال کننده

                دنیا و اهل دنیا همه هیچ.
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ.
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        زندگی خیلی چیزها را در دل انسان نابود میکند،خیلی باورها را به باد میدهد. دیدار دوباره..ای کاش واقعیت داشته باشد.

وبالاخره سرگذشت بودنبروک ها از سال ۱۸۳۵ تا ۱۸۷۷ به پایان رسید. داستان با یوهان بودنبروک بزرگ 
،مالک تجارتخانه ی بودنبروک شروع شد و با یوهان بودنبروک کوچک نتیجه ی یونان بودنبروک بزرگ به پایان رسید.سرگذشت چهار نسل.چهار نسل متفاوت با اندیشه های متفاوت که تنها اندیشه ی مشترک دربین آنهاحفظ اصالت و نام بودنبروک ها بود.کنار گذاشتن این کتاب بعد از نزدیک سه ماه به شدت سخت است . بودنبروکها در قلب من جاودانه شده اند. چه ها که نکشیدند. از عرش رو به زوال مسیری چهار نسلی را سپری کردند.از چه چیزها که برای خدشه دار نکردن نام بودنبروک نگذشتند .توماس از عشق به دخترک مغازه ی گل فروشی که ۱۸ ماه درگیر آن بود و درقلبش خانه کرده بود گذشت.آنتونی از عشقی که در تابستان با مورتن جوان تجربه کرد گذشته و وارد زندگی سراسر سختی و شکست در ازدواج هایش شد.
خیلی غریب است که به دنیا آمدن ، تفکر،احساسات،بزرگ شدن کسی را ببینید و در عین حال شرح جان دادنش را با جزئیات بخوانی واقعا دردناک است .توماس مان هر دفعه و هر فصل از شخصیت های کتابش میکاهد و با مرگ هر کدام «مرگ دردناک» قلبت فشرده میشود کسی که آرزوهایش را و احساساتش را حفظی، جلوی چشمانت جان میدهد.
بودنبروکها یک اثر فاخر و شاهکار است که با خواندنش بعد از مدتی حس می‌کنی تو نیز از بودنبروکهایی! 

      

10

        صبح فقط یک چیز را زمزمه کرد..خورشید.صبح و بعدازظهر زنده بود و شب با رفتن خورشید او نیز رفت..
نوشتن همچین کتابی کار هر کسی نیست .این حجم از جزئیات دردناک کار هر کسی نیست.
نوشتن از زبان مردی اجتماع گریز دارای بیمار روانی و در مقابل نوشتن از زبان دختری که اسیر اوست.دختری که سراسر شور زندگیست .نقاشی میکشد ، به باخ گوش می سپارد و درقلبش عشق استادش(جی.پی) را می‌پروراند.استادی که نظرات متفاوت و عجیبی دارد و او شیفته ی آن است.
هرچه بیشتر فکر میکنم به روزی که میراندا اسیر شد،به روزی که قرار بود فردایش آزاد شود؛بهترین لباسهایش راپوشید ،موهایش را آراست و با کالیبان نوشیدنی خورد و رقصید و رقصید اما وقتی فهمید آزادی در کار نیست نابود شد. به ژرف ترین نقطه ی ناامید وارد شد.دخترک بینوا برای زنده ماندن چه ها که نکرد.
همه ی ما انسانها حتی در وحشتناک ترین زمانهای زندگی نیز می‌خواهیم زنده بمانیم و برای بقا میجنگیم. چرا وقتی میتوانیم در موقعیت های زجر آور بمیریم باز هم تلاش برای بقا میکنیم وقتی که مصیبت و زجر آن میتواند برایمان زودتر به پایان برسد؟ جواب واضح است زیرا همیشه فکر میکنیم میتوانیم همه چیز را درست کنیم و امید است که مارا میکشد و در این حال زنده نگه میدارد مانند میراندا
      

