مهدیه

مهدیه

@Mahdiyeh_Kouhi
عضویت

مهر 1403

18 دنبال شده

32 دنبال کننده

                فکر هایم را در باغچه می‌کارم
سبز خواهد شد
می‌دانم
می‌دانم
می‌دانم...
              

یادداشت‌ها

مهدیه

مهدیه

23 ساعت پیش

        پدران و پسران، داستان تقابل نسل ها!
اولین کتابم از تورگنیف، داستان کشش خوبی داشت اما از کتاب های مورد علاقه ام نیست. کتاب جوی خشک داشت و هیچ‌یک از شخصیت ها مورد علاقه ام نبود.
با این حال شخصیت هایی که تورگنیف خلق کرده به خصوص بازارف در ادبیات جهان فراموش نشدنی است. اصل داستان هم حول محور بازارف می‌گردد. جوانی که ادعا می‌کند به هیچ چیز اعتقاد ندارد(نیهیلیست) با این حال به اینکه « به هیچ چیز اعتقاد ندارد»، اعتقاد دارد. همه چیز را طبیعیات می‌داند و به دنبال اثبات هر چیز از راه شیمی، فیزیک است. از شعر، هنر، عشق گریزان است. و حتی در برابر پدر و مادر خود و عشقی که انکار می‌کند، سرسختانه می‌ایستد. 
تورگنیف خود گفته می‌خواست جامعه قرن ۱۹ را به تصویر بکشد البته بی‌ربط با جامعه کنونی ما هم نیست. تقابل و تضاد بین نسل ها که همواره بوده و در این عصرها این تفاوت و تقابل شکافته‌تر شده است. تورگنیف شاید میخواسته دسته ای از نسل جدید را که فقط هر چیز را انکار می‌کنند و چند نفر هم کوکورانه دنبال‌شان می‌افتد، به باد تمسخر بگیرد. و سرنوشتی ناماندگار برای وی در نظر بگیرد. 
۱۹ مرداد ۱۴۰۴


      

45

مهدیه

مهدیه

7 روز پیش

        چند روزی می‌شود که همراه گیله مرد شکستنی و عسل بانوی آذری، در ساوالان دنبال عسل ناب می‌گردم. گیله مرد لفظ قلم حرف می‌زند و من هم همراه با آقای آذری می‌گویم عجب ناکسی هستی تو گیله مرد! 
آنها سیب زمینی های پوست سوخته‌ی داغِ داغ را از زیر خاکستر بیرون می‌کشند و من را می‌فرستند دنبال نمک و گلپر. در زیر پله بساط کتاب‌فروشی راه می‌اندازند من هم روز و شب نگاهشان می‌کنم. با گیله مرد و عسل بانو دنبال جای عشق در زندگی می‌گردم و همان‌دم هم پیدایش می‌کنم. در بین یکشنبه ها و دیگر روز ها!
یک عاشقانه آرام را به زحمت توانستم تمام کنم. قلم آقا نادر زیباست اما کاش داستان بیشتری داشت. با این حال مملو است از سخنانی که خواندنش خالی از لطف نیست. نادر عشق را خوب می‌فهمید و خوب هم می‌نوشت و دهان این یاوه‌گویانِ بی ثمر را که عشق واقعی را در نرسیدن می‌دانند، می‌بست.
عاشق«شدن» مسئله ای نیست، عاشق«ماندن» مسئله‌ی ماست. بقای عشق نه بروز عشق.
نگاه کن! بعد از این همه سال
من هنوز بسیار جوان‌تر از آنم که عاشق نباشم
و بچه‌تر از آنکه اسباب بازی نخواهم.
دلم لک زده برای یک ماشین کوکی خوب
واقعا خوب
که با یک سراندن
تا آن سر دنیا برود
تا برف‌ترین برف
بالاترین بالا
آسمان‌ترین آسمان
۱۲ تیر ۱۴۰۴
      

