مهدیه

تاریخ عضویت:

مهر 1403

مهدیه

@Mahdiyeh_Kouhi

7 دنبال شده

13 دنبال کننده

یادداشت‌ها

مهدیه

مهدیه

1404/2/13

        ژان باروا تمام شد. مثل یک خواب. 
من این کتاب را با توجه به موضوع اش خواندم. اولین باری که کتابی در همچنین موضوعی(قدیس مانوئل) خواندم، آنقدر حیرت مرا برانگیخت که با خود گفتم ژانر مورد علاقه ام را پیدا کردم. و واقعا ژان از آن بسیار قطور تر و پرمحتوا تر بود اما نتوانست همچون مانوئل بر من تاثیر بگذارد. خب خواندن ایم کتاب حوصله میخواهد و پر است از نامه نگاری و مقاله سیاست و دین.البته یکی از مزیت هایش این بود که اندکی با تاریخ پرملات فرانسه آشنا شدم و البته کنجکاو و علاقه‌مند برای یادگیری آن. کتاب اوایل درباره دین استدلال هایی مطرح میکرد که من نمیتوانستم کتاب را زمین بگذارم اما بعد ها که وارد مجله لوسومور و ماجرای دریفوس شدیم واقعا خواندنش برایم عذاب آور بود. اما باقی کتاب نیز مانند ابتدایش خیلی خوب پیش رفت. شک! چیزی طبیعی که انسان خصوصا انسانی که بیشتر می اندیشد آن را در خود می‌یابد. انسان به خود می‌آید و می‌بیند شک دارد نسبت به خدا، جهان، اندیشه و هر چیز دیگر. در کتاب اونامونو خواندم که کشیش می‌گفت هر وقت شک در وجودت احساس کردی آن را برکن و اجازه رشد نده. اما اگر بخواهیم همه چیز را منطقی بنگریم قضیه اندکی تفاوت دارد. به‌ نظرم کلیسای کاتولیک خیلی نسبت به دین آخر الهی شک برانگیز است. البته در خود وجود دین هم بحث هایی هست. انسان نیاز به باور به چیزی ماورای طبیعی دارد همانطور که کشیش آبه در اواخر کتاب به آرامش باروا از ایمانی که اندکی بهبود یافت اشاره میکند. انسان این موجودی که در این جهان انها اوست که چنین اندیشه هایی میتواند داشته باشد، باید ایمان داشته باشد. به قول مارکز اگر دین هم نداشته باشید لاقل خرافاتی باشید. این همان نیاز به وجود ایمان و چیزی که باعث ایمان می‌شود است. فکر میکنم از زمان پیشرفت علوم طبیعی نیاز به ایمان، دین و حتی خدا کمرنگ شد و در این کتاب به وضوح شاهد این افول ایمان هستیم. همه چیز که اثبات شده است پس چه نیازی به آفریننده؟ با این حال به فرض نیم درصد هم اینگونه در نظر بگیریم، انسان زمانی میتواند اینگونه بیندیشد که زندگی آرامی داشته باشد، جسمی سالم، روحی سالم و جوان و اندیشمند! اما نظر کاتینگهام در این مورد این است که فرض کنید در جایی باشید که هیچ کس کمکتان نمیکند و شما عاجز و نیازمند باشید در این لحظه شما نیرویی احساس میکنید که آن خداست. خلاصه بگویم کشاکش ایمان و شک تا یک حدی خوب است و موجب استایی در افکار میشود اما افراط آن جز به هم زدن آرامش چیزی نمی‌آورد. شاید به چنین سوالاتی نباید حتی اندیشید. چه بزرگانی بوده اند که بدون یافتن جواب چنین سوالاتی از دنیا وداع کرده اند. اما بهتر است نظریات مختلف را بررسی کرد تا در نهایت آنکه به اندیشه خویشتن نزدیک است را بیان کرد.
      

2

مهدیه

مهدیه

1403/12/17

        گوریو مرده بود خیلی قبل تر از مرگ واقعی اش!
بابا‌گوریو پدری که عشق به دخترانش آنقدر عمیق بود که خود را فراموش کرده و حتی بدی های دخترانش او را عاشق تر می‌کرد.کتاب درباره گوریو است اما داستان با  راستینیاک جوان دانشجویی که به پاریس آمده تا درس بخواند جلو می‌رود.
اوژن راستینیاک مرغوب تجمل‌گرایی ثروتمندان پاریسی می‌شود و سعی می‌کند خود را در سطح آنها قرار دهد در این راه با چالش هایی روبه رو می‌شود ووترن پیشنهاد هایی به او میدهد و جوان دچار تردید و شک می‌شود.
صفحات اولیه کتاب به کندی پیش می‌رفت و تنها به توصیف افراد و مکان ها میپرداخت (کلاسیک است دیگر)  اما بعدها داستان به خوبی پیش رفت. بالزاک به نوعی عشق پدر به فرزند و نقد جامعه سرمایه داری پاریس را در این کتاب به خوبی نشان داد. اما همه پدر ها خوب نیستند بالزاک  دوشیزه ویکتورین را شاید به همین دلیل شخصیت پردازی کرده بود.
اما صفحات آخر کتاب به قدری نفوذ پذیر نوشته شده بود که حتی سنگ را هم آب می‌کرد اما  قلب آناستازی و دلفین انگار بدتر از سنگ بود.پدر بیچاره مگر چه گناهی داشت جز دوست داشتن دختر های حق ناشناسش؟!
یادداشت از 
کوچه نوو سنت ژنه ویو 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

مهدیه

مهدیه

1403/9/19

        بالاخره تونستم تمومش کنم!
برخلاف بقیه کتاب ها از تموم شدنش واقعا خوشحال شدم.
جدا از یکنواخت بودن داستان، شخصیت زوربا خوره جانم شده بود. اما هر چه جلوتر رفت و هر چه من از زوربا بیشتر دلخور میشدم، چیزی در قلم نویسنده یا شاید مخلوق او زوربا وجود داشت که نشد با تمام کینه هایی که از او به دل داشتم، اورا دوست نداشته باشم.
زوربا در مقابل ارباب دو دیدگاه متفاوت به زندگی را نمایش میدهند. زوربا اهل لذت است و از هیچ گونه لذتی نمیگذرد و ارباب فردی اهل مطالعه و به قول خودمان جنتلمن!
از طرف دیگر نه به عنوان جنس زن بلکه به عنوان یک انسان از دیدگاهی که زوربا به زنان داشت  از خشم آتش میگرفتم. اما خب با خود میگفتم یکبار هم چیزی را بخوان که باب میلت نیست جای دوری نمیرود.شاید بشد صبور تر شد.
اما زوربا جدای از شخصیت لذت جویش، چیزی که برای من دوست داشتی جلوه نمود، لحظه ای زیستنش بود. اینکه به اکنون بیشتر از مفاهیم گنگ گذشته و آینده اعتقاد داشت. زوربا با تمام زمختیش از مرگ بیوه زن غمیگن بود. 
شاید خود کازانتزاکیس مثل هر خواننده ای که زوربای یونانی را میخواند، در شک و تردید بود که در کدام وادی قرار گیرد. اصل لذت یا اصل تعالی روح؟!شاید هم هدف نویسنده رساندن خواننده به میانه ای از این دو بود. 
خلاصه خوشحالم که تمام شد و همچنین هیچگاه آن شخصیت را فراموش نمیکنم و اگر فرصت کنم فیلمش را هم تماشا میکنم.
      

34

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.