31

11

        گتسبی بزرگ کتابی است که شاید در نگاه اول از او و داستانش سر سری بگذرید و آن را یک داستان عاشقانه و ساده ببینید ولی در همین داستان سراسر معنا و درس است .
 اسکات فیتزجرالد نویسنده ی این کتاب در واقع کمی از زندگی خود و عشقی که به جینورا کینگ داشت  که موقعیت اجتماعی بالاتری از اسکات داشته و  جینورا او را «در حد خود» نمی‌دید الهام گرفته است.
در گتسبی بزرگ این را نشان میدهد که اگر یک انسان از طبقه ی پایین جامعه باشی حتی اگه به مال و دارایی برسی ولی اصل و نسب نداشته باشی آدم حسابت نمی‌کنند و زیر پایشان خردت میکنند و در نهایت با خوردن یک جوجه ی سرخ کرده سرد و آبجو سعی می‌کنند خود را از ناراحتی خارج کنند ، اگر خطایی کنند حتی کسی را بکشند «بابایی پولدارشان» با مقامات صحبت میکند و کسی را که از لحاظ طبقاتی پایین تر از خودشان است به کشت میدهند!
تام بیوکنن بر گتسبی برتری داشت زیرا ثروت و مقام خانوادگی اش بالاتر از گتسبی بود و به همین دلیل دیزی بار دیگر اورا انتخاب کرد و بیچاره گتسبی که آن همه تلاش برای رسیدن با جایی که بود کرده بود ولی در نهایت آدم هایی با «بابایی پولدار» هستند که برنده میشوند!
      

9

        حالا چیکار کنم؟
چگونه از غم نوشافرین بیرون بروم؟ چگونه فراموشش کنم؟ چگونه درد کشیدنش را فراموش کنم؟
چگونه لبخندها و رقصیدنش را فراموش کنم؟ چگونه وقتی پیرهن صورتی زیبایش را پوشیده بود و میرقصید و دکتر معصوم را عاشق خود کرد که ای کاش نمی‌کرد را، فراموش کنم؟
حسینا..وای حسینا.. عجیب درد هجران سخت است!
چقدر حسینا و نوشا درد کشیدند..از عشق هم درد کشیدند از فراق هم درد کشیدند ..
سال بلوا با من چه کرد !؟بلوایی به جانم انداخت فراموش نشدنی..
نوشا و حسینای بیچاره ام که در زرگری می‌نشستند و رویاها می‌بافتند و افسانه ها میگفتند.
حسینا با چشمان اشکی از نوشا میخواست تکلیفش را روشن کند ولی نوشا تکلیفش دست خودش نبود.دلش برای حسینا پر میکشید ولی مگر مادر میگذاشت؟
هر ظهر از مدرسه به زرگری می آمد و به آغوش حسینا آن مجسمه ی زیبا پر میکشید.
چه عاقب تلخی داشتند هر دو..تلخ تر از زهر.

مادر گفت:« از هر انگشتش یک هنر میریزد، گلدوزی ،خیاطی و...»
گفتم:«مادر عاشقی هنر نیست؟»
      

3

        جین ایر..
نمیدانم در وصف جین ایر چه بگویم .زبانم قاصر است .روزهاست که با خود فکر میکنم چه باید در باب این کتاب دلچسب بگویم...
از کجا شروع کنم و کجا یادداشت را به اتمام برسانم..؟
از منزل خانم رید شروع کنم یا از مدرسه ی لوود..یا شاید باید از زمانی که به عمارت آقای راچستر وارد شد شروع کنم؟ شاید بهترین شروع همان نقطه باشد..کسی چه می‌دانست که ارباب سختگیر و جدی که به دنبال گرفتن ایرادی در جین بود بعد از مدتی در طلب رفاقت با او شد و او را صمیمی ترین دوست و همدم خود قرار داد..ساعتها درکنار یکدیگر می‌نشستند و ادوارد از سرگذشت خود و چیزهایی که دیده بود و شنیده بود سخن می‌گفت . از پاریس و زنان آن و از جای جای مکانهایی که به آنها سفر کرده بود. تباهی هایش ، اشتباهاتش و شکستن قلبش.
حتی در آن لحظه هم هیچکس فکر نمی‌کرد که ادوارد و جین اینگونه در دام عشق یکدیگر بیفتند. عشق آتشین و خواستنی و عجب دلداده و معشوقی بودند برای یکدیگر . میتوانی ساعتها بنشینی و توصیفاتی که ادوارد از جین میکند را بخوانی و بغض کنی و قطره های اشکت همچون رودی خروشان بر گونه هایت جاری شوند.اما دنیا جای بی وفاییست و چرخ زندگی جوری میچرخد که در ذهن نمی‌گنجد...
جین ایر سراسر عشق، غم، از دست دادن و به دست آوردن است و توصیفات شارلوت بسیار بسیار زیبا از همه چیز و همه کس بود و در قلب من مکانی بسیار عمیق را کسب کرده است . شارلوت عزیز ممنونم بابت نوشتن چنین شاهکاری.
      

32

26

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.