46

مهدیه

مهدیه

1404/5/6

        رنج های ورتر کم عقل جوان!
از جمله آن کتاب هایی بود که همیشه در لیست خواندنی هایم بود و انتظار زیادی داشتم از این کتاب و جناب گوته!
کتاب با نامه های یک طرفه روایت می‌شود. فرم جذابی بود اما بر خلاف انتظارم اصلا داستان نداشت. خواننده از همان اول داستان را می‌داند ورتر که دلباخته لوته می‌شود دختری که نامزد دارد و حال ببینیم عذاب های ورتر کم عقل را !
ستاره هایی که دادم صرفا به خاطر خود گوته است و نثر کتاب. ترجمه اش که انقدر شاعرانه بود یقینا زبان اصلی شاعرانه تر است. 
اما از خود کتاب اصلا راضی نبودم. توصیف های ورتر هم زیاده از حد غیر واقعی و آسمانی بود. و همچنین عقاید ورتر که چندین بار با آلبرت سر خودکشی بحث می‌کند و آن را امری قابل قبول می‌داند. خود کتاب هم در زمان خودش آنقدر تاثیر گذار بود که عاشق و معشوق ها مثل ورتر و لوته رفتار میکردند اگر هم به هم نمی‌رسیدند، سرنوشتی مثل ورتر را برای خود رقم می‌زدند. و همین هم موضوع بحث اخلاق‌شناس ها قرار گرفت و گوته را متهم کردند.
اما بعد ها فهمیدم این کتاب داستان خود گوته است. البته گوته و ورتر دو تفاوت با یکدیگر داشتند، گوته نمیداست دختری که عاشقش می‌شود نامزد دارد بر خلاف ورتر،  که در داستان دوستان لوته به او هشدار می‌دهند به او دل نبازد و همچنین پایان دلداگی ورتر و گوته هم فرق می‌کرد.
خلاصه برای من کتاب جذابی نبود یا نمیدانم آنقدر  انتظار زیادی داشتم این‌گونه احساس می‌کنم. در هر حال من اصلا عشق ورتر به لوته را جایز نمی‌دانم چه برسد از آن جانب‌داری کنم. بالاخره همه ی کتاب ها که جاودانه نیستند، این کتاب از آن‌هاست.
پ.ن: نقاشی از صحنه های معروف این کتاب است.

      

7

مهدیه

مهدیه

1404/5/3

        قصر آبی رمانی است که نویسنده ی کانادایی محبوب نوجوانان،  برای بزرگسالان نگاشت. داستان درباره ی دختری در آستانه سی سالگی است که با القاب جامعه، کم کم پیر‌دختر خوانده می‌شود. اما داستان زندگی والنسی از همان روز بارانی و تصمیم هایی که می‌گیرد، شروع می‌شود.
کتاب های خوب بهتر آن است که در زمان مناسب خوانده شوند و این موهبتی  است والا  که برای من با این کتاب  رقم خورد. روند داستان آنقدر روان بود در کمتر از بیست و چهار ساعت خواندم. داستان کشش لازم را برای یک اثر کلاسیک را داشت. شخصیت پردازی ها عالی نبودند اما قابل قبول بودند. 
شکستن سنت های بی‌فایده و عذاب آور، آن هم در حدود یک قرن پیش ستوندنی است که در این کتاب به چشم می‌خورد.
با خواندن این کتاب به دو نکته درباره  تفاوت ازدواج بین زن و مرد رسیدم:
اول آنکه درست است که ازدواج تاثیرات مثبتی در هر دو جنس ایجاد میکند اما این اثرات در آقایان بیشتر است. و این در حالی است زنی  که (هر چند مستقل) ازدواج نکرده است بیشتر از یک مرد مورد سرزنش جامعه و القاب تحمیلی قرار میگیرد.
و دوم آنکه سن ازدواج هم موضوع مهمی است. زن در حصاری از سن، بدن و زیبایی محصور شده در حالی که مردان آزادی عمل بیشتری دارند و در چنین عواملی محصور نیستند.
کتاب را دوست داشتم و از آن جمله کتاب هایی است که به هرکسی که میرسم میگویم کتاب را بخوان! بماند به یادگار برای قصر های آبی!
سوم مرداد چهارصد و چهار

      

22

مهدیه

مهدیه

1404/4/26

        بلندی های بادگیر (Wuthering Heights) روایت زندگی انسان های یکی از یکی خشمگین تر و جاهل تر! همه شخصیت ها به طرز ماهرانه ای نه سیاه اند نه سفید. و شاید دلیل ماندگاری این اثر بعد از سال ها بیشتر نثر ماهرانه ی امیلی برونته است که ابتدای کتاب کنجکاوی جالبی در خواننده ایجاد میکند تا وقایعی که اتفاق افتاده را بداند و همین،  کشش و جاذبه داستان را بیشتر کرد تا خواننده بخواهد هیتکلیف را بشناسد نسبت او با ساکنان خانه  و شاید علت عجیب بودن آنها! ولی چیزی که من احساس کردم خشم بود و نفرتی که از عشق نافرجام پدید می‌آید خشم هایی که یا به شکل انتقام یا کینه و نفرین خود را نشان می‌دادند. کتاب روح خواننده را به وادرنیگ هایتس و روز و شب های گاه آرام و گاه طوفانی میبرد. سوار مینی میشود تا بعد از ظهر ها از تراشکراس گرینج به سمت هایتس برود شاید بخاطر دیدن یار یا انتقام! با هیتکلیف طعم لجن انتقام های طولانی را میچشد، با کاترین بزرگ در خفا عشق می‌ورزد و از دست کاترین کوچک حرصی می‌شود. گاه هیرتن می‌شود و میخواهد به زمین و زمان فحش بدهد و گاه ادگار لینتن که هر چه باشد باید آبروی خانوادگی را حفظ کند. و در نهایت می‌نشیند به صرف چای  تا خانم الن دین قصه ی آن خانواده عجیب را تعریف کند.
پ.ن: کنجکاوی خودتون رو حفظ کنین  و صفحه آخر جدول خویشاوندی رو نخونید تا آخر!
۱۴۰۴/۴/۲۶
      

4

مهدیه

مهدیه

1404/4/20

        "وقتی در پاریس بودم یک روز نامه ای از پاریز به پاریس به نام من رسید.نامه را آقای هدایت زاده معلم کلاس سوم و چهارم ابتدایی من برایم نوشته بود.به یاد گذشته ها و خاطرات پاریز و خواندن بینوایان ویکتور هوگو.
این معلم شریف باسواد سفارش کرده بود که اگر سر قبر ویکتور هوگو رفتم، از جانب او فاتحه ای برای این نویسنده بزرگ طلب کنم.این نامه مرا به فکر انداخت.متوجه شدم که قدرت قلم این نویسنده تا چه حد بوده است، که فرهنگ و تمدن فرانسوی را حتی در دهات دور افتاده ایران مثل پاریز هم فرابرده است.کاری که نه سخن رانی ناپلئون میتوانست بکند نه نیروی شارلمانی نه سخنرانی های دوگل."
این بخشی از یک درس در فارسی دوازدهم بود. از همان دوران خیال خواندن بینوایان را در سر میپروراندم، بالاخره خواندم. به جرأت میگویم فراتر از چیزی بود که تعریف‌اش میکردند، فیلمش را ساخته بودند، و کارتونش را دیده بودم. اصل کتاب یک چیزی دیگر است.گویی از وقتی کتاب را تمام کردم کتاب سنگین تر شد و خودم سبکتر. چیزی را لای آن صفحات حماسی جا گذاشتم. و آخرین کلمات را که میخواندم بی اختیار گریه کردم. وای که چه سعادتی است کسی که میتواند گریه کند!نمیدانم قرار است دیگر شب ها قبل از خواب چه بخوانم تا دوباره خواب ژان والژان را ببینم! قهرمان من در این کتاب ژان والژان است نه آقای مادلن یا فوشلوان! 
بینوایان به قول خود ویکتور اثری است با تمام حماسه های بشری. انسایت را مهم تر از همه چیز، نیکی را پیشتر از بدی میداند. چیز مهمی که یاد گرفتم این است که انسان بودن از همه چیز مهم تر است. و انسان در ذات خود هیچوقت پست نیست، جنایتکار نیست، دزد نیست، شورشی نیست،و اگر همه این ها باهم باشد هم باز انسان است. من هم مثل آقای هدایت زاده به این نتیجه رسیدم که اگر واترلو را از ولینگتون و بلوخر بگیریم آیا چیزی از انگلستان و آلمان کم میشود؟ نه. آلمان بالاتر از بلوخر، گوته را دارد و انگلستان بالاتر از ولینگتون بایرون را(از متن کتاب) و من میگویم اگر کل افسران و پادشاهان فرانسه را بگیرند چیزی از فرانسه جز کُشت و کشتار کم نمیشود ولی اگر ویکتور هوگو را بگیریم از کل جهان چیزی کم میشود. 
ادامه متن اسپویل دارد!!!
از بخش هایی که همیشه در ذهنم می‌ماند:
وقتی ژان، کوزت را دید و سطل آب را از دستش گرفت و کاترین را برایش خرید 
وقتی خواهر سمپلس درست ترین دروغش را گفت 
وقتی فانتین دندانش را کشید 
وقتی ژان والژان، ژاور را آزاد کرد و به هوا شلیک کرد 
اخرین فصل اولین جلد وقتی تناردیه با ژان دوباره رو به رو شد
در فصل های آخر آشفتگی های ژاور 
و وقتی ژان والژان به ماریوس توضیح داد که او فوشلوان نیست
و صحبت های تناردیه با ماریوس
و در نهایت تک تک شخصیت ها و اصلی ترین شخصیت این رمان که به گفته هوگو خدا است را عاشقانه دوست میدارم.
ویکتور عزیز این را بدان (که میدانستی) اگر ناپلئون مُرده و عده ای همواره دوستش دارند و عده ای دیگر از او نفرت دارند، تو همیشه زنده ای و همه دوستت دارند.
۱۸تیر ۱۴۰۴
      

6

مهدیه

مهدیه

1404/3/22

        مومنت مومنت! این یادداشت شاید دارای مقداری اسپویل باشد!
یکی از بهترین هایی که خواندم و از یادم نمیرود.خواندنش هم در ایام امتحانات شیرینی و جذابیتش را بیشتر کرد. شخصیت پردازی ها انقدر قوی هستند که با هر کدام زندگی میکنی و احساسات مختلفی را تجربه میکنی. پایانش را هم اصلا آن‌طوری که بود انتظار نداشتم و دلم برای همه‌اشان تنگ میشود. و نمیدانم چگونه قرار است دوباره به کتابخانه‌ی دانشگاه تحویل دهم؟! والله دروغ چرا تا قبر آآآ....دلم برای شوخی های اسد الله، تکیه کلام مش‌قاسم، خاطرات جنگی دائی جان ناپلئون، تلاش های آقاجان، تخسیِ پوری، و نظام غافلگیری نایب تیمور خان، داد و بیداد های عزیزالسلطنه و دوستعلی  و راوی همه کاره داستان که اسمش را نمیدانم واقعا تنگ میشود. آقای پزشکزاد بابت خلق این اثر ماندگار که بیش از 50 سال قبل نوشته شده و هنوز هم طنز اش آنقدر ماندگار و مطبوع است که یک نفر دیگر را در قرن جدید میخنداند، سپاس گذاریم. ارادتمند شما خواهر جان ناپلئون 22 خرداد  حدود  ساعت 12 و 19 کم بعد از ظهر تبریز
      

8

مهدیه

مهدیه

1404/2/13

        ژان باروا تمام شد. ابتدای کتاب بسیار برایم جذاب بود اما اواسط به کندی پیش رفت و در نهایت تمام شد.
من این کتاب را با توجه به موضوع اش خواندم. اولین باری که کتابی در همچنین موضوعی(قدیس مانوئل) خواندم، آنقدر حیرت مرا برانگیخت که با خود گفتم ژانر مورد علاقه ام را پیدا کردم. و واقعا ژان از آن بسیار قطور تر و پرمحتوا تر بود اما نتوانست همچون مانوئل بر من تاثیر بگذارد. خب خواندن این کتاب حوصله میخواهد و پر است از نامه نگاری و مقاله سیاست و دین.البته یکی از مزیت هایش این بود که اندکی با تاریخ پرملات فرانسه آشنا شدم و البته کنجکاو و علاقه‌مند برای یادگیری آن. کتاب اوایل درباره دین استدلال هایی مطرح میکرد که من نمیتوانستم کتاب را زمین بگذارم اما بعد ها که وارد مجله لوسومور و ماجرای دریفوس شدیم واقعا خواندنش برایم عذاب آور بود. اما باقی کتاب نیز مانند ابتدایش خیلی خوب پیش رفت. شک! چیزی طبیعی که انسان خصوصا انسانی که بیشتر می اندیشد آن را در خود می‌یابد. انسان به خود می‌آید و می‌بیند شک دارد نسبت به خدا، جهان، اندیشه و هر چیز دیگر. در کتاب اونامونو خواندم که کشیش می‌گفت هر وقت شک در وجودت احساس کردی آن را برکن و اجازه رشد نده. اما اگر بخواهیم همه چیز را منطقی بنگریم قضیه اندکی تفاوت دارد. به‌ نظرم کلیسای کاتولیک خیلی نسبت به دین آخر الهی شک برانگیز است. البته در خود وجود دین هم بحث هایی هست. انسان نیاز به باور به چیزی ماورای طبیعی دارد همانطور که کشیش آبه در اواخر کتاب به آرامش باروا از ایمانی که اندکی بهبود یافت اشاره میکند. انسان این موجودی که در این جهان اوست که چنین اندیشه هایی میتواند داشته باشد، باید ایمان داشته باشد. به قول مارکز اگر دین هم نداشته باشید لاقل خرافاتی باشید. این همان نیاز به وجود ایمان و چیزی که باعث ایمان می‌شود است. فکر میکنم از زمان پیشرفت علوم طبیعی نیاز به ایمان، دین و حتی خدا کمرنگ شد و در این کتاب به وضوح شاهد این افول ایمان هستیم. همه چیز که اثبات شده است پس چه نیازی به آفریننده؟ با این حال به فرض نیم درصد هم اینگونه در نظر بگیریم، انسان زمانی میتواند اینگونه بیندیشد که زندگی آرامی داشته باشد، جسمی سالم، روحی سالم و جوان و اندیشمند! اما نظر کاتینگهام در این مورد این است که فرض کنید در جایی باشید که هیچ کس کمکتان نمیکند و شما عاجز و نیازمند باشید در این لحظه شما نیرویی احساس میکنید که آن خداست. خلاصه بگویم کشاکش ایمان و شک تا یک حدی خوب است و موجب استایی در افکار میشود اما افراط آن جز به هم زدن آرامش چیزی نمی‌آورد. شاید به چنین سوالاتی نباید حتی اندیشید. چه بزرگانی بوده اند که بدون یافتن جواب چنین سوالاتی از دنیا وداع کرده اند. اما بهتر است نظریات مختلف را بررسی کرد تا در نهایت آنکه به اندیشه خویشتن نزدیک است را بیان کرد.
      

2

مهدیه

مهدیه

1403/12/17

        گوریو مرده بود خیلی قبل تر از مرگ واقعی اش!
بابا‌گوریو پدری که عشق به دخترانش آنقدر عمیق بود که خود را فراموش کرده و حتی بدی های دخترانش او را عاشق تر می‌کرد.کتاب درباره گوریو است اما داستان با  راستینیاک جوان دانشجویی که به پاریس آمده تا درس بخواند جلو می‌رود.
اوژن راستینیاک مرغوب تجمل‌گرایی ثروتمندان پاریسی می‌شود و سعی می‌کند خود را در سطح آنها قرار دهد در این راه با چالش هایی روبه رو می‌شود ووترن پیشنهاد هایی به او میدهد و جوان دچار تردید و شک می‌شود.
صفحات اولیه کتاب به کندی پیش می‌رفت و تنها به توصیف افراد و مکان ها میپرداخت (کلاسیک است دیگر)  اما بعدها داستان به خوبی پیش رفت. بالزاک به نوعی عشق پدر به فرزند و نقد جامعه سرمایه داری پاریس را در این کتاب به خوبی نشان داد. اما همه پدر ها خوب نیستند بالزاک  دوشیزه ویکتورین را شاید به همین دلیل شخصیت پردازی کرده بود.
اما صفحات آخر کتاب به قدری نفوذ پذیر نوشته شده بود که حتی سنگ را هم آب می‌کرد اما  قلب آناستازی و دلفین انگار بدتر از سنگ بود.پدر بیچاره مگر چه گناهی داشت جز دوست داشتن دختر های حق ناشناسش؟!
یادداشت از 
کوچه نوو سنت ژنه ویو 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

مهدیه

مهدیه

1403/9/19

        بالاخره تونستم تمومش کنم!
برخلاف بقیه کتاب ها از تموم شدنش واقعا خوشحال شدم.
جدا از یکنواخت بودن داستان، شخصیت زوربا خوره جانم شده بود. اما هر چه جلوتر رفت و هر چه من از زوربا بیشتر دلخور میشدم، چیزی در قلم نویسنده یا شاید مخلوق او زوربا وجود داشت که نشد با تمام کینه هایی که از او به دل داشتم، اورا دوست نداشته باشم.
زوربا در مقابل ارباب دو دیدگاه متفاوت به زندگی را نمایش میدهند. زوربا اهل لذت است و از هیچ گونه لذتی نمیگذرد و ارباب فردی اهل مطالعه و به قول خودمان جنتلمن!
از طرف دیگر نه به عنوان جنس زن بلکه به عنوان یک انسان از دیدگاهی که زوربا به زنان داشت  از خشم آتش میگرفتم. اما خب با خود میگفتم یکبار هم چیزی را بخوان که باب میلت نیست جای دوری نمیرود.شاید بشد صبور تر شد.
اما زوربا جدای از شخصیت لذت جویش، چیزی که برای من دوست داشتی جلوه نمود، لحظه ای زیستنش بود. اینکه به اکنون بیشتر از مفاهیم گنگ گذشته و آینده اعتقاد داشت. زوربا با تمام زمختیش از مرگ بیوه زن غمیگن بود. 
شاید خود کازانتزاکیس مثل هر خواننده ای که زوربای یونانی را میخواند، در شک و تردید بود که در کدام وادی قرار گیرد. اصل لذت یا اصل تعالی روح؟!شاید هم هدف نویسنده رساندن خواننده به میانه ای از این دو بود. 
خلاصه خوشحالم که تمام شد و همچنین هیچگاه آن شخصیت را فراموش نمیکنم و اگر فرصت کنم فیلمش را هم تماشا میکنم.
      

34

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.